سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلمه ها (پایانی) : 

سلام علیکم ، صبح جمعتون بخیر 

فصل الخطاب : 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ ، ... . 

کلمه ی دیگر : 

ضمن عرض تبریک امروز ، گفتم یه کلمه ی دیگه بگم و بعد برم سر خاطره گویی ، که دیروز فرصت نشد بگم ، اونم با این خواسته میگم که : 

... : ای کاش من یک لشگر مخلص خدا بود !

البته کلمه ی دیگه ای نمونده ! چراکه گفتم ، مثل همینکه من میگم ، تلویزیونم حرف می زنه ، حتی وقتی که مستندم نشون میده ، مثلا یه سخنرانی رو حتی زنده . 

چراکه ما که پای سخنرانی نشستیم که نمیتونیم پاشیم بگیم : مسئلة ؟ 

اونکه مثل ما ، مارو نمی بینه ! بلکه هرچیم از دهنمون ، مثل اون ، در بیاد بهش بگیم که نمیشنوه ! 

بله ، مانند کامپیوتر مثلا ، اگر چش داشته باشه و ماهم بخوایم چرا ، مگه اینکه تو خونه ی ما دوربین گذاشته باشه ، شنود گذاشته باشه ! 

با این فرض که بشنوه و ببینه هم ، ما نفس میکشیم ، اونم از بچگی و بمحض بیرون اومدن از شکم مادر ! اون چی ؟ 

داستان بویایی : 

تلویزیون که سهله ، کامپیوترم ، که گفته بشه شبیه ما ساخته شده ، مثل اول ما که از پدر مادری نیومد تو ایندنیا ، بی پدر مادرم باشه ، باز ما نفس میکشیم و اون دم و بازدمی نداره ، که در بازدمش حرفی برا گفتن داشته باشه . 

امتحانش سادس ، تو تلویزیون و مثلا فیلماش که دیدین ، پشت انگشتتونو بگیرین جلو دماغش ، هوایی ؟ هوای گرمی پس میده ؟ چی میگم ؟ اصلا دماغ داره ؟ که ... 

و اما خاطره :

تازه شنود و دوربینیشم داشته باشه ، وقتی که ما توخونه خوابیده باشیم چی ؟ حالا خودمونو بخواب زده باشیم بمونه ! 

مثلا شبا هم می خوابیم ، خوابای مارو هم میشنوه ؟ و می بینه ؟ اگه ما براش نگیم که بشنوه ؟ 

مثلا یه شبی تو دبستان حافظ که بودیم ، خواب دیدم که تو کلاس سوم اون یه شمشیر دستمه مثل ذوالفقاری که گفته میشه ، دو نفر بودن که اسم یکیش علی بود ، و به من گفته می شد که بزنم تو سر اون ، منم شمشیرو بلند کردم که بزنم ، تو سر اونیکی خالی کردم . 

راستی ! تو بازمانده هایی که از کشتی پیاده شدن رو زمین ، تلویزیون که نه ، کامپیوترم بود ؟ کشتی نجات کلمه ی حسینو نمیگما ! 

بگذریم ، چه اتفاقی افتاد !؟ 

بعد اون شهادت و درک و دریافتو میگم که در نوشته ی قبلی اینم مونده در این قسمت پایانی . 

باشه اینم میگم ، با اینکه امروزم می خواستم برم سرکار ، نه اینکه مثلا رادیوی خونه رو میگین تعمیر کنیم مثلا ، یا کامپیوترشو ، که این که یه روز بخوار افتاده بود راه اندازی کردیم و به منم فرصت میدین که پشتش بشینم ، ووو ، دیگر نیازمندیهامون ، راستی اگه مثل اینارو نداشتیم مثلا دیروز کی می تونس برامون سخنرانی بکنه ؟ پس قدر تلویزیونی که داریمو و این کامپیوترم بدونین ، بلکه یه لقمه نون در بیاریم ، حالا ماه آخر پاییزه و زمستون در پیشه و کارایی مثل کار ما تو این فصل می خوابه و پس اندازی تا الان پشت سر نینداخته ایم ، حتی برای یه هفته ی بعدم ووو بمونه . 

