سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

 

    بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمد لله رب العالمین ، ... .

سلام علیکم

    ضمن عرض تبریک امروز خدمت شما عزیزان و باز هم آرزوی هفته ای بهتر برایتان فکر نمی کنم که مسئله ای مانده باشد که صبای گرامی مطرح فرموده باشند و از قلم افتاده باشد هرچند فرمایشات اخیر ایشان هم می رساند که گویا محل بحث یا کاوش ما برای ایشان روشن نشده .

    چراکه حرف عبارت از این هم نیست که صحبت از مثلا دل و معرفت یا شناخت قلبی باشد بلکه پش از فراگیری دل هم که بحافظه سپرده می شود است و یادآوری حافظه ، چراکه عرض شد حرف در رفتن از عقل به ذکر است و از ذکر هم به عقل ، مثل تعریفی که از فکر شده .

    یعنی این وسط حرف از فکر است در حالیکه وقتی از دل یا قلب گفته می شود عبارت است از میان حافظه و حس و در بازگشت هم میان حس و حافظه .

   خلاصه حرف از عضو ، حس ، قلب ، حافظه و ذکرش هم نیست که در رفت عبارت بود از ذکر ، حافظه ، قلب ، حس و عضو که مثلا بقول مرحوم علامه چشم ما افتاد به جهان خارج .

   پس عرض بنده اینست که ما علاوه بر عضو ، حس ، قلب ، حافظه و ذکر چیز دیگری هم داریم که فکر نامیده می شود و البته با این ترتیب شما در کتب درسی اعم از حوزی و دانشگاهی ندیده اید همچنین ترتیب نزول را که از عقل شروع می شود و نهایتش هم عضو است که مثل مثلا چشم ما بقول مرحوم علامه می افتد به جهان خارج .

   امروز علاوه بر این نظم و ترتیبی که عرض شد در کتب حوزوی و دانشگاهی ما هم از آن خبری نیست و دیدیم که یک ذهنی گفته می شود که نظم و ترتیبش روشن نیست ، می خواهم همانطور که باب دانش علیه السلام  فرموده اند : " توصیه می کنم شما را به تقوا و نظم " ، عرض کنم که نه تنها مثلا بقول مرحوم علامه در افتادن به جهان خارج بلکه در بازگشت به خود یا خدا هم بقول منطق قدیم ارسطویی ایجاب و سلبی ویا بقول جدیدش منطق ریاضی صفر یکی و هم چنین منطق فازی آنهم که می گوید قضیه سیاه و سفید منطق ریاضی نیست بلکه خاکستریست یعنی دو رقمی نیست بلکه چند رقمی و حتی بی نهایت است اتفاق نمی افتد .

    خب در اندیشه ی دینی ما که از خداست قضیه روشن است ، چراکه هو احد ، احدی صمد و بقول امام حسین علیه السلام : یعنی لم یلد و لم یولد ، ولم یکن له کفوا احد .

    می ماند در اندیشه که حرف از خود باشد ، خب در این هم قضیه تاریک نیست ، چراکه او هم یکیست  ، یعنی در نزول به مثلا جهان خارج که دیدیم مثلا مرحوم علامه فرموده اند : " چشم ما " افتاده به جهان خارج ، پس می ماند در بر خواستن مثلا چشم ما که این ارمغان را از جهان خارج آورده باشد یعنی در واقع حس کرده باشیم یعنی دیده باشیم ، یعنی چشم ما افتاده باشد به حداکثر دو چیز در جهان خارج !؟

   مثلا بقول مرحوم علامه اول به : یک سیاهی " در آن و بار دوم به " یک سفیدی " بعنوان مثال ، حالا بماند که بار دوم علاوه بر این دو خاصه بقول ایشان علاوه بر " است " که در " سیاهی سیاهی است " و همینطور " سفیدی سفیدی است " یعنی علاوه بر این قضیه ی ایجابی " نیست " هم پیدا شد آنجا که مثلا " سیاهی سفیدی نیست " یا سفیدی سیاهی نیست " ، چراکه این در مرحله ی حکم بود بقول ایشان و نه بهنگام مثلا افتادن چشم ، حسش ووو بقول ایشان که نهایتش هم به ترتیب عضو ، حس ، تجرید از حس و بایگانی بود و دیگر حرفی از یادآوری ، اندیشه و خرد هم نبود در فرمایش ایشان و همینطور در پاورقیها و توضیحات استاد شهید هم .

