سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رویارویی اطّلاعات :

بِسْمِ اللَّهِ ... یَوْمِ الدِّینِ ، إِیاکَ نَعْبُدُ ... .

سلام علیکم .

پیشواز :

امروزو بعضیا میرن پیشواز ، خب برا اینکه دوتا ماهِ پشت سرهم سی روز نداریم ، و غروب امروز ماه شعبان ، هلال ماه رمضان رو خواهیم داشت ، هرچند که نیادم به چشم ما ، که گفته شد این :

ما

یعنی بینایی ، که با بیناییِ ما فرق داره ! مثل :

چشم ما

حتی با :

حسِّ بینایی

هم ! مگه اینکه :"بینایی" یعنی :"حس" و نه حتی "حس" یعنی "بینایی" ! حالا :"ان شاءالله" میگم چرا !؟ فعلا همینقد گفته باشم که حتی :

بیناییِ حسَّ  

م فرق داره با : بینایی یعنی حس !

تقارنِ اطّلاعات :

البته ناگفته نمونه که آن مانع از این نمیشه که غروبی چشم به آسمون ندوخت و اینگونه به :"پیشواز" ماه نرفت ! خصوصا وقتی اصل بر رویت با چشم باشه ، بعلاوه برای :"بینایی"م :"اطمینان" بخش تر اینه ، :"افتاد"ن چشم رو میگم .

علاوه بر این ، منظور کدوم ماهه !؟ آیا ماهی که تو آسمونه !؟ خب :"متقارن"ش چشه !

آمریکا یه حرفی داره ، با این عبارت :

جنگ ستارگان

یه پیش بینیم داره ، با این عبارت :

رویاروی تمدنها

یا :

برخورد تمدنها

حالا بمونه که مثلا چیزی از جوهر قلمش که فرمان خروج از سوریه رو ، که رو :"زمین"ه داده ! و اسرائیلشم از پس یه :"غزه" برنمیاد و حرف از جنگ :"آسمون" میزنه ! مگه اینکه مثلا با ماه :"واره" هاش مالکیتی تو "آسمون"م پیدا کرده و منظورش جنگ یا رویارویی و یا برخورد :"ماه" واره هاست ! مثلا با :"ماهواره" های چینی ، روسی و ... !؟

نه ماهی که تو آسمونه ! و دومی نداره ! که یکیشم آمریکایی باشه ، مثلا ! آخه آمریکا بعنوان مثال گفته شد !

در ثانی بحث بحثِ اطّلاعاته ! خب بله :"به تعبیر معروف" دعوای طلبگیم داریم ! ولی وارد بحث بشیم ! بعد :"قیل و قال"ش ! و بمونه که گفت :

از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد ، جز حرف دلخراش پس از آنهمه خروش !

دستی به دامن بت :"مه" طلعتی زنم ، که حاصلم نشد از این شیخ خرقه پوش !

ولی ! "به تعبیر معروف" میون ماه من تا ماه گردن ! تفاوت از زمین یا آسمونه ! حتی همین آسمونیم که فقط بچشم نمیاد ! بلکه بقول مثلا مرحوم علامه در :"اصول قلسفه و روش رئالیسم"شون :

برا نخستین بار که چشم ما به (آسمون) افتاد و بعنوان مثال یه (ماه) دیدیم ... .

دیدِ ما ، بمونه برا فرصت دیگه "ان شاءالله" ! فعلا داستان به اینجا رسید که تو آسمون ماهیست :"متقارن" با دیدِ چشم !

بِسْمِ اللَّهِ ... ، الْحَمْدُ لِلَّهِ ... ، فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى یوسُفَ آوَى إِلَیهِ أَبَوَیهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ ، ... ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ ، ... .

تا بعد ان شاءالله 

 


  

ای کاش من یه بچِّه بودم !

با تسلیت مجدد ، بعد از ظهرتم بخیر و قبول باشه .

ای کاش من یه دانش آموز بودم ! :

... عَلَّمَهُ شَ  ... عَلَّمَهُ اللا ... .

