• وبلاگ : خانه ي خانواده
  • يادداشت : ادامه ي موضوع انديشه در قرآن
  • نظرات : 9 خصوصي ، 32 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام استاد عزيز

    بعد از هفتهاي كه پر ملال گذشت و مي گذرد آمده ام تا عرض ارادتي داشته باشم خدمت رفقا و عرض تبريك (تبريك يا؟) روز جمعه كه چشم به راه صاحبش هستيم.

    برادر عزيز، احساسي به من مي گويد كه ديگر مثل قلب در دل شما نيستم. خطايي از من سر زده برادر؟ چرا ديگر افتخار هم صحبتي با شما را ندارم ؟ حسين آقا كه گويا ديگر خسته شده، سيد عزيز كه سرش به واسطه مسئوليتهايش شلوغ است. شما هم كه (نمي دانم چه مي كنيد) گويا ديگر قابل نمي دانيد حقير را. پس من چه كنم؟ چرا همه دارند يكي يكي مي روند؟ هريك به نوعي.

    فضاي سرد حاكم بر جمع دوستانه امان همزمان شده با دلتنگي هاي بي اندازه من به واسطه عروج سزار و خيلي دارم اذيت مي شوم. كاش مي شد كه اينطور نبود. خيلي دلم مي خواهد دوباره شروع كنيد و بحثي مفيد را مطرح كنيد تا بواسطه حرفهايي كه رد و بدل مي شود كلمه اي هم من حقير ياد بگيرم. مثل همان نظرات زيبايي كه در مهروزي2 داديد و من كلي مطلب ياد گرفتم.

    آقاي يزدي، محبتتان را از برادر كوچكتان دريغ نكنيد. خصوصا اين روزها كه خيلي احتياج دارم. حسين آقا اگر ديگر نمي پسندد ما را لابد ما را قابل ندانسته ولي كم نيستند عزيزاني كه اگر شما شروع كنيد به جمع مان مي پيوندند.