   خب حرف دیگر دانشمندان حوزوی ما هم که جز این نیست چه رسد به اساتید دانشگاهی و تحصیل کرده ی غربی .

   پس اتفاق مثبت و منفی قول قدیمش و منفی و مثبت جدیدش تا حافظه که رخ نداده ، پیش فرض هم که بحسب ادعای ایشان نمی تواند باشد که از اول بنا را بر دو رقم گذاشته باشیم ، پس می ماند حفظ دستاورد از مثلا جهان خارج بقول مرحوم علامه که مثبت و منفی یا منفی و مثبت بایگانی شود که مورد ادعای منطق جدید است که حافظه را " صفر یک " اعلام نموده !؟

   خب ادمه ی بحث بماند برای فرصتی دیگر که حوصله ی خواندش را بعضی از عزیزان داشته باشند که قبلا متذکر شده اند .

   و امیدوارم که خواسته ی عزیزانی مثل باران گرامی را هم رعایت کرده باشم که فرموده اند رنگارنگ بوده و ...

 


  

سلام علیکم

    یکی دو نوشته ی قبلی به اهم مسائلی که صبای عزیز مطرح فرموده بودند گذشت و امیدوارم که مسئله ای را از قلم نینداخته باشم هرچند که مسئله ی اصلی اندیشه است که عرض شد گفته شده عبارت است از رفتن به مبادی و از مبادی به مراد ، بعبارت دیگر همان که مرحوم علامه در مقاله ی پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم تحت " ریشه نخستین ادراکات و علمهای حصولی " فرموده اند که عبارت است از رفتن به جهان خارج و از جهان خارج به مراد ایشان که بقول شهید مطهری دیدم که مراد " ایجاب و سلب " ارسطویی یا منطق قدیم است ، مثل " صفر یک " جدیدش که مراد منطق جدید یا ریاضی می باشد .
   
همین معنا را در فرمایشات صبای عزیز هم دیدم منتها با  تعبیرات دیگر مثل نگاه ، دیدن و توجه و " بعدی " آن که مثلا مرحوم علامه از آن به " بار دوم " مثلا افتادن چشم ما به جهان خارج تعبیر فرموده اند .
   
در حالی که مسئله بقول مثلا صبای عزیز " حواس پنجگانه " ی ما یا بقول مرحوم علامه هم مثلا چشم ما نیست که به " جهان خارج " بیفتد یا بقول صبای عزیز به مبادی ایشان بیفتد که " بخش " ، " شکل " یا چیزی دیگر باشد .
   
بلکه ضمن اینکه عرض شد این حواس یا اعضایش از کجا آمده اند ؟ و به کجا هم که مثلا مراد است می روند ؟ یعنی این چیه الخوارزمی یا الگوریتم این چه می شود ؟ که آغاز و انجامش روشن نیست ، گذشته از این حرف در حتی در تجرید از حس و بایگانی کردن دستاورد عضو حسی هم بقول مرحوم علامه نیست چه رسد به فرمایش صبای عزیز که به مثلا " شکلی بصری " ، یا " ساختاری وجودی " ووو بسنده فرموده اند .
   
