سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه در قرآن (8) :

... ، فَوَیلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ یوْمِهِمُ الَّذِی یوعَدُونَ . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ الْغَاشِیةِ ؟ ... ، أَفَلَا ینْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیفَ خُلِقَتْ ؟ ... ، فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌ ، ... .

سلام علیکم پسرم .

آزادی و آزادی فکر یا اندیشه :

پیامبر فرموده :

علم یا دانش دوتاس ، ... .

همین اول خیالتو راحت کنم که پدر دنبال تعریفی از فکر یا اندیشه ، حتی برا پسرشم نیست ، چه رسه برا شاگرد ، دانش آموز و یا ... ش ، که حتی دخترشم نباشه ! که با اون فکر یا اندیشه فردا بره خونه پسر یکی با فکر یا اندیشه ای دیگه ! و بعنوان پدر به تو هم توصیه می کنم که دنبالش نباشی !

ولی یادم میاد که مرحوم پدرم ، که قبلا در اینجا هم برات گفته ام ، پس از شش سال دبسان رو که تموم کردم ، منو برد گذاشت پیش یه خیاط که کار یاد بگیرم ، خب گفتم که می خواستم مثل بچه های دیگه و خصوصا همکاسیام و دوستام برم دبیرستان ، و گفت می خوای درس (1) بخونی ؟ اینم درس و منو گذاشت حوزه (2) ی اون شهری که بودیم .

البته خیاطیم سرجاش بود و از درس که در میومدم لباس عوض می کردم و میشدم شاگرد خیاط ، که داستان داره ، مثلا بعداش شدم شاگرد قناد و ... ، آخه مثلا مزد که نه ، شاگردانه رو شاگر ارشدتر از من می گرفت و ... ، در حالیکه مدت زیادی مثل اون شاگردی نکرده بودم که یه روز اوستا که کاری براش پیش اومده بود ، اومد دید نه تنها الگوهای خط کشیدش روی میز برش شده ، بلکه ... ، شاگردونه بهانه بود که برا مرحوم پدرم آوردم و شدم شاگرد قنادی که باز انتخابی من نبود ، همینطور بعدشم مکانیکیم که من نرفته بودم پیشش شاگردی کنم (3) ، بلکه ... ، مثل استادیم که در حوزه داشتم و خدا رحمتش کنه ، سردفترم بود و بساز بفروش که نه ، ساختمونم می ساخت و چند روزیم با هم مباحثه هام برد براش کارگریم کردیم (4) ، البته بعد درس و اونم با مزد خوب که خیلی مزه داد .

با اینکه نه تنها امثله (5) بلکه شرحشم با تمام حواشیشم چنگی و برقی صرف کرده بودم ، ولی طبق معمول پیش ایشون تموم کردم ، منتها نه فقط برا اینکه گفتم ! بلکه بدلیل دیگه ای (6) صرف میرو پدر خدا بیامرزم باز برد گذاشت پیش استادی بخونم که سالها بعد ، بعد پیروزی انقلاب امام جمعه ی اون شهر شد .

خب ، اونجا بود که مثل :"ببین" ی که گفتم اول صرف میر با :"بدان" آشنا شدم ، و با بحثش در حاشیه که :

چرا گفته شد بدان و گفته نشد بخوان .

خب منم مثل بقیه می دونستم و حق داشت گوینده بگوید : بدان .

منتها بقول شاعر (حافظ ، حافظ قرآن) :

عشق آسان نمود اول ، ولی افتاد مشکلها !

مشکل تعریف علم یا دانش بود ! البته شایدم برا اینکه بازم بقول شاعر :

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ، ضلمات است بترس از خطر گمراهی

آخه تو هم مثل تو خیاطی بودم ! یه پیش مطاله ای از مثلا منطق کبری ی کتاب درسی داشتم ! که بعدا وقتی از قم میرفتم تهران ، این درسو حضوری برداشتم مثلا ! یا با برادرای انجمن اسلامی مسجد امام سجاد علیه السلام محل زندگیمون تو خیابون امام قم که طلبه بودن و گفتن حاشیه ی ملا عبدالله رو پیش استادی بگیرن که تو مجله ی حوزه بود ، منم باهاشون گرفتم ، و ...

