یکی بود یه خونه بود :
... طسم ... بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ... طسم ... .
علیکم السلام ، خوش اومدین .
مامان بزرگت چطور بود ؟
: سلام رسوند .
خب الحمدلله که حواسش جمعه و یادمه ...
یا یادم نرفته یادداشت کنم :
1،2،3،4،5،6،7،8،9 ( ساعت چنده ؟ تاریخ ؟ )
ای کاش خدا پاشو خوب میکرد و می تونست راه بره و با خودتون میاوردینش ، حالا که منو داداشت نمی تونیم بریم دیدنش .
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته ، پدر
--------------------------------------------------------
تقدیم به دختران ، خواهران و مادران
شعر ، شاعر و شاعران :
سلام علیکم
... طسم ... وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ... .
اول آفرین بگم ، به پسرت ، نه تنها مثل رفت نون خرید ، آشغالارم برد بیرون تو ظرف آشغال شهرداری گذاشت ، ووو ، بلکه مثل تو که رفتی دیدن مامان بزرگش ، نذاشته دست به سیاه و سفید بزنم ، مثلا همین صبحی سفر رو انداخت و نون تازه و پنیرم آورد و تازه شیر گرمم جات خالی خوردم ، فقط بعد شکر خدا صبحونه رو که خوردم بلند شدم چایی رو طبق معمول خودم برا خودم ریختم و خوردم ، خب پسرته دیگه ! مثل من چایی خور که نیست !
خب ، آسمونم که دیروز همش بارید و زمینم سفید کرده ، هواشناسیم که خبر از افت دما داره ...
ولی یاد گذشته که میشه کرد ، مثل اونوقتی که آخرش شدم آموزگار پایه ی اول ابتدایی ، حالا چرا بعد پایه ی پنچم ، چهارم و سوم نشدم آموزگار پایه ی دوم ؟ بمونه ، خب شاید پایه ی اول آموزگار نداشت یا کم داشت و یکی از کلاساشم بقید قرعه به من و رفتم سر کلاس .
سر کلاس :
حضور و غیاب :
پسر خونه ؟
چرا جواب نمیدی ؟
دختر مردم ( روسریشو مرتب می کنه و ) : رفته میوه بیاره .
خب دختر مردم که حاضره و می مونه :
دختر همسایه ؟
: بله
خب :
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بقولی :
بنام خداوند جان (و) خرد ، کزین برتر اندیشه بر نگذرد
یکی که بود : آقا چرا اونو تو پرانتز گفتی ؟
ممنون از نظارت دقیق شما خانم .
شاعر می تونست بگه : جان خرد ، یا خرد جان .
اونوقت در ادامه هم بشه گفت : اندیشه ی خرد جان .
ولی مثل این گفته که ما بعنوان مثال بگیم : دختر همسایه و دختر مردم .
و بعدشم اگه بعنوان مثال (دختر خونه) هم داشتیم میشه با دخترای کلاس می شدن چن تا ؟
: سه تا .
آفرین ، بذارین کنار تخته یاد داشت کنم که بازم یادم نره :
1،2،3
خب دخترا ...
اونا که بودن : بله ؟
شما می تونین برین احوالشو بپرسین ، مثلا چرا نمیاد مدرسه ؟
هردو : کی نمیاد مدرسه ؟
دختر خونه دیگه !
زنگ تنفس
------------------------------------------------------------------------------------------------
پیام ، پیام آور و پیام آوران :
آفرین ! نه آفرین ! نه آفرین ! ...
ببخش ! سلام علیکم و بعد از ظهر امروزتم بخیر .
... وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ... طسم ... .
آخه نمی دونی که چی شد ! جات خالی ! خب برا اینکه تا اذان می شد صدام می کردی ، خب اگه گفتی امروز ظهر چی شد ؟
گل پسرت آقا محمد کاری کرد کارستون ، نه تنها جای تو رو پر کرد ، بلکه تا اذان شد ایستاد به نماز و حتی مثل تو منو صدا هم نکرد !
خب منم تا برم و وضو بگیرم بیام رکعت چهارم بود و بیشتر از اون نتونستم بهش اقتدا کنم !
