در شهر یا مدینه :
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله الطاهرین .
بازم شکر خدا فرصتی شد و بازم با جند بار خاموش روشن کردن مانیتور رایانه ، همون کامپییوترو روشن کردم ، آخه صبح که داداش محمد برا خونه ی ما هم نون گرفته بود ، نونارو که دم در می داد گفت چیکار کنیم ؟ گفتم هوا چطوره ؟ گفت نمیشه بیرون کارکرد ، گفتم باشه فردا میریم .
داستان شهر :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، ... یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ ... .
در شهرم ، که در بحث قبلی گفتم بحثش جداس ، برا مثل من ، مثل داستان منه ، یعنی همچین نیست که بنیانگذارش من باشم ، و به تعبیر معروف بیرون از من یه جای بایری باشه و من برم اونجا ساخت و سازی راه بیندازم و اونم برا نه فقط خودم ، بلکه برا یکی مثل خودمم .
که نخستین مسئله و پرسشم اینه که چرا من ؟ آیا برا اینکه من حق تقدم دارم ؟ یا ... ؟ مثلا چون کاشف اونم !؟ ولو اینکه بومیم داشته باشه اونجا !؟ ووو ؟
اصلا بابا من میخوام بیرون از منو آباد کنم ! نه اینم که خرابه ! حالا خرابش کرده یکی مثل منم نه ! آبادی رو آبادتر کنم !؟ چرا نه ؟
خب آقای من ! چه میشه بفرمایین چه جوری ؟
آیا همون جوری که منو آباد کردی !؟
خب خانم من ! چیکار کنیم ؟ کاریم به منت ندارم ! تو بگو چیکار کنیم ؟
...
مرتبظ :
وبلاگ سلمان علی علیه السلام نوشته ی