بنام خدای گرما ی بدن
یادآوری (پایانی) :
سلام علیکم بابایی ، شب بخیر
اول امشب بهت تبریک بگم ، بعدشم تسلیت ، بعدشم اینکه تازه از تلویزیون گردی اومدیم !
البته نه فقط دست بدست اونی که دوتایی گفتم رفتیم خیابون گردی و ...
الان اونا دارن شکرآبادو نیگا می کنن و من اومدم که اول امشبو بهت تبریک بگم ، آخه شب تولد یکی هست که مثلا معروفه به صبر ، هرچند تو کتاب یادآوری ما هم بقول معروف صبر ایوب از یاد شدنیاست .
قبلش باهم سریال خورشید و ماه رو نیگا می کردیم ، یه چیز جالب گفت ، اینکه خورشید و ماه تو آسمون با هم دیده نمیشن ! در حالیکه من یادم میاد که دیدم ! حالا صبر کن ، وقتی باهم بودیم بهت نشون میدم .
قبلشم که یه برنامه ی دیگه رو نیگا می کردم که اونم گفت : برا یه چیز یه حرف "واحد" نمیشه زد ! در حالیکه برا دوچیزم ، مثل همون خورشید و ماه میشه گفت : آسمون !
حالا بقول خود تلویزیون :"افسانه" ی ایندو بمونه !
حالا بمونه که تو قبلیش گفته شد : یکی که تو بچگی درس خون نبوده و تو مدرسه شرور بوده ، ولی رفته جای دیگه ، مثلا تو پاکستان درس خون شده ! و الان ببینین چی میگه ؟!
راستی تا یادم نرفته بگم که آدم برفی خدا بیامرزو نمیدونم ماشین زده انداخته ؟ یا یکی این کارو کرده ؟ اخه پیش از تلویزیون گردی که دم در رفتم ولو شده بود ، آب نه ها ، همون برفی .
یادش بخیر ، آخه یادش که ولو نمیشه ، مگه اینکه بهش فکر نکنی ! و مثل بعد یاد ، بعد قکرم چی ؟
راستی امشب شب تولد کی بود !؟ آخه شب تولد اونی نیست که فقط معروف به صبره ، بلکه شب تولد اونیم هست که به آلّای شبم معروفه ، تازه اگه مثل تو دختر نبود بهش عقیلم گفته میشد .
شب بخیر بابایی