سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حفظ انقلاب (2) :

سلام علیکم

بازخوانی انقلاب :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَالتِّینِ وَالزَّیتُونِ ، وَطُورِ سِینِینَ ، وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ ، لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ ، إِلَّا الَّذِینَ ... .

گفتن برم تخم مرغ بگیرم برا نهار ! میرم و برمی گردم ان شاءالله و میگم :

خواندن و نوشتن انقلاب :

ای بابا ! کر که نیستم ! الان میرم میگیرم !

با سلام مجدد ، خصوصا به مادر پدر !

خب ، یادم میاد برا نخستین بار که چشم به انقلابی با شعار :

من فکر می کنم ، یا فکر می کنم ، پس هستم .

و حالا نقطه تمامم که گفتم ، افتاده باشه ، در اثری از آثار بدون استثناء خوب استاد شهید مرتضی مطهریه ، اینو برا این گفتم که مثلا در همبن رفت و برگشتی که برا گرفتن تخم مرغ که گفته شدم ، چشمم که افتاده باشه به خیلی چیزا ، چه رسه به اینکه چیزیم به چش اومده باشه ! بازم همشون مثل افتادن چشم به چش مغازه داری نبوده که دیروز قرار بود با هم تسویه حساب کنیم !

خب بله ، دیپلم من ادبیه و حتی اگه در اون دوران چشم افتاده باشه به این شعار انقلابی ، بازم مثل افتادنی نیست که در اون اثر افتاد ، که فرق داره با آثار دیگه هم که یادم بیاد تو اونا خونده باشم ، چه رسه به اینکه خورونده باشن ! (1)

خب برگردم سر بحث ! کجا بود !؟ آهان افتادن چش و نخستین بارش .

البته ناگفته نمونه اینا که گفتم هیچکدومش ، بدون استثناء ، به بچش اومدن :

انّه فکّر

ی قرآن عظیمم (2) نمیرسه ! چه رسه به خوندنش در اون ! مثل خوندن اونی که چشای مغازه دار می گفت ، و بشرح ایضا شعاری رو که گفتم تو اثری از استاد شهید خونده باشم .  

چراشم روشنه ، منتها مثل این می مونه که من این شعار رو که قبلانم شنیده یا خونده باشم ، برام فرق داشت با اونی که در اثری از آثار اونم خوب استاد شهید خونده باشم . (3)

البته اگه خونده باشم و مثل :

انّه فکّر

بچشم نخورده باشه ، اونم حتی همانطور که گفتم اینقدم غصه نخورده باشم ! که چرا نه تنها نخونده ، بلکه مثل چیزایی بوده باشه که تو مثلا همین رفت و برگشتی که داشتم میون راه بوده و حالا پیشکش که مثلا به موضوع بحث مربوطه و ... ، بلکه بچشم نخورد !

خب ، پیش از اینکه طولانی بشه و حوصله رو سر بیاره اینم بگم و بمونه برا فرصتی دیگه ان شاءالله ، اونم اینکه صبح که رفتم نون گرفتم و برگشتم ، از همون میانبری که گفتمم رد می شدم ، زمزمه ی :

یا مقلّب القوب و ... .

نه تنها بگوش میرسید ! بلکه از برفا خبری نبود ! و باریکه ای که گفتم از رد پا ها توش بود ، و دیگه لازم نبود برم تو برفا یا اونی که از روبرو میاد بره ، تا رد بشه ازم .

زیرنویس :

1 – مثل خیلی چیزایی که تو مثلا همین رفت و برگشتم به مغازه ! که اونقده غصه خوردم ، اونقده غصه خوردم ... ، که بمونه ! در این فرصت ، فقط اینو بگم که بی ربط به حفظ انقلاب نبود !

2 – کتاب خدا ، قرآن عظیم ، سوره ی مدّثّر .

3 – بد نیست یادمون بیاد که سخنرانی گفت : قرآن کافی نیست . 


خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :425
بازدید دیروز :488
کل بازدید : 1305245
کل یاداشته ها : 1756


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