سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

شهرپیامبری :

... وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ

پاورقی : إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا ، وَاتَّبِعْ مَا یوحَى إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ ... .

با سلام مجدد

امروز برفکی اومد و قطع و وصل شد و خلاصه سرکار نرفتیم و پشت کامپیوتر نشستم ، البته نه کامپیوتر خودم که با قطع و وصل برق از کار افتاد و الان با کامپیوتر خونه دارم می نویسم ، که فعلا مشتری نداره ، براهمین تا مشتری پیدا نکرده برم سر بحثی که داریم . 

البته ، هرچند نه تنها داداش مهدی و آبجی محدثه ، بلکه آبجی نرگسم خونواده ی ما بحساب میان ، ولی نه تنها توخونه ای دیگه ، بلکه تو شهر دیگه هستن ، داریم یعنی ما که تواین خونه زندگی می کنیم .

خب بازم اول بگم من با اینکه دلم می خواد از این خونه بریم ، ولی فعلا بهتره همینجا بمونیم .  

با اینکه آشپزخونه رو آب میگیره و مامان مجبوره رو آب کار کنه ، و صابخونه میگه از پرشدن چاهه و آب اپارتمونای مجاور و با خالی کردن چاه رفع نمیشه ، و قبول نمیکنه که از لوله ی فاضلابه !

و با اینکه داداش محمدم یکی دوتا خونه پیدا کرده که همه ی پول پیشو اول نمیگیرن و دوسه ماهی مهلت میدن برا مثلا نصفش ، و میشه با نصف پول پیش این خونه ، که قرض الحسنه گرفتیم و مقداریش مونده ، اون مقارشو یا مقداری ازشو داد که سفته ی داداش محمدو اجرا نذاره ، که یکی دوماهه نذاشته .

برا اینکه با این ماه تقریبا یک سومش میره برا دوماه کرایه که ماه قبلم ندادیم ، بعدشم یه ماهم برای خونه ی جدید ازش کم میشه و پول بنگاه و اسباب کشی ، و به اندازه مثلا نصف پول پیش خونه ی جدیدم نمی مونه .

بعلاوه دو سه ماه دیگه چی ؟ گیریم که تمام زمستونم برف نیاد و کارم باشه .

ولی بازم هرچی شما بگین من تابع اونم و قد خودم پاش ایستادم ، یعنی بلن قدتر از همتون ، قد پدر خونه . 

خب ، هنوز تو هفته ی وحدتیم ، مثلا بقول همون تلویزیون شبکه ی پنج خودمون ، پس بازم ضمن تبریک مجدد بمناسبت روز تولد پیامبر ، پیامبر خاتم صل الله علیه و اله وسلم ، نه آخرین پیامبر ، حالا بعد حضرت بینایی علیه السلام یا حضرت شنوایی علیه السلام ، که گوشش مثل :

... چشم ما ...

باز شده باشه به این دنیا ، و گوش بر دنیا بسته باشه ، که هنوز در قید حیاته در آسمون بویایی ، مثل آخرین رهبر بعد شهادت آقا امام حسن بن علی بن محمد علیه السلام .

 

مکه : 

ایشون در خانه ای در شهر مکه بدنیا اومدن ، شهری که خانه ی خدا کعبه در آن شهر بود ، و بعد پیامبر شدنم در همون شهر بود تا اینکه وقتی خواستن ایشونو بکشن شبونه از اون شهر خارج شد ، با اینکه پیش از این زمینه رفتنشون به یثرب فراهم شده بود ، برا همین رفتن به اون شهر ، شهری که در اونجا خونه نداشت ، برا همین همونطور که میدونین در محلی که شترشون زانو زد ، اون محلو خریدن و در خونه ساختن ، که هنوز بعنوان مسجدالنبی پابرجاست .

و در اونجا علاوه بر پیامبری ، رهبری هم داشتن ، بر شهرو میگم ، که در مکه چنین نبود و فقط پیروان خود را رهبری می فرمودن ، ولی در مدینة النبی ، بخوان نخوان ، همه ی مردم شهرو رهبری می کردن ، حتی اونایی رو که قبولشون نداشتن یا میگفتن قبولشون دارن ولی نه تنها حتی دلشون ، بلکه دیدشونم با زبونشون یکی نبود .

و در همین شهرم از دنیا رفتن و در همون منزل اول بخاک شپرده شده ان ، خاتم پیامبرانو میگم ، و آغازگر رهبری رو میگم . 


  
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :497
بازدید دیروز :128
کل بازدید : 1342858
کل یاداشته ها : 1761


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