بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، لِإِیلَافِ قُرَیشٍ ، إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیفِ ، فَلْیعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیتِ ، الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ .
سلام علیکم :
مدیریت خواندن و نوشتن (2) : مدیریت زبان و مکان
ابتدا خدمت خوانندگان عزیز و گرامی عرض کرده باشم همانطور که به چشم هم می آید این بحث مستقل از بحث قسمت قبلی است که مستقل از آنهم نوشته شده است .
1 – مدیریت زبان :
خدا هیچیک از ما را بحال خود رها نکند ، مگر بقول پیامبر تا دو سالگی ، چیزی که مثلا در سال دوم ابتدایی سر بنده آمد ، البته قبل از آنهم در این چیه کلاس اول دبستان و پیش دبستانیم یعنی مکتب خانه و ...
که در مدیریت زبان نوشته ی قبلی به آن اشاره شده ، مثلا در همان روز اول رفتن به دبستان که وقتی برگشتم موجبات خنده ی اهل خانه را فراهم کردم و منجمله خودم را ، که الحمد لله رب العالمین بخیر و خوشی از سرمان گذشت .
2 – مدیریت مکان :
خب گفتیم سال اول دبستان را با موفقیت و شاگرد ممتاز شدن هم پشت سر گذاشتیم ، اما باز هم پدر منتقل شد و هنوز با بابلی ها انس و الفتی آنچنانی برقرار نکرده بودیم ، راهی گرگان شدیم .
چرا؟ انس و الفت را عرض می کنم ، چراکه حتی یکی از دوستان و هم بازی هم محلی را هم از آن زمان بیاد نمی آورم .
اما مدرسه ی جدید در گرگان ، اول تا یادم نرفته عرض کنم که بنده را باز ابوی فرمودند بروم مکتب خانه ، در گروهبان محله ای که نزدیک پادگان بود و در آنجا ساکن شده بودیم ، ویادم می آید در مقابل پرداخت ماهیانه چهار تومان یعنی چهل ریال به مکتب خانه ، البته در ضمن ثبت نام هم کردیم در مدرسه ای که مثل مدرسه کلاس اولم نامش اسلامی نبود ، بلکه اسمش نمونه میهن بود و زیاد دور هم نبود .
این مدرسه در واقع دو مدرسه بود پشت به پشت چسبیده بهم در دو طبقه و در میان یک محوطه ای بود مثل باغ ، یک طرف پسرانه بود و طرف دیگرش هم دخترانه ، که با خواهرم به آنجا می رفتیم و می آمدیم ، البته مکتب خانه را تنها می رفتم و می آمدم ، حالا ضمن مدرسه رفتن ؟ یا با مدیریت مدرسه ؟ خودم با مسئله کنار آمده بودم و مسئله ساز نشد .
خاطره زیادی از زمان تحصیل در آن مدرسه را ندارم ، البته در کلاس دوم ، چراکه یک ثلث از سال چهارم را هم در این مدرسه بودم ، تنها خاطره ای که در هردو زمان تحصیل در این مدرسه را که به بحث ما هم کمکی بکند دارم ، اینست که نه تنها اسلامی ، یعنی خصوصی نبود و دولتی و عمومی بود و رایگان ، بلکه یادم می آید که شیر هم می دادند ، البته شیر خشک بود و آمریکایی هم بود ، البته مدیریت مثلا توزیعش در مدرسه که آمریکایی نبود ، هم چنین مثلا در مکان چشایی ما ، ولی عقل ما با اینکه بچه کلاس دومی هم بودیم آنرا بعنوان شیر آمریکایی می خواند پس از یادآوری آن از حافظه ، وبعد هم تفکرش .
یعنی فرمان و حکم صادره ی عودت داده شده به حافظه ، یعنی نوشته شده حافظه و مثلا یادآوریش الان برای تفکر یا اندیشیدن شما این بوده که آن خوردنی ولو اینکه مثلا شیر گاو هم باشد ولی آمریکا برای ما نوشته بود که داده شود ، حالا فرمان و حکم شما الان چه باشد ؟ این مسئله ی دیگریست و در حوزه ی نوشتنی های مسموع یا شنیدنی های شماست ، هرچند که الان در مقابل چشم شما باشد .
خب ادامه داستان خواندن و نوشتن بنده در کلاس های بالاتر بماند برای فرصتی دیگر که تحت عنوان مدیریت ممتاز و مدیریت فرمایشی و حکومتی تقدیم حضورتان خواهد شد ان شاءالله تعالی .
تا بعد فعلا خدا نگهدار .