مسجد نخستین (مرحله دوم) پایانی :
پایانه ی نخستین :
اول ماه رجبو تبریک بگم ، راستی نگفتی تقویم این ماهو چه جوری می ذارم تو دکستاب !؟ با هزار مصیبت تونستم بذارم ، جالب اینه که اگه بخوام بعدیشم بذارم نمی دونم چیکار کنم ! آخه یادم نمیاد اون آخرین کاری که کردم چی چی بود ! و شد مثل گذاشتن تو دکستاب ویندوز هفت ، که از اون به بعدشو دیگه می دونستم .
ان شاءالله که برگشتی بهم یاد بدی و اول ماه بعدم نگم بیای بذاری .
بازم تبریک ، می دونی تو تقویمی که گذاشتم چی نوشته بود !؟ از امام محمدباقر (ع) :
سخن نیک را از هرکسی ، هرچند به آن عمل نکند ، فرا گیرید .
از بحارالانوار جلد 75 صفحه ی 170 نقل کرده بود .
برات نقل کردم از استاد مطهری (1) ، مکتوب یا نوشته شده ی اونم در اینجا ، که بچشم بیاد یا بقولی :"دیده بشه" که امام باقر علیه اسلام فرموده خدا لعنت کنه اونایی رو خواستن بزرگترین آیه ی کتاب خدا بچشم نیاد و شنیده هم نشه !
که مقصود و منظور از اون آیه آیه ای بزرگتر از حتی مثلا بزرگترین آیه ی بزرگترین سوره هم نیست ! بلکه همونه که آقا امیرالمومنین علیه السلام فرموده که سوره ی حمد بزرگتر از قرآن عظیمم هست ، و آیه ی نخستین این سوره هم از شش آیه ی دیگرش بزرگتره ، حالا بزرگتر یا حرف نخستین اینم بمونه ، برا اینکه امام به : "بزرگترین آیه" بسنده فرمودن و منم پیش نمیرم ، ولو اینکه امیرالمومنین علیه السلام نطقه ی نخستین رو هم نشون داده باشن ، و حتی دیده هم بشه ، چه رسه به شنیده ، پس بقول شاعرم که گفتم (2) گفته :
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلماتست بترس از خطر گمراهی
میرم سراغ :
نخستین پایانه :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ،ط (3) ... .
برگشتین (4) زنگ بزنید (5) بهم (6) تا بیام همونجا که راه انداختمتون .
خب ، تا الان دیگه مامان بزرگ دیده شده و سلام منم بهش رسوندین ، می مونه چی !؟
امیدوارم که :"راهی" گلزارم شده باشین و سلام به :"پاره ی تنم" رسونده باشین و ان شاءالله کار دیگه ای نمونده باشه و برگردین .
چی !؟
ای بابا ! نگم دلم تنگ شده !
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ، لَیسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ ، ... .
باشه ! هر وقت دلتون تنگ شد ! خوبه !؟
فقط اونی که گفتم یادتون نره ها ! تازه لب تابم که بردین ، دیده شده هم میشه فرستاد ، تا ببینم بیام همونجا .
آخه این چه کاریه !؟ یعنی چه کاری بود !؟ که وقتی قرآن و آبو گرفته بودم تا برین ، و دیدین ماشین تو پارکینگ نیست و تو کوچه پارک شده ، و گفته شد تا تاکسی تلفنی برسونمتون ، تو راه این حرف خوبی بود که چرا دوازده تومن بدین برین ترمینال ، وقتی گفتم با ده تا بنزین می برمتون ، خب دو تومنم دوتومنه این روزا .
خب بله ، فقط بنزین نیست ، مثلا وقت رفتن و برگشتن منم بود ، ولی حتی این چن تومن میشه !؟ تو این روزا !؟
وسیله ی نخستین ! :
چی !؟
ای بابا !
میگم منم یه سفر نوروزی داشتما ! آخه شهری که ما توش سکونت داریم که ترمینال یا پایانه ی مسافربری نداره که ، که شما رو تا مرکز استانمون رسوندم .
البته من کی باشم ! این ماشین بود که منم برد و آورد !
البته :"بدن" منو ! اونی رو که منو (7) می بره و میاره !
حتی پاره ای از خودشو ، مثل چشمشو ، گوششو ، ووو ، در همون قدم نخستین و باروریش به حس نخستین !
زیرنویس :
1 – شهید .
2 – مسجد نخستین (مرحله ی دوم) 2 .
3 – با صدای آ .
4 – با مادر .
5 – با صفر نهصد و ... هفت .
6 – به صفر نهصد و ... هفتم .
7 – گفتم که ! مثلا من چشم دارم ، گوش دارم و ... ، البته منی که حس داره و مثلا میگه :
من می بینم ، پس هستم .
چه رسه به چهار من دیگش ، حالا من بزرگتر یا نخستین اینم ! اینام !؟ بمونه ! والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته ، پدر .