چراکه حرف در بعد ذکر یا یادآوری حافظه است که وارث ارض و سماء یا زمین و آسمانی که مثلا به چشم آمده کیست ؟ مثل یادآوری مثلا همان جهان خارج بقول مرحوم علامه و شکل و شمایلی که صبای عزیز ترسیم فرموده اند ؟ مثل همان مبادی در " حرکة الی المبادی ... " ی تعریفی از فکر یا اندیشه ؟
   
بعبارت دیگر حرف در کشف اعضاء و هدایتش با حواس نیست و بعدش هم به تعبیر قران العظیم : " یبدو ء " و " یعیده " هم نیست که در سوره ی طس آمده ، که طریقه ی سیر ما روش مرحوم علامه باشد در اندیشه یا این که صبای عزیز مثل مرحوم علامه فرموده اند .
   
چراکه ایشان فرموده اند : فراگیری شامل اندیشه و اندیشدن نمی شود !؟ این " شیوه " ی آنست که فراگرفته می شود ، بعبارت دیگر همان طریقه اش .
   
خب فعلا بحث بحث اندیشه است و به شیوه اش هم می رسیم انشاءالله که آیا ایجابی و سلبیست ؟ یا صفر یک جدیدش و یا ... ؟
   
خب پس مسئله عبارت است از کاری که ما بعد یادآوری حافظه می کنیم ، حالا چه بقول مرحوم علامه حافظه ی ما با مثلا افتادن چشم ما به مثلا یک سیاهی در جهان خارج بقول ایشان سیاه شده باشد یا بقول صبای عزیز مثلا شکلی داشته باشد ، حالا بماند که حافظه ای مثلا صفر یک داشتیم و داریم !؟ یا نه بقول مرحوم مطهری فاقد آنهم بودیم ، خب حالا چی ؟ یعنی آیا این آخر خط است ؟ حالا مستقیم و غیر مستقیمش هم بماند ، آیا همین ؟ همین که یادآوری حافظه ؟
   
بله حرف این است که بعدش تفکر و بعد آنهم تعقل است ، همانطور که پیش از آن هم تعقل و بعدش تفکر بود وقتی که داشت می رفت که مثلا چشمش بیفتد به جهان خارج بقول مرحوم علامه یا به بخش یا شکلی بقول صبای عزیز ، درست مثل : " انا لله و انا الیه راجعون " اندیشه ی دینی ما ، که پیش از فراگیری از او به او ، از خود به خود بود ، از عقل یا خرد به ذکر یا یاد و از ذکر و یاد هم به عقل یا خرد .
   
پس محل بحث مثلا از حسی مثل مثلا حس بینایی به مثلا جهان خارج بقول مرحوم علامه نیست که موضوع چشم ما باشد این وسط که از کجا آمده و به کجا می رود ؟ بلکه مثل بحث فی مابین عقل و ذکر یا خرد و یاد است و در بازگشت هم بین ذکر یا یاد و عقل یا خرد ، یعنی حرف از فکر یا اندیشه است این وسط که آغاز و انجامش عقل یا خرد ماست .
   
حالا کار اندیشه چیست ؟ و چگونگی یا شیوه آن چگونه است ؟ بحث دیگریست ، اول ببنیم این اندیشه ای که گفته می شود یعنی چه ؟ بعدش به دستاورد و چگونگی آنهم می رسیم .
   
خب عرض بنده این شد که اندیشه عبارت است از حرکتی از خود به خود و اندیشه ی دینی هم این شد که این خود خود خدایی است ، یعنی از خدا به خدا ، و البته از خداست از خود به خود ما هم که صاد عزیزم گوشزد کرده بودند ، که بفرمان او فراگیر خود نیز هستیم که اول قرآن عظیم هم فرمود : ... ، اقرا ... . 

   بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمد لله رب العالمین ، ... .   


  

 

 

سلام علیکم

    ضمن عرض تبریک به مناسبت نیمه ی شعبان و آرزوی آشکار شدن حکومت جهانی آقا امام زمان علیه السلام که مثل آفتاب زیر ابر پنهان است حکومتشان همانطور که عقلمان بر فکر یا اندیشه ی ما حکم می راند یا فرمانروایی می کند و عرض شد که بحکم عقل بفکر علم یا دانستن چیزی می افتیم ، عرض شود که گفتیم پس از ذکر یا یاد چیزی از حافظه یک کاری می کنیم که این کار فکر یا اندیشه نامیده می شود .

