به نام خدا ...
بِسْمِ اللَّهِ ...نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَیهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یخَافُ وَعِیدِ(ق/45) .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ () لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ (1) ... مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17)أُولَئِکَ أَصْحَابُ ...
سلام علیکم
خدا رفتگانمان را بیامرزد امروز هم رفت ، فردا روز تولد امام نهم علیه السلام است و بازهم تبریک عرض می کنم ، از بچگی یادم هست داستان اولین برخورد مامون با امام ، همان خلیفه ی عباسی که پدرش به ابرها گفت سر صدا نکنید ، هرکجا ببارید تحت حکومت من است .
وقتی امام کم سن و سال را که پیشش آوردن پرسید تو چرا مثل بقیه ی بچه ها فرار نکردی ؟ فرمود خب اونها از تو ترسیدند !
جیم – نقشه ی امشب : زمانی و مکانی
(دیروز(فردا)) :
حالا شاید یکی پیدا شود و تاریخش ، دیروزش را انکار کند ! حق دارید تعجب کنید ، البته اگر نوشته های قبلی را نخوانده باشید ، چراکه از یکی نام برده ام که در ایران ، نه ایران شاهنشاهی ها ، ایران بعد انقلاب ، ایران اسلامی هم بعنوان دانشمند ، فیلسوف و ریاضی دان ... معرفی شده ! ولی مثلا کتابی دارد بعنوان : چرا مسیحی نیستم ؟
خب صلاح مملکت خویش خسروان دانند ، بما چه ربطی دارد که بقول سر شبی مفسر قرآن رادیو معارف از نعمت خواب خودمان را محروم کنیم که حالا چی چی هستند ؟ آنوقت که مسیحی نیستند .
بقول دم غروبی یکی دیگه درهمین رادیو ، ما کار خودمان را بکنیم و کاری نداشته باشیم به نه تنها تهی ، خالی و صفر بودن مجموعه ای و فردای اینهم نقشه ی (صفر(یک)) ی که برای دانش آموز و دانشجو ، اصلا مملکت ما کشیده اند ! اینم حرص خوردن داره این وقت شبی که شاید نماز صبح را هم از دست بدیم ، تازه برای سلامتی ما هم خوب نیست تا اینوقت بیدار بودن .
وبعد :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، ص وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ، ... اصْبِرْ عَلَى مَا یقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ... إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ ... قَالُوا ... إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِی نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا ... یا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً ...
نقشه ی امروز : زمانی و مکانی
((دیشب)(امشب)) :
ببخشید که وقفه شد ، مثل پدرمان حضرت آدم علیه السلام رفتم بالکن منزلمان که یک بگو مگویی با خود داشته باشم که آسمان تقریبا یکدست ابری بود ، یک سیگاری کشیدم و برگشتم ، آخه ساختمانی که در آن می نشینیم سه طبقه است و ما در طبقه سوم هستیم و حیاط نداریم که برویم در آن و ...
دیشب که آفتاب غروب کرده بود و رفته بودم آنجا و مثل پدرمان حضرت ابراهیم به ملکوتش نگاه می کردم (درآن (ماه)) از زیر ابرها در می آمد و باز میرفت زیر ابر و باز ...
در سیر و سفر بودم ، نه سفرهای چهار گانه ای که میگن ، آخه از مبدا و مقصد فرق می کرد ، بعلاوه هنوز در سفراول بودم و به مقصد یعنی مبدا یی که از آن آمده بودم رسیده بودم وداشتم منقول معقول را تحویل می دادم که ...
یکدفعه عیال را دیدم که بغل صندلی ایستاده ، دیدم حرف دارد ، فورا دستش را بوسیدم و حرفش را فروداد ، و برای بازدمش فورا پرسیدم چی داری !؟ نگاه معنی داری همراه با حرفی که داشت انداخت و گفت یعنی چی چی دارم ؟ هیچی !
بوسه گاه یادگار پدرمان حضرت آدم علیه السلام را یادش انداختم ، که نزدیک به چهل سال دستم بگرفته و پابه پایم بوده در خوی ، قره ضیاءالدین ، حسن کندی پلدشت ، بعدهم هجرت به قم و بازگشت به وطن ، و درمهاجرت اخیر ، و داشتم می گفتم حضرت خدیجه بودن سلطان بانویم را و اینکه نامش زهرا ...
که هرچه داشت رو کرد الا یکی ! همانکه هنگام بازگشت منقول و معقول ((به ( سمت )) حافظه) بگوش رسید سرِّ بنوشته در آن ! که آخرش بر زبان آورد و قیل و قال ما را در بالکن که بچه ها را هم به آنجا کشانده بود پایان داد و ...
وقتی فردایش آن یک حرف را در قالب داستانی در جمع خانوادگی داشتم منتقل می کردم زیر چشمی دیدم که نزدیک بود فیلم را لو بدهد که به اشاره ای خودش را نگه داشت ، آخه ما فیلمی را که مادر خانه قبلا دیده باشد با او نمی بینیم ، چون هرچه هم قبل از تماشا و در حین آنهم بگوییم فایده ندارد که ندارد .
------------------------------
ویرایش : اوستا محمد سنگکار
ناشر : دانشجوی غایب آی تی