• وبلاگ : خانه ي خانواده
  • يادداشت : : ( من ) فكر مي كنم .
  • نظرات : 11 خصوصي ، 89 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام استاد.احوال شما ؟ نمي دونم چرا حس مي کنم راضي نيستيد از دست ما!! يا نمي ياييد وبمون يا اگر مياد ديگه گير نمي ديد. هنوز هيچي نشده نو آ ومده به بازار؟ پس مهرورزي چي؟ عادت کرديم به لطف هاي هميشگي تون. وقتي نياييد فکر مي کنيم از ما رنجيديد!! هر چند شما استاد ماييد و جور استاد به ز مهر پدر! ديگه چي؟ نگفتيد همفکري ما بدرد هم خورد يا نه؟ کلاس چندم ميشيم استاد؟ نکنه رفوزه شديم رفت خودمون خبر نداريم! ميشه يه فرصت ديگه بدين بهمون.تا بازم فکر کنيم راجع به فکر؟ شايد اين دفعه عقلمون به جايي قد داد و لا اقل رد نشديم.يا مثلا بندازيمش توي تک ماده! ميشه ؟! هر چند هر چه فکر کنيم راجع به مجهول مجهولات يا معلوم معلومات نمي رسيم به جايي که بزرگي گفت:" پاي استدلاليون چوبين بود." راستي چرا وقتي چيزي واضح تره فکر کردن راجع بهش سخت تره؟ شايد واسه همينه که اين فکر برتر از.... سرتون رو درد آوردم. فعلا تا بعد استاد عزيز............