سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه ی داستان :

سلام علیکم

... (3) إِذْ قَالَ یوسُفُ لِأَبِیهِ : یا أَبَتِ : إِ ... : ... (4) ... .

داستان دانش و پژوهش :

امروز (الف) ، که پشت سر گذاشته ، بعد از ظهر که خوابیده بودم ، تو خواب دیدم رفتیم مشهد ! خونوادگی .

ماشین :

یادم میاد یه بار که رفتیم مشهد ، تهران بودیم و تو سر سبیل و روبروی باغ اناری و تو یه ساختمون پنج طبقه ی دونبش خیابون و کوچه ای که تو اون کوچه هم صاحب همین ساختمون یه سه طبقه ی دیگه هم داشت (ب) ، قبل از رفتن رفتیم خونه ی خدا بیامرز پدر خدا بیامرز مادرم ، که اونام تهران بودن و تو خیابون خیام و گذر قلی ، حالا برا چی ؟ شاید برا خدا حافظی باهاشون ، که بابا بزرگ خدا بیامرز یکی از دایی های ما رو که یکی دوسالی ازم بزرگتر بود باهامون راهی کرد که بیاد مشهد ، یادمه که یه مشت پول خورد که همیشه تو جیب رو پوشش بود ! ریخت تو جیب دایی ، آخه بقالی داشت سر پیچ گذر و روبروی یه سقاخونه و مسجدی ، و راهی شدیم که بریم مشهد .

حالا چرا اینو با ذکر جزئیّات گفتم !؟ خب برا اینکه نه تنها یه عکسیم از این سفر هنوز داریم ، که تو مشهد و خواجه ربیع گرفتیم (پ) که همون دایی تو عکسه ، بلکه یادم میاد که وقتی داشت اون یول خوردا رو تبدیل به اسکناس مثلا یه تومنی می گرد ، آخه یه ریالی و دو ریالی بودن ، اینکارو تو ماشین نمی کرد ! یا جاییکه یادم میاد تو قطار و تو کوپه این کارو می کرد .

خب با این حساب ما یه بارم با ماشین رفتیم مشهد !

آخه یادمه که یکی از چرخای سمت شاگرد پنچر شد و یا ... ی همه در اومد ! و ماشین زاپاس نداشت و کلی معطل شدیم تا یه ماشینی بهمون یه لاستیک داد !

علاوه براین یادمه که تو قدمگاه هم توقفی داشتیم و رفتیم اونجا رو هم دیدیم ، حالا یه جایی نیگر داشتن و کنبد نما گرفت راننده هم بمونه !

که این دفعه ی آخری که رفتیم مشهد ، حالا بمونه نیگر داشتن یا نداشتن قطار برای نماز صبح ، برا نماز ظهرم که تو ایستگاه مشهد که رفتم گفتم ، گفته شد : خب شاید برا اینکه میرسین میرین خونه می خونین ، و قدمگاه که نیگر نداشته باشه ! راننده هم که گنبد نما نگرفته باشه ! ولی چرخ قطارچی !؟

خب ! برگردم سر خواب امروز ، که گفتم دیدم رفتیم مشهد ! بازم میگم ! خونوادگی ، و یاد اولین باری افتادم که رفتیم مشهد ، حالا با ماشین یا با قطار !؟ ش و یا ... !؟ بمونه ! آخه تو خوابم ماشین پاشین ندیدم ! حالا با چی رفتیم !؟ پیاده هم یادم نمیاد ! حالا از کجاشم !؟بمونه ! که آیا از اینجا !؟ یعنی از غرب ایران و آذربایجان شرقی و ... که هستیم !؟ تا شرقش !؟ یعنی مشهد !؟

خب ! حالا پرسش اینه که آیا تا حالا سوار ماشین شدین !؟ حالا باهاش :"این" یا :"اون"ور رفتن !؟ بمونه !

ماشین چی !؟

ان شاءالله بحث هفته ای که پیش رو داریم ، اینه !