آفرین داشت این کارتو و سلامم یادم رفت دیگه ، ببخش !
آفرین داره مادر همچین پسری !
چه خبر ؟ گفتم که ! بازم بگم ؟ آفرین ، نه آفرین ، ...
آهان ! آسمون ؟ زمین ؟
هنوز داره میباره ، بازم زمینو سفید کرد ، منکه نمی دونم خدا داره چیکار می کنه ؟
ولی چی ؟ فقط خونه رو کثیف نکنه ! (لبخند)
یکی بود ، یکی ... :
سلام علیکم ، روز اول هفتت بخیر
درس تفریق :
کتاب :
... وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ ... الرَّحْمَنُ ... عَلَّمَهُ الْبَیانَ ... فَبِأَی آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ ... .
یادآوری :
درس جمع :
کتاب (پیوست) :
کتاب کلاس اول ابتدایی
خب یکی بود یکی نبودا ی من به کجا رسیده بود ؟
این نبود که یه روزی به آرزوم رسیدم !؟ البته تو همش کنار من بودی و بقولی تحصیل حاصله که بگم !
راستی تا یادم نرفته بپرسم سلاممو به بقول بچه ها مامان بزرگ رسوندی ؟ گفتی که بازم من ، یعنی هنوزم نمی تونم بیام دیدنش ؟ راستی اینجا از صبح داره برف میاد و ... ، اولش کم بود ولی الان که داداش محمد گفت و رفتم از پبجره نیگا کردم تندتر شده و داره بازم زمینو سفید میکنه و ... .
خب گفتم از فرصت استفاده کنم و برات قصه ی دونسته رو بگم ، گفتم که می خوام باهات حرف بزنم .
طرح درس :
طرح بالادستی :
کتاب :
خب بچه ها اگه گفتین این چیه ؟
: کتاب
شمارش :
خب بازش می کنیم ، خب ببینم اینا کین ؟
راستی بچه ها برا اینکه ببینیم چی داریم ؟
: چش
آفرین ، بله چشم ، خب برا شنیدن حرفای کتاب چی ؟
یکی بود : کتاب که حرف نمی زنه !
خب بله ، حالا اگه یکی تو کتاب بگه :
بسم الله الرّحمن الرّحیم
چی ؟ مثل این ، نیگا کنین ، تو عکس کتاب ، اونکه از دهنش در اومده ، اون که توش اونی که نوشتم نوشته شده ؟ و بقیه هم دارن به اونی که میگه چیکار می کنن ؟
: گوش
آفرین ، آفرین !
مجموعه ی هدف :
حالا به اوناییم که دارن گوش می دنم میرسیم ان شاءالله ، خصوصا اون دوتایی که هدف کتابه ، ( خصوصا اگه مدرسه مدرسه ی دخترانه باشه !) ولی بذار ببینیم بچه ها دیگه چی داریم ؟ آخه تا اینجا چشم داریم برا دیدن ، گوشم داریم برا شنیدن ، بذار این کنار یادداشت کنم رو تخته ، که یادم نره ، برا خودم میگم بچه ها ، برا شما نه ها ، شماها که یادتون نمیره ، خب :
1،2
خب ، خب تا حالا چندتا داشتیم ؟
: دو تا
آفرین ، آفرین ، خب تا زنگ نخورده اینم بگم و بریم تنفس .
بچه ها رفتین خونه از بقیه هم همینا رو بپرسین و ببینین چی میگن ؟ و دیگه چی داریم ؟ چندتا دیگه مثل چشم و گوش داریم ؟ و با اونا هم چیکار می کنیم ؟یادتون می مونه که ؟
: بله
زنگ تنفس
------------------------------------------------
پیوست :
ای کاش من یه بچِّه بودم ! پایانی :
صبحت بخیر و تبریک ، امیدوارم هفته ی خوبی رو پشت سر بذاری و خوبترشم پیش رو داشته باشی ، خب کجا بودم ؟
... عَلَّمَهُ شَ ... عَلَّمَهُ مِ ... عَلَّمَهُ اللّا ... عَلَّمَهُ البَ ... .
