همفکری (3) :
... ، حم ، ... . (کتاب خدا ، قرآن عظیم ، سوره ی دخان)
شکر خدا بعد از شام ، یعنی نهاری که مادر خونه برام کرده بود ، که یه ساعتی همون کنار سفره خوابم برده بود ، بیدار شدم ، برا اینکه صبح یه حرفی زدم و رفتم سرکار ، مگه چی گفتم !؟
آخه گفتم :" چنین نیست که ماده گرا بگه بحث من بحثی مادی یا ... " .
برا همین گفتم تا خوابم نبرده بگم و برا فراد نمونه که این " ماده گرا " یعنی کی ؟ من نه !؟ یکی دیگه !؟ اونم از ما !؟ جمع ما ؟ ولو دونفر ؟
اونم منی که معادی جسمانی دارم !؟ یعنی مادی ، بدنی و فیزیکی دارم !؟ همونطور که هرماده گرایی داره ! و مثل روزم براش روشنه !
همفکر و همفکری :
چطور ؟ خب منم یه حرفی به مثلا گوشم خورده رو نقل قول کردم ، مثل همه پس از یادآوریش از حافظه ام ، پس چه فرقی دارم با اونی که مثلا شنیده ای رو فکر کرده نقل کنه ؟
و اگرم اون بگه که بعد ذکر یا یاد حرفی فکر کرده یا اندیشیده که فبهاالمراد ! خب :"به تعبیر معروف" منم مثل اون !
منتها ناگفته نمونه ماده ی فکر یا اندیشه که نه ! حتی ماده ی همون حس شنواییم با ماده ی رسیده به گوش فرق داره ، وگرنه چنین نیست که بحث من ، بحثی که مطرحه ، بحثی مادی نباشه و من ماده گرا نباشم !
بعبارت دیگه من او هم قول هستیم ، ولی آیا همقولی داریم ؟
نکته دیگه اینکه در همقولی لازم نیست اونم با من همقولی کنه ! یعنی می خوام بگم که من منتظر همقولی اون نمی مونم ، برای همقولی باهاش ، اونم همینطور ، کافیه بخوام یا بخواد ، حالا چه دل بخواد یا بقول عقل بهتر باشه ، نه مثل دل یا قلب که کارش فقط مهر و محبت و بقولی عشق نیست ، بلکه بقولی نفرتم داره ، یا اکراهم داره ، در حالیکه کار عقل یا خرد بهتر و بدتر نیست .