سلامممممممممم.مدتيه دارم فکر مي کنم واسه نوشتن در اينجا.خيلي سعي کردم بفهمم که ما چه مي کنيم وقتي مي انديشيم؟ يا چند نوع فکر داريم؟ مثلا وقتي فکر مي کنيم براي حل يک معادله کاري که انجام مي دهيم شبيه زماني است که مثلا فکر مي کنيم به عظمت آسمان؟
يه زماني فکر مي کنيم چون داريم دنبال راه حل مي گرديم دنبال يه راه چاره.مثل فکر کردن وليد يا وقتي مي خواهيم مساله اي حل کنيم. ولي وقتي داريم به يه سياه چاله فکر مي کنيم که در حال بلعيدن يه ستاره است فقط حيرت مي کنيم – منظورم انديشه دانشمندان نيست که مي خوان مجهولات عمل سياه چاله رو حل کنن فکر کردن خودمون رو مي گم که نتيجه ي اون فقط حيرته نه چيز ديگه- ما بعد از مدتي تامل توي عمل سياه چاله فوقش ميگيم قدرت خدا. يا وقتي فکر مي کنيم به اينکه چطور انسان مجموع دو جهانه دو عنصر ماده و غير ماده. اينها چطور با هم جمع شدن؟ اصلا مگه ميشه ماده با غير اون جمع بشه؟ اينجا دنبال راه حل نيستيم هستيم؟ فقط لذت مي بريم از اينکه ناتوانيم از فهميدنش. براي فکر کردن هميشه تحليل مي کنيم حالا اينکه وقتي تحليل مي کنيم چه مي کنيم خودش بحثي است.
وقتي به دنبال راه چاره مي گرديم معلومات را کنار هم مي چينيم وسعي مي کنيم با چينش درست به مجهولاتمان برسيم. براي اين رسيدن يا استدلال مي کنيم فقط. يا مشاهده و استدلال و يا ... اما در تمام اين مراحل فکر مي کنيم.ولي فکر در مرحله چينش معلومات با فکر در زمان نتيجه گيري يکسان است؟ اگر به دنبال نتيجه نباشيم چه؟ يا حداقل به دنبال نتيجه ملموس زميني نباشيم چه؟- چون انسان حکيم که کار بي هدف انجام نمي دهد-