ای کاش من یه بچه بودم ، دانش آموز و درسخونش !
نه قبلش بسیجی مسلمان مومن انقلابی دوازده امامیش ! که حرفم به پشتوانه ی اینا بزنم ! حتی مثل بچه ی آدمم نه ، چه رسه به نبی ، نوح ، عیسی ، موسی و ابراهیمشم !
فقط و فقط یه بچه ی دانش آموز درسخون !
حالا از کجا اومده مدرسه که درس بخونه ؟ خب مثل مدرِّس ، معلم و آموزگارش دیگه ! اون از کجا اومده مدرسه ؟ یا فقط آموزگار ش زبون داره که بهش بگه : آ
و دهنشو واکنه تا اونو بذاره رو زبونش ! حالا مزه ی اونو و دیگر هفت پشتش بمونه ! مثل هفت پشت مدرِّس ، معلم و آموزگارش که بپرسه : از کجا اومده : تو مدرسه ؟
خب مثل اون از در دیگه ! و : تو کلاس سومم ؟
حب بازم از همون دری که آقا یا خانم ! معلم اومده و براش : برپا !
هم داده شده دیگه ! حتی اگه قبل از همه هم "اومده" باشه تو مدرسه و مثلا کلاس سومم ، بازم اومده دیگه !
ووو
درس :
خب بریم سر درس ، اول بذار یه داستان برات بگم ، داستان راستانشم :
میگن پس از سفری که استاد و شاگردی با هم داشتن ، شاگرد از استاد می پرسه :
تو این سفر کار منو تو باهم فرق داشت ! با اینکه تو استادمنی !
استاد گفت :
خب حالا که پرسیدی بگم که تو چشتو بستی و هرکی اومد جلوت از زیر تیغ گذروندی ، اینکه بچه ی کی بودنو نمیگم ، ولی آیا بچه داره ؟ چطور ؟
و اگه بچه هم نداشته باشه ، تا :"هفت" پشتشم بچه ای بتونه داشته باشه ، که مثل اون نباشه چی ؟ آیا از زیر تیغ رد کردی ؟
چی ؟ اسم استاد این داستان ؟ خب قبلا که گفتم ! همه ی مواردشم !
اسم شاگرد ؟ تو داستان اسمش اومده : مالک اشتر
درس تفریق :
آموزگار :
مثلا آقاش :
بچه ها درس امروزمون اسمش تقسیمه .
قبلا اسمش تفریق بود ، تو کلاس دوم و اول .
خب بذاز ببینم کی یادشه ؟
بچه :
مثلا پسرش :
من .
آفرین ! خب برا ما بگو اگه مادر ...
آقا با مادرم چیکار داری !؟
نه می خواستم بگم وقتی پدر ...
با پدرم چیکار داری ؟ !
ای بابا ! ولش کن ! احمد یا اکرم ...
احمد منم ، اکرم کیه ؟
خب آفرین ، همون خودت ، وقتی رفتی خونه و یه خوراکی که مادرت از چیزایی که پدرت آورده تو خونه برات درست کرده باشه و بذاره جلوت ، حالا تو سفره ؟ یا تو بشقابی ؟ یا اصلا تو دستش بگیره جلوت چیکار می کنی ؟
خب آقا برمی دارم می خورم ، ...
آفرین ! به این کارت میگن چی ؟
آقا تفریق .
آفرین ! خب حالا اگه دو تا از اونا ، مثلا :"شامی کباب " باشه چی ؟
خب آقا یکی یکی تفریق می کنم .
نه ! یکی یکی نه ! دوتاشم ؟ تو دسته مامانه .
آهان ! یهو ؟
ولی مامانم گفته یکی یکی و بقول ما ترکا بیر بیر آخه !
بله آفرین ! همیشه بحرف مامانت گوش کن ، ولی نمیشه یهو ؟
احمد :
آقا معلم : خب اگه بشه به این کار گفته میشه تقسم و اینجوریم نوشته میشه :
2/1=2
ای کاش من یه بچِّه بودم !
با تسلیت مجدد ، بعد از ظهرتم بخیر و قبول باشه .
