سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی علمی ما (3) :

... ، تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ، ... . (کتاب خدا ، قرآن عظیم ، سوره ی غافر)

ضمن تبریک امروز ، امروز تصمیم گرفتم که سرکار نرم ، البته تصمیم گرفتیم ، برا اینکه داداش محسن که چشم باز کرد و بهش گفتم امروز استراحت ، یک آخی گفت که دونستم (1) اونم بدش نمیاد . 

با اینکه می دونست (1) صابکارمون هفته ی قبل پول نداد و گفت تو عروسی که اضافه پرداخت داشت صاف بشه ، که وقتی دونست (1) برا خرج خونه و سرکار لنگیم ، ضمن قبول پیشنهادم که از کارکرد هفتگی ما نیمی پرداخت بشه و نیمی بابت طلبش کم بشه ، مقداری داد که خودمونو به یارانه ها برسونیم !

 

خلاصه با نیمی که نه ! با همه ی کارکردم نمی تونستیم مثلا امروز کرایه خونه رو بدیم ، چه رسه به اینکه یه روزم استراحت کرد ! ولی قسمت قبلی ، گفتگوی علمی ما (ب) (2) ، یه کم و کسری داشت که گفتم امروز هم واونو درست کنم و هم پیگیر بحث باشم .  

البته ان شاءالله ، قبلا گفتم که آقا امیرالمومنین ، یادآور دین محمد صل الله علیه و اله و سلم ، علیه السلام ، نه  امیرالمومنین یزید بن معاویه ی ابوسفیانی مثلا سعودیها ، در پاسخ این پرسش که خدا رو از کجا شناختی ؟ فرموده خدا رو از اونجا شناختم که تصمیم گرفتم مثلا امروزو استراحت کنم ، بحثو پیگیر باشم ووو ، که یه چیز دیگه شد و دونستم تصمیم گیرنده یکی دیگس ! حالا اونکه تصمیم گرفته من تصمیم بگیرم بمونه ! مگه اینکه تصمیم من به تصمیم یکی دیگه نباشه ! و مثلا من تصمیم گرفته باشم که بدنیا بیام و ... و بعدشم از این دنیا برم به ... !

به اسم یا نام علم یا دانش :

همینطور دونستنمم ، که به تصمیم من باشه ! و تصمیم بگیرم بدونم ! حتی اگه در حد و اندازه یا بقدر یا قدّ حسی گفته بشه ، چه رسه به دنیای ! دل یا قلب و ما بعدشم ! البته اگه محدود یا به اندازه ی اینم باشه و اونی که بهش علم یا دانش گفته میشه نه تنها همش همین باشه و به اصطلاح ولاغیر ، بلکه مثلا به همون عرفانیم که گفته میشه گفته بشه : علم یا دانش عرفان ! یعنی علم یا دانش بحساب بیاد ! مثل حس و نه فقط دیدن ، شنیدن ووو ، بلکه حتی یکی از حواسم ، حتی حس بدنی یا به اصطلاح فیزیکی در گفتگویی با بدن یا فیزیکی دیگه !

چراکه این فقط مثلا گلو نیست که گفتگویی با مثلا خنجر داشته در روز عاشورا ، گفتم که گفتگو دو ، 2 یا ب طرفه و متقابله ، و مثلا آقا اباعبدالله ، یادآور دین جد و پدرش ، علیه السلام برا چی گفته : اگر دین جدم به کشته شدن منه ، ای شمشیرها مرا دریابید ؟ جز برا اینکه شمشیرم درمی یابد ؟

به اسم یا نام کاردان و کارشناس :

حالا من کاری به این ندارم آنچه که بعنوان عرفان و معرفت یا شناختی نامبرده میشه ، چه در مکتب خونه ها یا مدارس ، چه قدیم و چه جدیدش ، بعنوان یا اسم و یا نام علم یا دانشم نامبرده میشه ، ولی چرا مثلا در مدارج علمی دانشگاهی گفته میشه کاردانی و بعدش گفته میشه کارشناسی !؟ و ارشدم که گفته میشه مقصود کارشناسیه !؟ نه کاردانی ! مثل همون دریافت قلب یا دل که عرفا میگن بعد دریافت حسیه ، حالا حسی که اختصاص به آدم ، انسان و بشرم نداره ، بلکه بقولی : گاو و خرم دارن ! حالا ارشدش ؟ بمونه !

چراکه مثلا استاد شهید مرتضی مطهری در همون آثار بدون استثناء خوبشون دارن که شناخت منحصر به شناخت حسی نیست ، بلکه علاوه بر شناخت قلبیم داریم و اون : شناخت عقلیه !

حالا کازی به اینم ندارم که در هیچیک از آثار ایشان و بنام ایشانم ندیدم که کاردانی رو هم مثل کارشناسی منحصر به حس نکرده باشن و برای قلب یا دل و همینطور برای عقل یا خردم قائل باشن ، به اینم کاری ندارم که گویا ایشونم که حوزوی هستن ، مثل دانشگاهی ها ، علم یا دانشو ، یا دونستنو ، و یا کاردونی رو پیش از کارشناسی می دونن ! (1)

و فعلا کاری به اینم نداریم که کارگر علم یا دانش ، با کارگر معرفت یا شناخت چه فرقی داره !؟ که آیا کاردانش فکر یا اندیشه هست ؟! چراکه وقتی مثلا در مدرسه به دانش آموز گفته میشه :

فکر کنید و پاسخ دهید. (3)

مقصود چیه ؟

چیزی که فعلا باهاش کار دارم همین فکره ! چراکه فکر یا اندیشه که نبود توی عَلَم !؟ مگه اینکه گفته بشه (4) فکر هم حس ظاهری ، و هم باطنی اونه و فرقی با عقل یا خرد که نه ، بلکه حتی به روح یا جانم فکر یا اندیشه گفته میشه !

