سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام علیکم

گفتیم که در ریشه یابی ادارک یا دریافت و علم یا دانش خلاصه ی حرف علما یا دانشمندان از یونان باستان گرفته تا عصر حاضر این شد که آغاز درک یا دریافت و علم یا دانش با افتادن یکی از اعضای بدن ما و بقول مثلا مرحوم علامه بعنوان مثال چشم ما به جهان خارج است ، پس مراد از این حرف که فاقد حس فاقد علم است که منسوب به ارسطو می باشد این می شود که فاقد عضو فاقد درک یا دریافت و علم یا دانش است ، مگر اینکه در افتادن مثلا چشم به جهان خارج درک یا دریافتی نداشته باشد ، و گفتیم که اگر حرف این باشد که بدن ما درک یا دریافتی دارد ، مثل بدن حضرت عیسی بن مریم علیه السلام بهنگامی که به امر خدا مادرشان بار دارش شد ، یا مثل بدن آدم ابوالبشر علیه السلام که خدا از روح خود در آن دمید ، ویا همین که بعنوان مثال مرحوم علامه فرموده اند وقتی که بدنیا آمدیم و چشم بدنیا گشودیم و مثلا یک سیاهی را درک یا دریافت کردیم ، در این صورت هم حرف از یک درک یا دریافت کننده است و یک دریافت شده که حالا می خواهیم به ایندو بپردازیم ان شاءالله تعالی .

ولی اجازه می خواهم در همین جا یکی دونکته را بعرض برسانم ، اول اینکه تغییر محل بحث از مثلا چشم و مثلا یک سیاهی که درک یا دریافتش کرده به محل حسش یعنی بینایی و مابعدش مثلا حافظه که محل بحث و کاوش منطق جدید یا این چیه رایانه ای قرار گرفته که سخن را با دو رقمی بودنش آغاز می کند با تعریف صفریک حافظه ، فرقی ندارد ، چراکه موضوع درک یا دریافت کننده ای است و درک یا دریافت شده ای ، حالا می خواهد چشم و یک سیاهی باشد و یا حافظه و صفریک !

نکته ی دیگر اینکه سیاهی درک یا دریافت شده ی چشم هم مجرد از لوازم آن سیاهی است که چشم در جهان خارج به آن افتاد ، یعنی طرح تجرید از حسی که مرحوم علامه پس از مرحله ی دیدن یا حس سیاهی ، همچنین تبدیل آن به علم حضوری به نظر ایشان ، در همین جا را هم داریم ، چراکه چشم ما وقتی که افتاد به یک سیاهی ، آن سیاهی هنوز در جهان خارج هست و چشم هم درک یا دریافتی از آن نزد خود دارد و مقصود از یک سیاهی همین سیاهی است که نزد چشم است نه آنکه هنوز به قوت خود در جهان خارج است .

بازهم اجازه می خواهم یک داستان هم همینجا برایتان نقل کنم ! داستان امام !

داستانی که بقول مرحوم محمدتقی جعفری گویا در داستان تاریخ علم تاریخ نویسانش جایی برای آن ندارند !

نقل است که یکی از شاگردان امام ششم علیه السلام وارد مجلس ایشان شد و کفشهایش را زد زیر بغل و همان دم در نشست ، امام صدایش کرد که بیاید پهلویش بنشیند ، اهل مجلس از اینکه این شاگرد جوان را امام چنین کرامتی کرد در حالیکه سن و سالی داشتند و مقاماتی برایشان مسئله شد ، خب امام هم که متوجه قضیه بود از شاگرد جوان خواست داستان سفرش به بصره را برایشان نقل کند ، شاگرد جوان گفت شما که خبر دارید ! امام گفت باشد بگو ، گفت در بصره روزی رفتم پای درس عالمی و وقتی امامت را برد زیر سئوال بلند شدم و گفتم پرسشی دارم ، آن هم گفت بپرس ، پرسیدم شما چشم داری ؟ گفت این چه پرسشی است ؟ گفتم پرسش من از این دست است ، گفت بپرس ولو اینکه کودکانه باشد ! منهم از داشتن چشم ، گوش و دیگر اعضای حسی او جویا شدم ، و او هم پاسخ می داد که بله دارم ، و در مقابل اینکه با این اعضاء چه می کنی هم پاسخ داد که می بینم ، می شنوم ووو ، بعد پرسیدم این ادراکات مختلف را با چی جمع می کنی در حالیکه اختلاف دارند ؟ گفت با دل یا قلبم ، گفتم درصورت اختلاف میان مردم پس از پیامبر چه کسی این اختلاف را رفع کند ؟ ماند !