ای کاش من یه دانش آموز بودم ! :
... عَلَّمَهُ شَ ... عَلَّمَهُ اللا ... .
بازم یه خاطره :
ای کاش من یه بچه مدرسه ای درس خون بودم !
اول بگم چرا ؟ بعد خاطره .
خب برا اینکه بقول آقا ابوالحسن علیه السلام ، آقا امام علی علیه السلامو میگم ، ای بابا ! آقا امیرالمومنین علیه السلام دیگه ! من یا درس می دم یا درس می گیرم ، وگرنه درسم برا درس دهنده و گیرندش .
اما خاطره ، منتها نا گفته نمونه که همه ی مواردم داره ، اونی که گفت دیگه !
خب ، راستی هیچکدوم چطور !؟
بگذریم ، می خواستم بگم یادت میاد اونوقتی رو که حرف این شد که از اینجا بریم ، و مخیر شدم که بجز شرقیش و بغل ایندو هرکجا ، البته ازجمهوری اسلامی ایران ، بریم ؟ و برا اونجایی که من گفتم یه نامه ی در بسته دادن بهم و اسباب اثاثیه رو بار زدم و با داداش مهدی راهی شدیم و تو و آبجی نرگس موندید اینجا ، و بعد اینکه اونجا خونه و محل کارم مشخص شد شما هم اومدین ؟
و یادت میاد که پیش از رفتن منو از درس دادن برداشتن و دفتردارم کرده بودن ؟ ولی در محل انتقالی ، پس از دادن نامه ی دربسته و باز کردنش ازم پرسیده شد که محل سکونتم کجاس ؟ که به مدرسه ی نزدیک اون بفرستنم ؟ برای تدریس !؟
که بازم به بچه ها درس بدم ؟!
خب منم که از خدا خواسته بازم همونی که می خواستم شد ، اولش پایه ی چهارم افتاد به من ، و شروع کردم به فقط درس دادن و با کارای دیگه کاری نداشتم ! حتی وسوسه هم نمی شدم که به لشگر علی بن ابیطالب علیه السلامم فکر کنم ، فقط درس دادن .
اولاش که بفکرم نرسیده بود تغییر قیافه و لباسم بدم ، چرا ، آقای ارباب مدیر مدرسه خواست که سر صف برا بچه های مدرسه هم حرف بزنم ، ولی بقول نقش اول فیلم " تسویه حساب" در حد تشویق و کمک رسونی به جبهه بود ، حتی وقتیم که این در زمان مدیر بعدی آقای محمدی ازم خواسته میشد ، و بیشتر حرفام در رابطه با درس بچه ها بود و در حد کتابای درسیشون بود .
حتی یادم میاد وقتی یکی از همکارانم ، با اینکه جانبازم بود ، و اونم تو پایه ی چهارم تدریس می کرد ، یه روزی در زد و رفتم دم در و کتاب ریاضی رو نشون داد و پرسید این "خط تقارن " مال کدوم طرفه ، پرسیدم به نظر شما کدوم طرف ؟ گفت هردو ، منم گفتم هردو .
خب درس دادن در پایه ی چهارم بخوبی و خوشی می گذشت ، حتی وقتیم که بعنوان سرگروه اون پایه در جلسات گروههای آموزشی اداره شرکت می کردم .
تا اینکه یه سالی قرعه ی پایه سوم به منم اقتاد !
خب پایه سوم با چهارم این فرقو داشت که در این پایه بنا بود من به بچه هام تقسیمو درس بدم ، ولی در کلاس چهارم این بعهدی من نبود !
خب می دونم عصره ، الان میام ، ولی اینم گفته باشم و ادامش بمونه برا فرصت دیگه ان شاءالله تعالی .
اونم اینکه قبل از انتقالی به اونجا و قبل از دفتردار کردنم فقط در پایه ی آخر اونوقتا ، یعنی پایه ی پنجم درس داده بودم و حالا بنا بود در پایه ای درس بدم که بنای تقسیمو می خواستم برا بچه ها بذارم و برا همین بود که گفتم :
ای کاش من یه بچِّه بودم ! یه بچه ی دانش آموز درس خون !