چراکه صرف نظر از اینکه ما برای دانستن فکر کنیم ، قدر مسلم به چیزی فکر می کنیم که بیادآدرده شده باشه ، و یادآوری بعد بحافظه سپردن است ، حالا سپرده هرچه باشد ، چه معرفتی و چه علمی ، و چه اینکه ایندو فرقیم باهم نداشته باشند ، و از جمله سپرده ها به حافظه هم یکی هم نتیجه ی فکر یا اندیشه هست که پس از فکر کردن و معلوم شدن چیزی ، بحافظه سپرده میشه و مثلا وقتی یه حرف علمی زده میشه یا نوشته میشه ، پس از یادآوری مثل همون معلومیه که بحافظه سپرده شده ، بعبارت دیگر از حافظه ای دانا به آن بیادآورده شده .

برا چی ؟ که طرف مقابل ، یعنی شنونده یا خواننده ی آن حرف یا نوشته هم به اون فکر کند یا بیندیشد و بداند ، نه اینکه فقط مثلا حس کند ! یا دوستدار یا بقولی فیلسوفش باشد ! حالا بماند که دوستدار دل یا قلب است یا عقل یا خردم مثل شناخت دست اندرکار دوست داشتنم هست !؟

خب ! درستکه کارو تعطیل کرده ام و سرکار نرفتم ، ولی به اذان ظهر و برپایی نماز چیزی نمونده ، و این قسمتم داره طولانی میشه و از حوصله خارجم شاید بشه ، برم سر اصل بحث که گفتگوی علمی ماست .

اول اینکه مقصود از گفتگو ، گفتگویی نیست که مثلا من با خودم دارم ، پس از گفتگویی که بدنی یا فیزیکم با بدنی دیگر متقابلا ، در ثانی مثل همین گفتگوی بدنی یا فیزیکیست ، که دو بدن یا فیزیک با هم دارند ، در ثانی گفتگو علمیست ، حالا هرچه که بعنوان علم یا دانش به آن گفته شود ، متقابلا !

یعنی چی ؟ یعنی نه تنها گوینده یا نویسنده ، بلکه متقابلا شنونده یا خواننده هم به آنچه که گوینده یا نویسنده می گوید علم یا دانش بگوید ، نه اینکه بهش جهل یا ندانی بگه ! اونم متقابلا !

یعنی چی !؟ یعنی گفتگویی باشه میان عالم یا دانشمندی و جاهل و نادانی ! چراکه گیریم که یک طرف از دو طرف گفتگو عالم یا دانشمند باشد و بداند که چه می گوید و یا چه می نویسد ، ولی طرف دیگر این گفتگو چی ؟ حتی نمی داند که گوش یا چشم خود را به حرف یا نوشته ی طرف مقابل داده !؟

حالا به تصمیم حس ؟ یا قلب ؟ و یا ... ؟ بماند ! و برای چی ؟ هم ! که بدونه ؟ یا حس کنه و مثلا بشنوه یا ببینه ؟ یا دوست داشته باشه ؟ و یا ... ؟

چراکه اگه تصمیم به دانستن باشه ، خب دانستن یعنی چی ؟ اونم وقتی که حرف یا نوشته این باشه که : بدان !

و بقولی فرق داشته با مثلا : بخوان ! (5)

------------------------------------

(1)    – حالا دونستن یعنی چی ؟ بمونه ، که در مباحث قبلی گفته شد که برخی اونو حس ، دیدن ، شنیدن و حواس به اصطلاح ظاهری می دونن ! و بعضیا هم نهایتشو حس به اصطلاح باطنی ، داخلی و یا ... بازم ! می دونن ، و مثلا بهش میگن :"عرفان" و دوننده ی اونم گفته شده که دل ، قلب و یا ... ست .

(2)    -  که گفتم به حساب ابجد میشه دو یا برقم 2 ،  و بعنوان مثال همین دونستن یا دانایی ، که بهش علم یا دانش گفته میشه هم بحساب ابجد میشه صد و چهل یا برقم 140 ، برا اینکه عین میشه هفتاد ، لامم که میشه سی ، و میم که در قم گفته شد میشه چهل و 70+30+40=140 ، و فقط قم و علمم نیست که بحساب ابجد بشه صد و چهل یا برقم 140 .

(3)    _ بعنوان مثال در کتاب ریاضی و حتی ریاضی مقطع ابتدایی !

(4)    _ بعنوان مثال در تفسیر نمونه ، که در نوشته های آغازین اینجا نقل شده ، که در ذیل تفسیر آیه ی از سوره ی مدّثّر آمده .  

(5)    _ داستانش بمونه برا فرصتی دیگه ان شاءالله . 


  
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :207
بازدید دیروز :76
کل بازدید : 1338745
کل یاداشته ها : 1761


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