آخه مثل آب و هوا ، نونم حق مسلم شماست ، حالا مسکن و پوشاکو میگیم مثلا اجاره می کنیم و یه کاریش می کنیم ، البته نه مسکن و پوشکی که معنی همسر بده ها ! که ازدواج نکردهاتون بگن حق مسلمشونه ! اینو ان شاءالله خدا مثل قبلیا خدا خودش جور می کنه ! 

خب چی مونده بود بگم ؟ 

اتفاقی که بعد یه حرف قرار بیفته ، مثل همون شهادت ، درک و دریافت . 

راستی ما شنیده بودیم برا علم و دانش ولو بریم چین ! ولی از چین بیان ایرانو نشنیده بودیم که بریم ! مگه تو همون "ولو" گفته شده باشه . 

کاری به اینم نداریم که علم و دانش شامل علوم دینی هم میشه یا بقول مثلا مرحوم علامه جعفری ، که پیشتر براتون نقل قولشو کردم ، در تاریخ علم و دانش ، اونم وقتی شامل دیدنی ، شنیدنی ووو ی ماهم بشه ، داستاهاشون تو کتابا و گفته های علمی ثبتم که شده باشه ، علوم و دانشهای دینی بحساب میاد ! 

راستی همینجا یادم اومد که در بزرگداشتی که تلویزیون داشت ، از بزرگی بنام رجبعلی خیاط ، یه حرفی در این زمینه که گفتم زده شد ، اونم نسبت به علی علیه السلام ، که علم نداره ! معرفت داره ! 

خب حالا در تاریخ معارف چطور ؟ خاطره ای از علی در کتب درسی مراکز علمی ، ببخشین ، معارفی اومده ؟ 

یا اونجا هم ، حالا تو چین باشه یا همین ایران خودمونم ، میدوندار عرفا هستن ؟ 

یادم میاد تو دوران دانشجویی ، که مثل دوران طلبگیم ناتموم موند ، آخه چند واحد زبان انگلیسی داشتیم و یکی از دانشجوهای کلاس زبان ما یه روز یه حرفی زد ، گفت : تبت لسان (من) ! 

آخه استاد کلاس ، خدا رحمتش کنه ، چه در قید حیاط باشن ان شاءالله و چه برحمت ایزدی پیوسته باشن ، فرموده بود تو کلاس هیشکی بجز انگلیسی حرفی نزنه ! برا همین همه از دست زبان من در کلاس ایشون در امون بودن ! در حالیکه تو کلاس واحدی دیگه حرف اینو بود که بذارم درس گفته بشه ! آخه می شد فارسی حرف زد . 

حتی تو واحد های فوق برنامه هم ! که یه اتاقی ، دفتری و جایی از دانشگاه برنامه ریز این واحد ها بود ، مثل دفاتر بسیج امروزی ، که اونوقتا هنوز دایر نشده بود ، و یه چیزی مثل امور تربیتی مدرسه ها بعد انقلاب بود اونجا . 

یادمه یکی از فعالان در اونجا ، یه روزی به ما ، منو برادر فراهانی و نورالهی ، که تو دانشگاه باهم مثل توحوزه ، هم مصاحبه بودیم ، گفت تو اون برنامه ها شرکت کنیم ، شایدم به نمایندگی از مسئولش از ما دعوت کرد که من گفتم بریم ، با اینکه لحظه شماری میکردم که کلاسهای درس تموم بشه و راهی قم بشیم ، با برادر نورالهی ، و به شب و گیرنیاوردن اتوبوس نشم و کرایه ی سواری مثلا ندم ، اونم کرایه ی شب !

خب بی هدف نرفتم به اونجا ، برا همین وقتی نظر خواهی شد که چه بکنیم ؟ از مسئولش پرسیدم چه جوری بکنیم ؟! و برای ایشونم !؟

خب ، حالا ببینم چه اتفاقی میفته !؟ بعد اون شهادت ، درک و دریافتو میگم .

