سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقطه سرخط :

... ، وَیلٌ یوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ ، ... .

سلام علیکم

نقطه سر خط  ، علم یا دانش :

اشاره :

باز امروز ، مثل اون روز مادر خونه رفته بیرون و چی !؟ نهار افتاده گردن من ! البته اونروز گفتم که با کنترل از راه دور ، خب برا چی اینو گفتم ، خب برا اینکه علاوه بر رفت و اومدای دیگه ، گوش بزنگی و سرکشی غذا هم روشه ! خلاصه گفته باشم اجازه بی اجازه ! که هی بگم : ان شاءالله میرم و برمی گردم ! و یادم بره و ... .

گستره ی علم یا دانش :

خب ، اول امیدوارم که همون ! اول هفته (پ) هرچه خوب تر آغاز شده باشه ، و آخر(پ2) شم بخوبی تموم بشه ان شاءالله .

بچه که بودم ، بچه ی بچه که نه ، برا اینکه تو یه بازی که یکی مشت می گرفت و طرف دیگه ، یا بقولی :"چند جانبه" ، البته بازم دو به دو ، بقیه می گفتن تو مشتی رو ، حالا مثلا مانند :"بیست سئوالی" ، که اگه گفته نمیشد انگشتا باز میشد ، و اگه هم تو مشتی گفته میشد برنده مشتگیرمی شد ، اومدیم بجای خود اون چیزی که تو مشت گرفته میشد ، نوشتش رو کاغذ قرار گذاشتیم ، خب پس بچه مدرسه و اهل خوندن نوشتن بودیم .

خب با قراری که گذاشته شد گستره ی توی مشتم فرق کرده بود و دیگه دیگه هیشکی دنبال چیزی که تو مشت جا می گرفت نمیرفت ! کجا !؟ خب به بایگانی ، حافظه و یا ... دیگه ، پس چی !؟ مشتش !؟ و مشتشو وا می کرد !؟ انگشتاشو !؟

خب ، حالا دیگه میشد نوشت حتی : خدا !

خب هممون نه تنها بچه مسلمون ، بلکه بچه شیعه هم بودیم و میشد نوشت : پیامبر ، امام و ... ، با اینکه اونوقتا هنوز انقلاب نشده بود ویکیم تو ما نبود که بنویسه : ولی فقیه !

یعنی اگه یکیم می نوشت :"شاه" ، خب می تونست دیگه ، اونوقتا ، البته شاید نمی تونست بنویسه :"خمینی" ، با اینکه بود ، ولی کمتر بچه ای بود که بگوشش رسیده باشه ، اونوقتا ، که پنج و شش ابتدایی رو می خوندم و شاه امامو تبعید کرد به ترکیه و این بگوش من رسیده بود ، حتی تو پادگان چهل دختر شاهرود ! البته نه تو مدرسه ی وسط پادگان ، نه گروهبان محله که محل سکونت ما بود .

خب برا اینکه همبازیامم هم محلی بودن و از کجا می خواست به گوششون خورده باشه !؟ نیگا به الان نکنین که بچه کودکستانیم نگیم ، دیگه بچه دبستانیا می دونن :"ولی فقیه" چیه و حتی کیه ! چه رسه با امام ، پیامبر و خدا ! اون تو مثل گروهبان محله ها ! و اگه بنویسه و تو مشتش بگیره ، قبوله !

آخه نمیشد هرچی رو نوشت و مشت کرد ! گفتم گستره ! دیگه اینو که نگفتم ! نهایتش خدا ! تازه بگوشم خورده باشه ! والا بنویس مثلا :"گاد" اونم برا بچه دبستانی فارسی زبون ، اونوقتا ، با زبون انگلیسی ! حتی تو پادگان ساخت آمریکا ! ی همزبون با انگلیسا !

چرا بگوشش خورده :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، ... .

:"الله" رو میگم ، اگه هم نخورده باشه :

... ، ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ، ... .

مگه اینکه گستره ، گسترده تر ازگستره ی گوش باشه ! خب این بحثش جداس !

یعنی گستره ای گسترده تر از گستره ی شنیده شده با گوش ، و همینطور خوانده شدش با چشمه ، که بمونه برا فرصت دیگه ان شاءالله تعالی .

 

پ – البته بعد جمعه که بقول خودمون بود ، و بقولی :"تعطیلات آخر هفته" دو روز شد . 

پ2 – خب اینو که گفتم ! تو :"پ2" ، فقط شاید اینو نگفته باشم که اول و آخرش پنج روز نیست ! یا شش روز نبوده ، و هفته یعنی هفت روز ! البته نه یه هفته ! یا یه هفت ! حالا چرا !؟ چراشو تو متن میگم ان شاءالله ، فعلا برم برم ببینم نخودا نرم شده !؟ نخودای آبگوشتو دیگه ! آخه ته تغاری نذری داشت و از قبالش یه گوشتیم به ما رسید ! (پ3) .

پ3 – حالا بمونه که ته تغاری که تهرونه ، بجای اینکه نذرشو تو اونجا ادا کنه و بده به نزدیکا و در و همسایه ، یا بحسب اسمش اول در و همسایه !؟ چرا اینجا !؟ حالا خودشونم که اونجا نخوان بخورن !؟ گوشت قربونی رو میگم !؟ به نیابت قربونی کردنو میگم !؟

 

یه کار واجب پیش اومد ، برم بیام ! خب بله دستور پخت و غذا هم واجبه ! ولی اینم نه ! 


خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :148
بازدید دیروز :139
کل بازدید : 1304245
کل یاداشته ها : 1756


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