    البته عزیزانی که در جریان بحث هستند در جریانند که این در بازگشت به همان است که از آن آغاز شده بود ، مثل همان تعریفی که از اندیشه عرض شد که عبارت بود از حرکتی به مبادی و از مبادی به مراد که عرض شد این تعریف نقطه ی آغازش روشن نیست که از کجا به مبادی ؟ و مرادش هم مثل اندیشه ی دینی ما روشن نیست که آغاز و هم انجام اوست ، انا لله و انا الیه راجعون ، ولی عرض شد گویا هنوز به یک تعریفی از اندیشه نرسیده ایم !؟ چه فردی و چه جمعی ، هر چند که در فرادی هم حرف از ایاک نعبد و نستعین است و نه اعبد و ... .  

    پس فعلا بحث بحث اندیشه است که در فرمایش صبای عزیز هم دیدیم که برخی چنان می گویند که ایشان هم موافق آنند وبرخی هم طور دیگر ووو ، و بعنوان مثال یکی هم همان که به نقل از متفکر انقلاب استاد شهید مرتضی مطهری بعرض رسید که متفکران اسلامی را بر شمرده بودند .

    خب این را عرض کردم که قبول نقل برخی و حتی فرمایش استاد شهید مطهری هم تا مسموع است نفعی بحال ما ندارد ، مگر اینکه همفکر شده باشیم ،  البته هستیم ولی مخفیست و بجای عقل یا خرد این مثلا ذهن است که امام زمان ماست که در فرمایش صبای عزیز هم دیده شد که از آن تعبیر به تن پوش ذهن فرموده بودند ، و در فرمایشی از استاد شهید هم که نقل شد دیدم ما ابتدا فاقد ذهن بودیم !؟ و کم کم به تعبیر ایشان دستگاه ذهن ساخته می شود ، و دیدیم که ذهن را معادل حافظه هم گرفته بودند یعنی مراد از ذهن حافظه است ووو .

    همینجا بد نیست عرض کنم که بی حکمت نیست که ( صفریک ) را برای حافظه می گویند و حتی طلبه و دانشجوی ما هم متوجه این جهانی شدن حافظه اش نمی شود و یک وقت چشم باز می کند و می بیند جهان دهکده ای شده دو رقمی و او هم جهانی شده مثل متفکران ما که پیش از این هم دو رقمی شده بودند ، با قبول ( ایجاب و سلب ) ارسطویی ، و جالب متفکریست که نیمه ی شعبان را هم جشن می گیرد ! و منتظر ! 

    در حالیکه آیا یکبار و فقط یک بار به عقل ، فکر ، ذکر ، قلب و حس پنهان خود که یک کاسه ذهن گفته می شود و نیمه ی آشکار خود که اعضای پنجگانه ی ماست رجوع کرده ایم ؟

بسم الله الرحمن الرحیم ، والفجر ، ... ، یا ایتهاالنفس المطمئنه ، ارجعی ... .

    حالا بازگشت به خدا که از او هستیم بماند در بحث از اندیشه ی دینی و بازگشت به دین و آخرینش که پیامبر اعظم صل الله علیه و اله وسلم از طرف خدا برایمان آورده اند ،  بماند تا آشکار شدنش  ، ولی بخود چی ؟

    تا کی ما باید جیره خوار غرب باشیم و پیرو ایشان ؟ از خود چه داریم ؟ آیا همش قبول حرف ایشان و موافقت با گفته های آنان ؟ بله قبول دارم که ما وقتی فکر می کنیم کارمان همین است که مراجعه می کنیم به دانا ، ولی حرف دانایی ایشانست ؟

    ایشان به کی مراجعه کرده اند ؟ آیا حرف این نیست که خود اندیشیده اند و دانسته اند ؟ خب مگر ما چه چیزمان از آنها کمترست ؟ فکر نداریم ؟

    آری ! متفکر انقلابمان می فرمایند : ذهن نداریم ! ابتدا فاقد ذهن هستیم ! یک ذهن تهی هم نه ، بلکه تهی از ذهن و منجمله فکر هم !