بعدش میریم تو مثلا دانشگاه ، حالا چینی و ایرانیش که فرقی نداره برای دریافت کننده ، و مثلا تو کلاس زبان خارجه علی ، ولی مثلا سقراطه ؟ و به زبان خودمونم نمیشه گفت ؟ و تبت لسان ؟ 

با چه زبونی بگیم که بابا زبون خارجی میگی باشه ، ولی چرا داستانشم همون داستانهای درسای دیگه ؟ اونم تو ایران ؟ و ایران بعد انقلاب و انقلاب اسلامی ؟ 

آیا مثل نون شب لازمه که برم زبون یاد بگیرم تا حرف بزنم ؟ 

یعنی چی ؟ یعنی تلویزیون ، حتی تو مستنداشم وقتی حرف می زنه زبون داره ! بی زبون نیس ! 

منم زبون داشتم مثل تلویزیون سخنرانی هم میکردم ! 

زبون تلویزیونو میگم ، راستی با چه زبونی حرف می زنه ؟ تو یه کلمه میشه گفت ؟ که با اون زبونم شنید حرفشو ؟ و اون در این میان ولی باشه ؟ حالا علی هم نباشه بمونه ، ولی چطور ؟ 

مگه اینکه وقتی میگیم : اشهد ... ان ولی الله 

شاهد ، درک و دریافت کننده اش نباشم حتی در حرف و حرف زدن و یه کلمه هم ! پیشتر شنیدنشم همینطور ! 

یعنی شنیدن همون شنیدنی باشه که ولی نداره ، یا اگه داره مثلا اینگیلیسیه مثلا ، در حالیکه این زبونم با زبون مادریمون برامون معنا دار میشه ، چه رسه به مثلا یادگیریش ، و قرار باشه بریم یاد بگیریم . 

 مگه اینکه گفته بشه ! که میشه ! حالا با چه زبونی !؟ بمونه ، خودش زبون داره ! ما مثلا کشفش کردیم ! مثلا "یه حرف" شو یه عالم و دانشمند هندی کشف کرد ، حالا اولیشو یا بعدی و قبلی ! شو ؟ بمونه ، :"ولی" با چه زبونی ؟ زبون کشفو میگم ؟ حالا هدایت ووو ش بمونه ، به مرور بعدی "کهیعص" که ان شاءالله رسیدیم حرفشو می زنیم ! 

با چه زبونی ؟ اگه گفتین 

خب با زبون خودمون دیگه ! مگه زبون نداریم ؟ وقتی کامپیوتر ، ماشینم زبون داره ! هم ایرونیش و هم شرقی و غربیش ، مثلا چینی و آمریکاییش ، و همشونم یه زبون دارن ، و از وقتیم که بدنیا اومده حرف می زده ! منتها ما نمی شنیدیم ! چرا ؟ مگه به زبون ما حرف نمی زد !؟ و یا زبون کشف ما  به زبون اون نبود !؟ یا زبون کشف نداشتیم ! و علیش ولیش اومد و مثلا ابدا کرد و بعدش یادمون داد مثلا ! 

خب علی ولیشو "چجور" ی کشف کردیم ؟ با زبون بی زبونی ؟ 

ما که در داستان بویایی از بچگی زبون داشتیم ! و مثل اونم نگفتیم "!؟" که : چرا بویا نیستم ؟ اونم تو کتاب و بصورت نوشته و تحت علی ولی بینایی ما ! 

خب با چه زبونی اینو بهش گفت که بویا نیستی ، خب چی هستی ؟ شنوا که هستی ؟ شنونده ی حرف خودت که هستی ؟ علی ولیش کیه ؟ البته اگه گفته باشه : اشهد .... علی ولی الله 

و دریافته باشه که این کارم ، یعنی شنیدن ولی داره و اونم :"تراز" علیشم ، وگرنه نه تنها بی پدر ، بلکه مادرم نداشته باشه که در داشتانش گفته شد انداختش تو آب ، خب ما "چجور" ی حرفتو بشنویم ؟ 

که گویا در ایران ، اونم بعد انقلاب و انقلاب اسلامی شنیده شده ! و از ایشون بعنوان فیلسوف ، عالم و دانشمندم نامبرده شده ، اونم برا دانش آموزان ! 

برا همون احمد و اکرم یا مثلا "رقیه" ها و بازمانده از کشتی ، حالا دیگه کشتی نجاتو میگم . 

السلام علی ... و علی اولاد الحسین ... 


خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :216
بازدید دیروز :419
کل بازدید : 1386304
کل یاداشته ها : 1766


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