خب ، حالا شاید هنوزم بپرسی چرا پدر به پسر میگه !؟ و مثلا به دختر نمیگه !؟ گفتم که ! فرق دختر و پسرو میگم !؟

اول اینکه من خدا نیستم ! نه اینکه نیستم ! بقول جناب عبدالمطلب علیه السلام نهایتش پدر خونواده ی خودمم ، مثل هرپدری ، حالا از دینی ، سیاسی ، علمی وووش بگیر بیا تا مثل من که گفتم ، و در ثانی پدر حکیمیم که باشم برا بچه های خومم ، می مونه دختر و پسر بودنشون که مسئله این باشه ، خب من حرفمو به دختر وقتی می زنم که که بخواد یادآوری کنه ! و بقول استادشهید یادآوری زاینده ، در مدت سی ماهی که اونو در خودش و دامنش داره ! و گفتم که فقط اونو ! که این به اجازه ی پدره که کدومو !؟ مگه اینکه از اون جدا بشه و با یکی دیگه نیازی به اجازه ی پدره نداشته باشه ، مثل بار اول نباشه که نیاز داره ، ولو بحکم حاکمم که مسئولیت پدرو از دوشش برداره ! در نشر فکر یا اندیشه ای دیگه نه فقط ! بلکه جانشین خدا و پیامبرشم نه ! بلکه پدر دخترم در اون سی ماه ! در پذیرای از فکر یا اندیشه و یا بقول استاد شهید یادآوری زاینده ای .

ولی گفتم که پسر اینجوری نیست ، هروقت بخوای میتونی بری از هر فکر یا اندیشه ای پذیرایی کنی ! البته من توصیه ی بیشتر از یکیشو نمی کنم ! مگه اینکه شرایط پذیرایی فکر یا اندیشه ی خودتو برای مثلا هردوش یه جور فراهم کنی ! که من از پس یکیشم برنیومدم تا حالا ! و به خدا سپردم ! و در ثانی اگه مردشم باشی بیشر از چهارشم توصیه نمی کنم ! حالا چراشم ؟ برا اینکه خارج از چهار تا نیست ! وقتی پنجمیش تو باشی ! می تونی بعنوان مثال همون که گفتم بری ببینی ! که شکر خدا ابزارشم داری مثل من ، که گفتم : ببین .

البته مگه اینکه پنج بعلاوه یکشون باشی که بحثش جداس ! و یادآوری و یادآوری زاینده اش بقول استادشهید ، یعنی فکر یا اندیشه اش هم از جنس دیدنی ، شنیدنی ووو ی پنجگانه ات جداس !

مثل دیدن این صفحه که گفتم نیست ، که مثلا میکروسافت قلمیش کرده برای پذیرایی این نوشته و هرنوشته ای ! و گویا سفید و خالیه و آماده ی قلمی کردنش ! که (یک) ی ، حالا هرکی هرچی می خواد بنویسه ! و منتشر بشه ! چراکه زاینده ی هر فکر یا اندیشه ، و یا بقول استاد شهید یادآور زاینده یه !

خب ! اون صفحه هم نویسنده داره ! که دیدنیا ، شنیدنیا ، ووو رو بشه پذیرایی کرد ! منتها اول کدومش ؟ مثلا ! اونوقت بقول مدیر مثلا سریال مرد هزار چهره  اینا همش چجوری ؟ تحت چه عنوانی ؟ علاوه بر دیدنی ، شنیدنی ، ووو ؟ آیا مثلا دوست داشتنی بارگیری شده و در اون صفحه پذیرایی بشه ؟ و آخرشم یادآوری بشه ؟ حالا زاینده ، دختر یا پسرشم بمونه !