ای کاش من یه مدرِّس بودم پایانی 5 :
صبح بخیر ، قبول باشه و تسلیت
لیست خرید :
... علّم بالقلم ، علّم الانسان ... عَلَّمَهُ شَ ... .
خب ، رسیدیم به مجتمع مسکونی فرهنگی ، حالا چی بخریم ؟ برا بچه مدرسه ای خودمون دیگه !؟
حالا فرض کنیم که داریم ، درستکه نه تنها مدرسه ای ، بلکه دانشگاهی وووی اونم نداریم ، ولی اگه داشتیم چی ؟ یه وقتی که داشتیم ، اونوقتا چی ؟
دکتری ؟ و دکترای ... ؟
مهندسی ... ؟
یا مثلا خلبانی ؟
اصلا چرا تو دهن بچه بذاریم ؟ بذار خودش بگه چی می خواد ؟ به خودش واگذار کنیم !
راستی یادت میاد اون خاطره رو ؟ واگذاری رو میگم ؟
خب ، بچه جون چی می خوای ؟
هرچی بخوای مدرسه داره ، کافیه بری مدرسه ، همین ! از :"آب" بگیر تا ...
السّلام علیک یا ابا حسن ابا ... .
ای کاش من یه مدرِّس بودم پایانی 4 :
قبول باشه
... خلق ، خلق الانسان من علق ، إقرأ وَ ... .
صبح بعد صبحونه فرصت نشد ، تا اذان مغرب فرصتی پیش نیومد ، یعنی اینترنت قر می داد و نشد که اینجا بگم چرا ؟
ساختمان ما :
بازم تحصیل حاصله اگه بیادت بیارم وقتی رو به یک یک بچه هات می گفتی : " آ " ، حالا بعدشم مثلا می گفتی : "دهنتو باز کن " ، بمونه ، خب این یعنی چی ؟ یعنی هرکدوم از ما دهنی داریم که اگه فقطم برا خوردن باشه ، کافیه که پی ببریم ساختمون بدن ما هم در داره و همش مثل دیواری نیست که دور خودمون بکشیم ، یا از بیرون کشیده شده باشه ، که صبح گفتم .
... ، إقرأ وَ ربّک الاکرم ، الّذی علّم بالقلم ، علّم الانسان ... .
با همون " آ " گفتنم ، دهن بازکردن و حرف زدنم به بچه هات آموختی ، که دهن فقط برا خوردن نیست و میشه باهاش خرفم زد .
ساختمان ما 2 :
خونه سازی ما هم همینطوره ، بقول برنامه ی معرفت شبکه چهار سیمای جمهوری اسلامی ایران : یه سوال ...
منکه ندیدم ، تودیدی یکی خونه بسازه و براش در نذاره ؟ و خودشو توش زندونی ، حبس ووو کنه ؟ محبس ، زندون ووو هم دیدی که یکی بسازه و براش در نذاره ؟ تا یکی رو از خودش یا همونطور که صبح گفتم خودشو از اون محروم کنه ؟
بازم یه خاطره :
یادت میاد وقتی نه تنها مدرسه رو ، بلکه دانشگاهم ول کردم و رفتم زمینای فرهنگیان فمو دستم گرفتم ، و به نقشه ی اونجا اشکال گرفته شده بود ، و دادیم یه مهندسی که تو شهرداری بود اصلاح کنه ، برا یه خونه در نذاشته بود ! یعنی از چهار جهتش به کوچه راه نداشت !؟
خلاصه اینکه آخرش با اینکه من اینکاره نبودم ، ولی میرفتم به کشیدن نقشه سر می زدم ، خودم ورداشتم کشیدم و با اینکه حق امضا و نظام مهندسی نداشتم ، وقتی بردم تهرون ، که اونوقتا قم تحت استان تهران بود ، تایید شد و ساخت و سازی که الانم داره طبق همون نقشه که من کشیدمه ؟
و اینکه نه تنها خونه ها به کوچه ها راه داشتن تو اون نقشه ، و زمینای ساخت و سازهای عمومیم ، که تو نقشه ی قبلیم بود همینطور ، بلکه زمینیم که در نقشه ی قبلی ، و نقشه ی قبل از نقشه ای که من کشیدمم ، جایی براش در نظر گرفته نشده بود ! خب شاید برا اینکه پدر مادر ، یا معلما شون ، مثل اون " آ " تو زبونشون نذاشته بودن ، برا سخنگویی مجتمع فرهنگیان قم ، البته درجه سه ، چهار و پنجش که بدست من بود ، در نظر گرفتمم در گذاشتم ، اونم درست در مرکز و وسط نقشه .
