برگرفته از وبلاگ :
کربلای پنج اکبر :
... ، ألْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ ... وَجَعَلَ ... ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ ، ... .
سلام علیکم
پیامرسان (الف) :
یادمه تو کربلای پنج اصغر (ب) بودیم که در کلاس زده شد .
درو که باز کردم حسن آقای شوهر خواهر همسرش پشت در بود ، و اومد تو و نه گذاشت و نه ورداشت گفت :
احمد شهید شد .
نشسته بودم که دستشو گذاشت رو شونم و گفت :
خبرشو به خواهرش برسون ، و در حالیکه دلداریم میداد رفت و من موندم پیامرسونی !
شاگردارو سپردم به مدیرمدرسه و رفتم که پیامو برسونم !
چشاش که نه !
چشام که به چشش افتاد ، اونی رو که تو راه با خودم گفته بودم بهش گفتم :
احمد زخمی شده آوردنش خوی !
کمی صبر کردم ! تا ببینم چی شد !؟
نشستم کنارش ! گفتم :
حاضر شو بریم !
از قم تا خوی یکوب رانندگی کردم ، خدا خیرش بده پیکان تهران دال رو ! ادا در نیاورد و بردمون تا سر کوچه ، که اسمش الان شده :
کوچه ی شهید احمد رضالو
اونجا بود که پیامرسون خبر شهادت برادرو داد !
حالا کی !؟ یکی اون پارچه رو آویزون کرده بود سر در خونه ! که چشم خواهر افتاد بهش و ...
----------------------------------
الف : پیامرسونی دیروز پیامی داشت از سرداری ، این پیامو :
ما تو کربلای پنج شهید دادیم ، برا برافراشته بودن پرچمی که سوزانده شد و ای کاش منو بجای اون می سوزاندن ، بارها !
ب : بعد از جنگ اول مسلمونا که شادمان از پیروزی تو اون جنگ بودن ، پیامبر گفت :
جنگ اصغرو پشت سر گذاشتیم و اکبرشو پیشرو داریم .