آخه حرفش این بود که بعد پیامبر ما چه نیازی به امام و خلیفه یا جانشین پیامبر داریم ؟

در اینجا بود که آقا امام ششم علیه السلام از شاگرد جوانش پرسید من این چیزها را به تو یاد نداده بودم از کجا گفتی ؟ گفت از میان مطالبی که از شما آموخته ام ، و امام در تایید درک یا دریافت شاگرد جوانش دو آیه ی آخر سوره ی اعلی را آوردند که آمده : إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى ، صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى . یعنی این اختصاص به دل یا قلب ندارد ، در بینایی و شنوایی هم قضیه همینست ، و بشرح ایضا دیگر حواس پنچگانه و همچنین اعضای آنها هم .

خب ، برویم سر بحث یا کاوشی که داشتیم ! و بماند مابعد الطبیعه ی اعضای حسی و بعد حس که دل یا قلب است ؟ یا تجرید کننده از حس مثلا بقول مرحوم علامه که نامبرده نشده کننده ی این کار !؟ و بماند که مثلا چشم خلیفه یا جانشین حس بینایی است ؟ و خلیفه یا جانشینش در همان جهان خارجی که مرحوم علامه فرموده اند ؟ یا ...؟ چراکه جهان خارج که عبارت از یک سیاهی نیست فقط ! آنهم وقتی چشم ما برای بار دوم در همین جهان خارج به یک سفیدی هم بفتد بقول ایشان ! هرچه اگر هم فقط و فقط یک چیز هم بود باز بقول پیامبر از میان یکی از این دو جهان یعنی جهان خارج و جهان داخل یکی بر دیگر امامت داشت !

بله بگذریم ، أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ ( منجمله یک سیاهی در آن ) ؟ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ ؟ قَلِیلًا مَّا تَذَکَّرُونَ ، بماند ! ووو

ولی حرف از یک درک یا دریافت کننده که هست ؟ و یک درک یا دریافت شده ؟ و همینجاست که مرحوم مطهری نام این درک یا دریافت شده را علم گذاشته اند که در بحث قبلی اندیشه ی دانش از ایشان نقل شد ، چراکه فرموده اند علم یا دانش مثل اینکه ما مثلا یک فردی را ندیده بودیم و حالا دیده ایم ، پس اینهم که درک یا دریافت شده با چشم نیز بقول ایشان می شود علم یا دانشی برای خودش که دانایش هم می شود چشم !

خب حالا که حرف از ماست یا به نیابت از ما چشم ما که جانشین ما بوده در افتادن به یک سیاهی در جهان خارج بعنوان مثال و درک یا دریافتی از آن ، حرف از دو چیز است یکی ما و یکی هم درک یا دریافتی از یک سیاهی ، بعبارت دیگر حرفی جامع ایندو ، بعبارت دیگر یک چیزی که از دو چیز حکایت دارد .

این چیزی نیست که عرض بنده باشد ، حرف علما یا دانشمندان از یونان باستان گرفته تا عصر حاضر این بوده و هست ، یعنی آنچه که از ایشان به چشم و گوش ما رسیده اینست ، کافیست خودشان و همچنین شما هم چشم و گوش بسپارید به قل یا گفته ی آنان اگر مقصود حرف علما یا دانشمندان است .

بسم الله الرحمن الرحیم ، قل هو الله احد ، الله الصمد ، لم یلد و لم یولد ، و لم یکن له کفوا احد . صدق الله العلی العظیم

والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته


خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :541
کل بازدید : 1309171
کل یاداشته ها : 1756


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