خب بله تو یه محل مثلا اونجا هم ساختمونای شخصی یه ساختمون عمومیم می تونه داشته باشه و اونم مدرسه باشه ! ولی آیا مدرسه ی یه محل مثلا اونحا سخنگوی یه محل و مثلا اونجاس ؟ یعنی علاوه بر بچه ها ی محل ، پدر و مادرا هم اونجا می تونن برن تو مدرسه ی محل زبون باز کنن و مدیر مدرسه بهشون بگه : آ
آیا همراش خوردنیم تو دهن گذاشته میشه ؟ یا بابت گفتن اون دهنشم باز کرده !؟ که تا چیزی تو دهنش نذاری اونم نمیگه ؟
حالا اینا همش بمونه ! چی تو دهن بچه ها هم می ذاره ؟ آیا مثلا جمع و تفریق چهار عمل اصلی رو ؟ یا همونطور که قبلا گفتم کاری به جمع نداره ؟ اولش !؟ و بنا رو بر حتی :
1+1= 2
ی بچه هم و گیریمم از خونه برده باشه مدرسه ، نمیذاره !؟
چه رسه مثل همون زمینی که تو هیچکدوم از نقشه های قبلی قبل از نقشه ای که من اونو تو نقشه در نظر گرفتم ، برا "جمع" مجتمع فرهنگیان قم ، فاز سه ، چهار و پنجش ، نه یک و دوش ، که دست من نبود ، در نظر گرفته نشده بود .
منکه فکر نمی کنم ، یعنی تا وقتی که تو مدرسه بودم و تدریس می کردم ، چه قبل از سه سال ول کردنش ، و چه بعدش ، اون جمع که تو مدرسه به بچه ها گفته میشه ، بعد " 2 " و بحروفش "دو" یی که بچه هم داشته باشه ، برای کار یا عملی به اسم یا نام " جمع" نیست !
برا اینکه وقتی سه ، چهار و پنج مثلا میشه ، یکی یکی تفریق میشه تا برسه به چی ؟ به مجتمع مسکونی فرهنگی بچه ها ! به دهکده ی جهانی فراروشون ! که مدرسه بروشون باز کرده ! فراروی بچه های ما ! البته من و تو ، فرقیم نداره که گفته بشه : تو و من !
نه مایی مثل همون زمینی که تو نقشه در نظر گرفتم ، اون اول اینکه جمع میکنه حتی پدرای بچه هارم ، مثل من ، در ثانی تفریقشم تفریق مدرسه نیست !
ثالثا ...
خب بدرازا کشید حرف زدنم و می ترسم حوصلتو سر بیاره ، باشه بمونه برا فرصت دیگه که ان شاءالله باهات جرف بزنم و شکر خدا گوش بدی ، حالا آزادانه بودن :"چهار" دو ملیتی دیگشم میگم ان شاء الله تعالی .
فقط کمی حوصله کن که اینم بگم و بیشتر از این سرتو درد نیارم و وقتتو نگیرم و از کارت نیندازم و بری به کارت تو خونه برسی ، مثل همون گذاشتن " آ " تو دهن بچه هامون .