----------------------------

زیر نویس :

الف :

که جمعه بود ، و روزنامه ها تعطیل بود ! گفتم برم سراغ تلویزیون ببینم چه خبره !؟

خب روشن بود و هیشکیم نیگاش نمی کرد ! زدم شبکه یک ، هنوز وقت اخبار ساعت دوی بعد از ظهر نشده بود که خبر رسونی بکنه ، تازه برنامه ای که :"دیده بان" بود شروع شده بود و داشت می گفت :

به یکی که می خواست بره ! و برگشته بود ! و آخرشم مثل روزنامه ها گفت : بمونه !

منتها مثل یکی از روزنامه ها ! آخه اونا هم جفتشون می گفتن : بمونه !

منتها یکیشون می گفت با همون فرمونی میرفت برونه ! ولی یکی دیگه می گفت با فرمونش ! البته علاوه بر همونی که قبلا تو یکی دو نوشته ی قبلی گفتم ! یعنی اون سر جاش ! حتی اگه بفرمونم برونه ! و نافرمونیم نکنه !

می خواستم بزنم یه شبکه ی دیگه تا اخبار بشه ، که برنامشو با یادآوری محله ای ادامه داد که یه مدتی تو جوونی اونجا زندگی کرده بودم ! برام جالب شد ! نیگا کردم که برا اهل خونه هم جالب بود ! إسم اون محله ! خلاصه یادم رفت که برا چی اومده بودم سراغ تلویزیون ! به ساعت که نیگا کردم دیدم از اخبار رد کرده ! برنامه که تموم شد ، رفتم و خوابیدم .

یادمه اون جا هم یه مدتی مستاجر بودیم ، آخرای اون کوچه هم ، که کارونسراش بود و بقول امروزیش پارکینگ ، البته برا درشکه هاش ! که اون وقتا بجای تاکسی بود برا این و اونوز رفتن تو شهر ، حتی تو تهران ، البته بعدا شنیدم که تبدیلشون کرده بود به تاکسی و بتبع درشکه راناشم شده بودن تاکسی ران دیگه .

راستی سوار درشکه چی !؟ شدین !؟

مثلا تو میدونی تو اصفهان ؟ یا همین کوسنگی مشد ؟ بقول بابا پنجلی ! که با کامیون رفتن مشد ! و ...

خدا قوت بده به راهوار و ... تو راهها !

سوار کامیون چی !؟

دیگه سوار چی شدین !؟

هواپیما !؟ دریا پیما !؟ راه پیما !؟ مثلا قطار !؟

اونا چی !؟

مثلا روزنامه !؟ تلویزیون !؟ رادیو !؟ کامیوتر و حتی رایانه !؟ اینترنت چی !؟

یه صدا ! و یه تصویر چی !؟ مثل ... ، بمونه !

پ :

که یادش بخیر خدا آمرزیده ته تغاری اونوقتا ، داداش مشهدی حمزلی (ت) تو بغل پدر خدا بیامزمه ، خدا بیامرز ننه ثریّا ! مادر پدریم ، مادر خدا بیامرزم ، خواهر بزرگترم و برادر کوچکترمم .

ت :

البته تو شناسنامه حمزه علی بود ، که مثل إسم من و برادر کوچکترم بود إسمش ، یعنی علی داشت ، مثل إسم پدرمون خدا بیامرز ، منتها اولش علی بود ، مثل إسم پدر بزرگ خدا بیامرزم که علی حسین بود و فکر می کنم اگه زنده می موند و خدا بازم بهش پسر میداد إسمشونو علی میذاشت ! حتّی بعد علی اصغرم !    

یادم میاد تو اون خونه ی سه طبقه که گفتم بودیم و یه روز پدر و مادر از بیماستانی که بستری بود اومدن خبرشو آوردن ، تشیع جنازه هم براش گرفته نشد و خبر دارم نشدیم که بیمارستان کجا دفنش کرده !؟ فقط شنیدم که گفته شده تو مسگر آباد ! تهران .  


  
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :495
بازدید دیروز :445
کل بازدید : 1309120
کل یاداشته ها : 1756


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