زیرنویس :

1 – یکی از پیامبران قبل از طوفان و کشتی نوح علیه السلام  داریم که خدا از ایشون بنام ادریس (علیه السلام) نامبرده ، که گفته شده بمناسبت درس دادن آن حضرته ، و یا بمناسبت پنهان شدن آن حضرت ، حالا به یه نقل در زمانی که از مردم کناره گرفت ، و بعد بیست سال که مردم نادم و پشیمان شدن برگشت ، که نمی خواست برگرده و خدا سه روز روزی ایشون که از بهشت براشون میومد قطع کرد ، تا مشکل مردمو لمس کنن ، و به یه نقلیم داستان قبض روح ایشونه که به نقلی خدا به حضرت عزرائیل امر کرده بود که جان ایشونو در آسمون پنجم بگیرن و ایشون با پای خودشون رفتن به اونجا ! به کمک فرشته ای که آن حضرت واسطه شده بود تا خدا اون فرشته رو ببخشه و در مقابل این کارو برای اون حضرت که ازش خواسته بود انجام داد ، و به نقل دیگه ای ایشون در مابین آسمون چهارم و ششم زندگی می کنن ! که این مقام  همان مکانی حضرت ادریس ، یه معنی درس دهنده ی درسهایی که از صحف الهی می گرفته انده که به مردم درس می دادن بعنوان پیامبر ، و در قران اومده که به ایشون داده شده ، البته نام ادریس بازم در قرآن میاد ، ولی به مناسبت دیگری ، و جایگاهی دیگر ، ناگفته نمونه که برخی ایشون رو حضرت الیاس علیه السلامم گرفته ان ، در حالیکه ایشون از پیامبران بعد طوفان نوح و برای بازماندگان کشتی نوح علیه السلام هستن ، و حضرت ادریس علیه السلام پیامبری قبل از طوفان و نجات یافتگان کشتی نوح علیه السلام ، هستن  

بد نیست اینم گفته بشه که آسمون پنجم ، هم می تونه بعد حس چهارم از حواس پنجگانه گرفته بشه ، و یا اینکه حواس رو حس گرفت و بعد سه مرحله بعدشم ، که درس گرفتن از آخرین کتاب آسمونیم ادریسی برای درس دادنش داشته باشه .

2 – بقولی :"مدارس ویژه ی علوم دینی " .

3 – خب پدر خدا بیامرزم همون اولش خیاطیم نذاشته بود که برم شاگردی کنم ! بلکه گفت : یادگیر .  

4 – در ساختن مغازه هایی که داشت می ساخت .

5 – اون وقتا اول مرحله ی مقدماتی که بود ، بعدشم سطح و بعدم که خارج ، برا مرحله ی مقدماتی یه کتاب بود که بهش جامع المقدات گفته میشد ، و اولش کتابی بود به اسم أمثله ، بعدشم کتاب شرح الامثله بود و کتاب بعدیم اسمش "صرف میر بود" و بعدم کتابای دیگه ی صرفی و نحوی ، و یه کتابم داشت به اسم :"منطق کبری" که در منطق بود ، منطق قدیم یا ارسطویی .

6 – شاید برای اینکه امام جماعت محل سکونتمون بود ، شایدم برا اینکه تو اون سالها از طرفدارن آقای خمینی بود که تبعید شده بودن و از روحانیونی نبود که بی طرف بودن و یا احتیاط می کردن مثلا ، هرچند پدر خدا بیامرزم نشون نمی داد که طرفدار کیه ! خب نظامی بود دیگه ، ولی مذهبی و مقید بودنشو حتی فرمانده ی پادگانم می دونست !  


خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :145
بازدید دیروز :591
کل بازدید : 1305556
کل یاداشته ها : 1756


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