اونم اینکه امروز تو شبکه ی خبر سیمای جمهوری اسلامی ایران ، گفتگویی ترتیب داده شده بود تحت عنوان :"طلاق" ، و یکی از دو دعوت شده برا گفتگو یه حرفی زد ، اونم اینکه ساز و کاری برا :"تولیت" خونه ها تو قانون نیومده ، که بقول ایشون مثل سازو کارای دیگه مجلس بتونه از اون سئوال کنه ، منظورش :"مجلس شورای اسلامی ایران" بود و منظورشم از قانون در نظر نگرفته ی تولیت خونه ها ، قانون جمهوری اسلامی ایران بود لابد دیگه ! شایدم قانون اساسیش دیگه ! که برگرفته از اسلام دیگه ! اونم نه منهای " 12 " و بحروفش "دوازده" امامی ! که "متولی" خونه ها توش در نظر گرفته شده ، ولی اون حتی مدرسه هم نیست ، چه رسه به نهادهای مدنی دیگه که از "دهن" مدرسه در میاد و تو دهن بچه مدرسه ، دانشگاه ووو گذاشته میشه !
ببخش راس راسی خستت کردم ! عفو کن و برو به بکارت برس ، ممنون که گوش دادی .
ای کاش من یه مدرِّس بودم پایانی 3 :
نوش جان ، البته من الحمد الله ربّ العالمین ، بقول پیامبر لقمه ای زده بودم ، ولی گفتم صبحونه رو باهم بخوریم و بعد برات جرف بزنم ، مثل یه رفیق :
بسم الله الرّحمن الرّحیم ، إقرأ بسم ربّک الّذی خلق ، خلق الانسان من ... .
خانه :
در خاطره ای که برات گفتم ، که تحصیل حاصل بود برات ، شاید اینم برات همونطور باشه ، ولی یادآوریش که ضرر نداره ، تازه فرض کن می خوام باهات حرف بزنم ، هرچندم که همش تحصیل حاصل باشه ، باشه ؟ خب تو اون خاطره چی گفتم ؟ که الان می خوام بگم ؟
شش جهت اصلی :
آخه حرف از باغچه رو زمین بود ، صرف نظر اونم که سر و صدایی از آسمونم فراروی گوش باشه ! وگرنه از سر گرفته تا زیر پای اییستاده رو زمینم جغرافی خواه باغچه هم تحصیل حاصل برات و عیانه و حاجت به بیان نداشت که برات نگفته باشم .
چهار جهت اصلی :
خب برگردم سر همون چهار جهت اصلی ، که وقتی دست راستمون به طرف شرق باشه ، سمت چپمونم میشه غرب ، روبرومونم شماله و پشتمونم جنوبه ، رو زمین ، حالا بالاش بمونه .
خب ، اگه خونه ی ما دیوار شرقی غربیش یکی باشه ، شمالی جنوبشم یکی ، اونوقت ، چفت پا که نه ، کجای کره ی زمینه که ما روش نه ایستاده باشیم ؟ و خونه ی ما نباشه ؟
ولی اگه یه چهاردیواری کشیدیم و اون شد خونه ما ، اونوقت :"سه" همسایه داریم در چهار جهتش ، در فراروی جهات اصلی ، مگه اینکه تو خونه زندونی شده باشیم و چهار طرفم دیوار باشه .
حالا چه خودمون یه جایی رو دور تا دورش دیوار کشیده باشیم ، و چه دورمون دیوار کشیده شده باشه ! از بیرون و دریم برا فرارویمون نداشته باشه به بیرون ، حالا کی ؟ هرکی که بیرون و بیرونیه .
خب باشه ، اونم فراروی درونی رو دیوار کشیده و از ما خودشو محروم کرده ، اونم در درون خودش ! در میون چهار جهت اصلی ، نه شش جهت که از رودیواری که کشیده بپره بیاد تو ، یا نقب و تونل بزنه برا رفع تحریم .
چرا ؟
---------------------------------------
مرتبط : وبلاگ سلمان علی علیه السلام ، مطلب : تکذیب اظهارات ...
ای کاش من یه مدرِّس بودم پایانی 2 :
بسم الله الرّحمن الرّحیم ... ألرِّحمن الرِّحیم ... .
تقدیم به شهدای دانش آموز کربلای پنج :
یه رفیق داشتم که دانش آموز بود ، تو یه شهر دیگه ، اونوقتا معلم بودم و آموزگار مدرسه ای ابتدایی تو یه شهر دیگه ، و هنوز ولش نکرده بودم و برم دنیال کاری که الان داریم نونشو می خوریم .