    خب ظرف صفر ، خالی یا تهی را چه می کنند ؟ پر ! کجا ؟ به اسم حوزه ، دانشگاه و دبیرستان ، مدرسه ی راهنمایی و دبستانش ، و کودکستانش هم !

    خب گیریم که قبول ، یا بقول صبای عزیز : موافق ...

    ولی کی قبول کرد و موافقت کرد ؟ من صفر ، خالی و تهی ؟

    بله برادر صفای عزیز که فرموده اید :

به نظر میرسد....وقتی اجزاء...

ویابخشهای گوناگونی در کنار هم معنایی را ایجاد کرده اند....

یا به مفهومی انتزاعی جامه عمل پوشانده اند.....

یا از نظر بصری شکلی را ایجاد کرده اند...

قطعا در ساختار وجودی به هم همسو بوده اند....

یا همسو و هم طیف شده اند......

پس انرژی که ساطع می کنند یا هم فرکانس است.....

یا لااقل کسری از یک دامنه همسان و مشابه هستند.....

بنابراین هم در نگاههای بعدی......

و هم در دیدنهای بعدی....

اجزاء مختلفه آن شیئ یا پدیده.....بهتر نمایان شده.....

و در اثر کثرت توجه......

جزئیات به ظاهر مکتوم هم نمایان می شوند......

همچنین...این قاعده برای سایر اشیاء و پدیده ها که مشابه هستند هم صادق است....

    خب یعنی چه ؟ از کجا به بخشهای کوناگون رسیده اید و مثل حکومت واحد جهانی معنای واحدی ایجاد کرده اید از آنها ؟ کی رسیده ؟ ذهن ؟ علم علم

    اشکال گوناگون و شکل واحد هم همینطور .

راستی همسویی ما یا این چیه هم فرکانسی ما با جهان چطور ؟ جهان واحد را عرض می کنم نه دهکده ی دورقمی جدید و قدیمش را ، همفکری ما با آن چطور ؟ البته اگر تن پوشش را داشته باشیم مثل تن پوش ذهنی که فرموده اید .


  

    بسم الله الرحمن الرحیم ، واللیل ... .

سلام علیکم

    ضمن عرض تبریک امروز خدمت شما عزیزان و آرزوی هفته ای بهتر برایتان عرض کنم که گویا تا اندیشه برایمان روشن نشود از اندیشه ی دینی حرفی نمی توانیم بزنیم .

    خب ببینیم اندیشه که گفته می شود مقصود چیست ؟ یعنی معنی این لفظ یا واژه چیست ؟

    استاد شهید مرتضی مطهری می فرمایند ما یک تعریف لفظی داریم و یک تعریف معنوی ، یعنی یک وقت مثلا می خواهیم ببینیم مثلا همین واژه ی اندیشه که گفته می شود ، البته در زبان فارسی ، در این زبان چه معنایی دارد و این واژه برای چه مابه ازایی استعمال شده یا بکار رفته در این زبان ، و یک وقت هم مثلا همین اندیشه در زبان ما و مثلا معادلش لفظ فکر در زبان عربی برای چه چیزی بکار می رود و معنی این دو یعنی چه ؟

    خب در تعریف لفظی یک وقت معنی لفظ در زبان خودمان مطرح است و یک وقت هم در زبانی دیگر ، مثلا همین فکر که عرض شد تعریفش در زبان ما می شود اندیشه ، ولی در زبان خودمان هم این اتفاق می افتد ، آنهم وقتی که همزبان ما واژه ای را بکار می برد و برای ما مقصودش روشن نیست که مثلا همین اندیشه ای که گفته یعنی چه ؟ فقط همین قدر روشن است که بزبان ما گفته اندیشه و معنایی هم دارد در زبانمان که برایمان معنایش روشن نیست .

