انقلاب ، قیام و برپایی اندیشه (3) :
یادآوری :
یادت میاد وقتی که بچه ها رو گذاشتیم قم ، تو خونه آبجیشون ، که هنوزم تو قمه ، و میرفتیم مشد که ببینیم میشه اونجا مون ، بین راه تو شهری که مدتی با خانواده ام اونجا ساکن بودیم ، یه اطاق دو تخته گرفتیم که شبو اونجا بمونیم ؟
و آبچی کوچولوی بچه ها رو هم با خودمون برده بودیم ؟
آخه ته تغاری رو که هنوز خدا بهمون نداده بود .
و وقتی در اطاقو بازکردیم و وارد شدیم ، کوچولو چی گفت ؟
که بقول دزد سریالی که در نوشته قبلی گفتم : موجبات لبخندمونو فراهم کرد ؟
آخه گفت :
سرجا من کو ؟