رفیقم داشت دیپلم می گرفت ، یه رفیقم داشت که اسمش حسن بود و مثل همرزم همدرس بودن ، همین دوسه سال پیش بود که تو همین شهر کار می کردیم و محل کارمونم از قضا تقریبا روبروی خونه ی اونا بود ، یه روزیم منو دید و یه شبم به افطاری که تو خونش داد دعوتمون کرد .
آخرین بار ، آخرین بار که نه ، قبل آخرین باری که همدیگه رو دیدیم از اینکه درس می خونه شاکی بود ! خیلی درسخون بود ، شاید الان اگه بود کمتر از اون رفیقش که گفتم نبود که برا خودش دکتره ما شاءالله ، ولی می خواست درسو ول کنه و مثل دانش آموزایی که درسو ول کرده بودن باشه .
دیدم چی بگم بهش ؟ آخه قضیه ی رطب خوده و منع رطبم بود ، منم آموزگاری رو مثل نه تنها حاج علیمون ، بلکه مثل معلما ، آموزگارای مثل خودمم که ولش کرده بودن ول نکرده بودم .
توجیهم که نمی تونستم بکنم و بگم در گیر مثلا جمع و تفریق چهار عمل اصلی موضوع بحثمون هستم ، و وقت سر خاروندنم ندارم ، حتی به دانشجوییم نمی رسم ! که مثل دانش آموزایی بعضیاش ولش کردن .
هیچی دیگه ! بخودش واگذار کردم ، فقط از زبونم در اومد و گفتم : جنگ تموم میشه و چیزی ازش گیرت نیومده !
البته یه بار درسو ول کرده بود و رفته بود ، ولی هم در تعطیلات بود و هم به درگیری نکشیده بود و چیزی از جنگ گیرش نیومده بود ، یعنی دیدم هنوز وارد جنگ نشده ! که جیزی گیرش اومده باشه ! در حالیکه همونطور که اون طرفش می تونست تا غرب غرب و شرق شرق باشه و خط مقدمشم حتی ! از این طرفشم تا اون زن زابلی بقول استاد شهید که گفتم توش بودن و از قضا خط مقدمش شاهش بود تا سربازای شطرنجش ، و کافی بود که قطعنامه رو قبول کنه ! مثل همین تحریمنامه ، ولو اینکه سربازای خط مقدمش مثل اون زن زابلی بقول استاد شهید باشن .
واگذاری :
خب ، زبونم کار دستم داد و رفیقم رفت ، با اینکه می دونستم هرچی رفیقش بگه قبول می کنه .
خب مثل اینکه امشب همش به خاطره گذشت ، پس بذار همش بخاطره بگذره .
اول اینو بگم بعد برم سر واگذاری ، البته اینم که می خوام بگمم واگذاریه .
نقله ، یعنی شنیدم و شایدم خونده باشم که :
پدری به پدری گفت :
میشه این باغچه ی مادرتونو بهتون بدم دست از سر من برداری ؟
پاسخ داد :
چراکه نه ؟
گفت :
خب حد و حدودشو بگو بدم .
پاسخ داد :
از دست راستت بگیر برو تا برسی به دست چپت ، یعنی از شرقت تا غربت ، و از روبروت تا پشت سرت ، یعنی از شمالت تا جنوبت .
دید :
خودش موند و خودش ! تازه اگه از طرف راست تا چپشو و از روبروش تا پشت سرشم داشته باشه ! با اینکه یه روز ی وقتی آسمون رعد و برقی داشت گفته بود : چیه سر صدا راه انداختی !؟ هر کجا بباری تو ملک من باریدی !
بعدها که یکی از اون دو پدر شهید شد ، حالا در کجا ؟ بازم ! بمونه ، پسر اون یکی به پسرش گفت :
اصلا بیا خودمم بهت بدم !
در پاسخ شنید که :
چیزی رو که داری واگذار می کنی ؟!
خب خاطره بسه ، به واگذاری پدر مدرسه و فرقش با واگذاری من نرسیدم و بمونه برا فرصت دیگه ان شاءالله تعالی .