   از این دست برای ما زیاد اتفاق می افتد و کم کم در طول زندگی با کلمه های زبانمان آشنا می شویم و یکی از آن کلمات همین کلمه ی اندیشه است .

  یادم می آید در آموزش و پرورش که مشغول تدریس بودم یک وقت از دانش آموزان معنی همین فکر یا اندیشه را پرسیدم و بعد که پاسخی نداشتند گفتم بروند بپرسند ، خیلی جالب بود جستجوی آنان ، چراکه در عین این که مثلا در کتاب ریاضی ایشان گفته شده بود ( فکر کنید و پاسخ دهید ) حتی در مدرسه هم پاسخی دستگیرشان نشده بود چه رسد به جستجویشان در خانه و بیرون از مدرسه .

   حالا شاید گفته شود که آنان دانش آموز بوده اند ، یعنی اگر مثلا دانشجو یا معادلش طلبه بودند حکما خودشان هم معنی فکر یا اندیشه را دانسته بودند تا حالا .

   خب بسم الله ...

   بفرمایید اندیشه یعنی چه ؟ اسم یا نام چیست ؟ یا چه کاریست ؟ چراکه دیدم صفای عزیز در قسمتی از فرمایش خود فرموده اند :

    ... چه در فکر ( اگر چه که برخی فکر را عمل نمی دانند و می گویند ... در فکر تصویری ساخته می شود ... و اگر فرد بخواهد می تواند آنرا به عمل مبدل کند ... و برخی می گویند که وقتی چیزی در فکر ساخته می شود ... در واقع به درجه ی عمل رسیده است ... چون تاثیر خودش را از لحاظ انرژیک بر مورد توجه شده ... و پیرامونش می گذارد ... که خودم با این نظر موافقم ) و چه در عمل ...

   بعبارت دیگر آیا ما ، چه فارس زبان و چه با زبان دیگری ، یک کاری می کنیم که اسمش فکر یا اندیشه باشد ؟ تا بعد ببینیم فاصله ی آن با عمل چقدر است ؟ مثلا آیا بقول دروازه ی شهر دانش علیه السلام : العلم مقرون بالعمل ؟

   چراکه انشاءالله به این هم می رسیم که ما فکر می کنیم تا بدانیم یا برای اینکه بدانیم می اندیشیم ، یعنی همانطور که مثلا کار عقل یا خرد حکم کردنست ، و بحکم عقل می اندیشیم ، کار اندیشه هم دانستن است و دانش هم مقرون به عمل است بقول امام علیه السلام .

   بنده که فکر می کنیم ما یک کاری می کنیم که علاوه بر مثلا افتادن چشم ما به چیزی است بقول مرحوم علامه ، و علاوه بر حس آنهم ، و بعدش هم حالا بقول مرحوم علامه تجریدش از حس و بایگانی آن ؟ یا نه علاوه بر معرفت یا شناخت حسی معرفت یا شناخت قلبی هم داریم و بعدش حفظ آن است و علاوه بر حفظ کردن یادآوری هم داریم و بعد ذکر است که فکر می کنیم .

   حالا بقول شهید مطهری تعریف لفظی و معنوی شما از اندیشه چیست ؟ حتی مسموعش هم برایم شنیدنیست چه رسد به مطبوعش که امام علی فرموده اند : علم دوتاست ، مسموع و مطبوع ، ولا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع ، یعنی اگر بقول صبای عزیز ( برخی می گویند که وقتی چیزی در فکر ساخته می شود ... در واقع به درجه ی عمل رسیده است ... چون تاثیر خودش را از لحاظ انرژیکی بر مورد توجه شده ... و پیرامونش می گذارد ... ) و مثل ایشان موافقش نباشیم هنوز مسموع یا شنیده شده است و نفعی بحال ما ندارد . 