بازم یه خاطره :

ای کاش من یه بچه مدرسه ای درس خون بودم !

 اول بگم چرا ؟ بعد خاطره .

خب برا اینکه بقول آقا ابوالحسن علیه السلام ، آقا امام علی علیه السلامو میگم ، ای بابا ! آقا امیرالمومنین علیه السلام دیگه ! من یا درس می دم یا درس می گیرم ، وگرنه درسم برا درس دهنده و گیرندش .

اما خاطره ، منتها نا گفته نمونه که همه ی مواردم داره ، اونی که گفت دیگه !

خب ، راستی هیچکدوم چطور !؟

بگذریم ، می خواستم بگم یادت میاد اونوقتی رو که حرف این شد که از اینجا بریم ، و مخیر شدم که بجز شرقیش و بغل ایندو هرکجا ، البته ازجمهوری اسلامی ایران ، بریم ؟ و برا اونجایی که من گفتم یه نامه ی در بسته دادن بهم و اسباب اثاثیه رو بار زدم و با داداش مهدی راهی شدیم و تو و آبجی نرگس موندید اینجا ، و بعد اینکه اونجا خونه و محل کارم مشخص شد شما هم اومدین ؟

و یادت میاد که پیش از رفتن منو از درس دادن برداشتن و دفتردارم کرده بودن ؟ ولی در محل انتقالی ، پس از دادن نامه ی دربسته و باز کردنش ازم پرسیده شد که محل سکونتم کجاس ؟ که به مدرسه ی نزدیک اون بفرستنم ؟ برای تدریس !؟

که بازم به بچه ها درس بدم ؟!

خب منم که از خدا خواسته  بازم همونی که می خواستم شد ، اولش پایه ی چهارم افتاد به من ، و شروع کردم به فقط درس دادن و با کارای دیگه کاری نداشتم ! حتی وسوسه هم نمی شدم که به لشگر علی بن ابیطالب علیه السلامم فکر کنم ، فقط درس دادن .

اولاش که بفکرم نرسیده بود تغییر قیافه و لباسم بدم ، چرا ، آقای ارباب مدیر مدرسه خواست که سر صف برا بچه های مدرسه هم حرف بزنم ، ولی بقول نقش اول فیلم " تسویه حساب" در حد تشویق و کمک رسونی به جبهه بود ، حتی وقتیم که این در زمان مدیر بعدی آقای محمدی ازم خواسته میشد ، و بیشتر حرفام در رابطه با درس بچه ها بود و در حد کتابای درسیشون بود .

حتی یادم میاد وقتی یکی از همکارانم ، با اینکه جانبازم بود ، و اونم تو پایه ی چهارم تدریس می کرد ، یه روزی در زد و رفتم دم در و کتاب ریاضی رو نشون داد و پرسید این "خط تقارن " مال کدوم طرفه ، پرسیدم به نظر شما کدوم طرف ؟ گفت هردو ، منم گفتم هردو .

خب درس دادن در پایه ی چهارم بخوبی و خوشی می گذشت  ، حتی وقتیم که بعنوان سرگروه اون پایه در جلسات گروههای آموزشی اداره شرکت می کردم .

تا اینکه یه سالی قرعه ی پایه سوم به منم اقتاد !

خب پایه سوم با چهارم این فرقو داشت که در این پایه بنا بود من به بچه هام تقسیمو درس بدم ، ولی در کلاس چهارم این بعهدی من نبود !

خب می دونم عصره ، الان میام ، ولی اینم گفته باشم و ادامش بمونه برا فرصت دیگه ان شاءالله تعالی .

اونم اینکه قبل از انتقالی به اونجا و قبل از دفتردار کردنم فقط در پایه ی آخر اونوقتا ، یعنی پایه ی پنجم درس داده بودم و حالا بنا بود در پایه ای درس بدم که بنای تقسیمو می خواستم برا بچه ها بذارم و برا همین بود که گفتم :

ای کاش من یه بچِّه بودم ! یه بچه ی دانش آموز درس خون ! 


  
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :1638
بازدید دیروز :97
کل بازدید : 1350503
کل یاداشته ها : 1762


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