سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

باز مدرسه :

  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ ... .

سلام علیکم ، صبح اول هفتتون بخیر ، البته اول هفتمون ، که دیروزمون روز تعطلیلی بود .

و برفی ، یعنی چی ؟ یعنی سرکار نمیرم و ... 

به "آقا" امیرالمومنین علیه السلام گفتن : خدا رو از کجا شناختی ؟

به تعبیر من گفت : خواستم برم دبیرستان ، گفتم که ! منو فرستاد به سربازی امام زمان .

و خوندن اون درس بدون معلم ، استاد و آموزگار و ... 

آخه :"مشابه" همین درس تو دبیرستانم بود ! ولی اگه زندس خدا حفظش کنه ، و اگه برحمت ایزدی رفته ، خدا بر رحمتش بیفزایه به آقای دهقان که معلم جبرمون بود تو دبیرستان ، کلاس دومش     . 

گفتم براتون که سربازی من به دوسال نکشید ، و "مادر" وقتی پدر کوتاه اومد ، رفت که منو تو دبیرستان ثبت نام کنه ، گفتن ترک تحصیل دارم و اول دبرستانو متفرقه برم امتحان بدم ، اونم تو یکی دوماه مونده به ماه مهر و آغاز سال تحصیلی .

هیشکی باورش نمیشد ، ولی شد ! و من رفتم دبیرستان و خوندن مشابه همون درس پیش استاد !

البته اونوقتا ریاضیات جدید هنوز وارد نشده بود ، و گرنه شاید از کنار اون درس با دبیرم نمیگذشتم ! هرچند که مثل پدر بود تو مدرسه ، و اگه هم گذشتی بود و به زیباییم نبود ، از سر "جبر" که بود ! 

چراکه برا درس پس دادن و نمره گرفتن و قبولیم اگه مجبور بودم هرچی استاد میگه واو به واو تحویل بدم ، ولی این به اون معنا نبود حرف خودمم بگم ! اونم بلند بلند ! 

چرا ! وقتی بزرگ شدم و نون خودمو می خوردم ، یادم میاد مثلا تو ورقه ی امتحانی دانشگاهم که لازم میشد ، بلندم می گفتم .

یادش بخیر استاد بیات ، وقتی تو درسش نتونست به ورقم نمره بده ، ترم بعد همون جلسه اول منو نه تنها خجالت داد ، بلکه نزد همکلاسیای جدیدم انگشت نمام کرد !

 

با اینکه یادم نمیاد تو ترم قبلی یه جلسه هم گذاشته باشم که به بقیه درسی رو که می خواست بده ! 

 


خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :118
بازدید دیروز :139
کل بازدید : 1304215
کل یاداشته ها : 1756


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