    ناگفته نماند که مقصودم از لفظ یا واژه ی ( موافق نبودن ) مثل مثلا عدم الحکمی نیست که مرحوم علامه فرموده اند و بقول مرحوم مطهری در پاورقی فرمایش ایشان زبان اول یا مادری ما ایجاب و سلب قدیم یا دو رقمی جدیدش صفر یک باشد ، یعنی زبان ما در تعریف یا شناخت هم دورقمی باشد و بعد بایگانی آن و یادآوریش هم زبان اندیشه ی ما هم دورقمی باشد حتی اگر هم صدق و کذب ما هم یکی از ارقام تصدیق ما باشد که متفکر انقلاب شهید مطهری هم بر این باور بودند .

   چراکه عرض خواهم کرد مبنای اندیشه یک چیز است و نه دو چیز و بقول منطق فازی سه ، چهار ووو چیز .

   خب فعلا شما را بخدا می سپارم تا فرصتی دیگر ان شاءالله تعالی و امیدوارم که طولانی نشده باشد و ...   

  


  
بسم الله الرحمن الرحیم ، اذاالشمس کورت ، ... ، وماتشاءون الا ان یشاء الله رب العالمین .

سلام علیکم

    ضمن عرض تبریک بمناسبت امروز جمعه و همینطور ایام شعبانیه و پیشاپیش نیمه ی آن خدمت شما عزیزان اجازه می خواهم اول یک عرضی داشته باشم در رابطه با فرمایشی که یکی عزیزان داشته اند و بعد برویم سراغ اندیشه ی دینی .

    ایشان هرچند یک حرف دارند ولی یکی از فرمایش ایشان در رابطه همین عرض تبریکی است که در آغاز سخن تقدیم حضور شد .

    خب ما یعنی بنده و شما و دیگری هم یک شخصیت دینی داریم و برخلاف مثلا آنچه که همین الان داشتم از برادر حسن رحیم پور اذغدی می شنیدم ، که برای فرماندهان سپاه صحبت می کرد در شبکه ی یک سیما ، البته بجز آخرایش که این پیاده نظام بسیج بود که اول خط شکن بود ، برخلاف این چیه مدل اندیشه ی نظامی جهانی که اول هواپیما ها بمباران میکنند و بعد توپخانه و بعد هم زرهی و آخرش هم پیاده نظام می زنند به خط ، و ، بله و برای همین است که اسرائیل از ما می ترسد و نوکرش آمریکا هم جرات حمله به ما را ندارد ، بله برخلاف آنچه که ایشان فرمودند ما همانطور که یک برنامه ی جمعی روزانه داریم ، یعنی برخلاف فرمایش ایشان برنامه ی روزانه ی دینی داریم ، برنامه ی هفتگی دینی هم داریم و آن مثل برپایی نماز جماعت است که عبارتست از برپایی نماز جمعه ی شهر و دیارمان ایران .

    خلاصه همانطور که ما یک برنامه ی روزانه ی دینی داریم که امام جماعت خانه هایمان به ما ، مای خانواده ابلاغ می کند ، برنامه ی هفتگی هم داریم ، و همین جا بد نیست از صاد عزیزم هم تشکر کنم که سبقت برنامه ی هفتگی بر برنامه ی روزانه ی ما را هم متذکر شده اند در پیامشان .

    خب ، حرف دیگر عزیزمان هم در مایشاء هریک از ماست ، و نه ما !؟ حالا چطور برای " ما " فرموده اند ؟ حتی مای دارای عضو ، حس ، قلب ، حافظه ، ذکر و فکر و هفته اش هم عقل !؟ بماند ، چراکه ظاهرش لباس پرسش دارد .

خب ، مثل اینکه مجبوریم بازهم اول از اندیشه بگوییم و بعدش برویم سراغ اندیشه ی دینی که سبقت دارد بر اندیشه ی هریک از ما ؟!

    خب اندیشه هم که الی ماشاءالله فراوان تا دلمان بخواهد در حوزه و دانشگاه ما هم این چیه در بورس است و آنکه بقول جناب ازغدی در بورس نیست اندیشه ی ماست ، یعنی اندیشه ی دینی !؟

    چه عرض می کنم ؟ تو بورس ! اصلا وارد به حساب نمی آید .

    خب اندیشه یعنی چه ؟ حالا دینی آن بماند ، کاری هم نداریم که مثلا حکومت دینی ما یعنی این جمهوری اسلامی هم که گفته می شود بر چه اندیشه ای استوارست ، و یا این مشکل روزش بقول جناب اذغدی ، یعنی اقتصادش هم بر چه ؟ ووو : بقول عزیزمان برادر نادر چهار دهی ؟

    پس در در فرصت بعدی ببینیم اصلا این اندیشه که گفته می شود یعنی چه ؟ اینکه گفته می شود من می اندیشم این " من " اندیشمند یعنی چه ؟ آیا منی که چشم دارد مثلا ؟ یا اعضای دیگر هم دارد ؟ کی دارد ؟ من ؟ یا بینایی ، و دیگر حواس ؟ یا بقول عزیزمان منی که " تن پوش " حسی دارد ؟ خب تن پوش اولی العظم حواس پنجگانه چی ؟ یا بقول ملای رومی : اینهم نه من منم ؟ و حالا کو تا اندیشه ؟ که بعد یادآوری اینهم هست ؟ و تازه این منم که می گویم : من می اندیشم هم بقول ملای رومی : همه ام اندیشه نیست ، بلکه چی ؟ این عقل است که می خواهد بیندیشد ، حالا چه عقل من خانه و چه جماعت و جمعه ی شهر و دیارمان ایران .

    یعنی چنین نیست برادر نادر که در ایران هم بقول شما حتی دوتا من باشد که یکی مثلا نماینده ی بقول شما " بدیها " باشد و یکی هم " خوبیها " این دو رقم مبنای اندیشه ی شما بلکه ان هذا لفی الصحف الاولی ، صحف خانه ، جماعت و جمعه ی آن هم .

بسم الله الرحمن الرحیم ، سبح اسم ربک الاعلی ، ... ، ان هذا لفی الصحف الاولی ، صحف ابراهیم و موسی .


  

 

    سلام علیکم

بسم الله الرحمن الرحیم ، سبح اسم ربک الاعلی ، الذی ... : قرآن عظیم

    امیدوارم امروز جمعه را به مبارکی پشت سر گذاشته باشید و هفته ی بهتری را پیشرو داشته باشید ، بعبارت دیگر هفته ای دینی را ، برای عزیزانی که از اینجا بحث را دنبال می کنند عرض می کنم تا در جریان بحث باشند که گفته شد مثلا بقول مرحوم علامه فرموده بودند نخستین بار که بعنوان مثال چشم ما در چیزی به چیزی افتاد ، بار دیگر هم به چیز دیگری در همان چیز می افتد که این آن نیست که بار اول در آن چیز افتاد ، در نتیجه کمثل است یک نیست هم پیدا شد .

    وعرض شد که این بعنوان مثال بود و طرف بحث ما ایشان نیست و انگیزه ی بحث ما هم مثلا فرمایش ایشان نیست ، بلکه هرچند بنده فکر نمی کنم تفاوت چندانی بین فرمایش ایشان با دیگری چه حوزوی و چه دانشگاهی ما باشد ، باز آماده ام که حرفی غیر از این هم اگر بچشم خورده باشد مطرح شود تا ببینیم قضیه چیست ؟ یعنی آیا همین ایجاب و سلب قدیم است ؟ یا جدیدش صفرو یک ؟ یا قضیه این نیست که در حوزه و دانشگاه ما هم نه تنها مبنای اندیشه هم بلکه اندیشه ی دینی هم قرار داده شده ؟

    چراکه عرض شد از جمله فراگیری ما اندیشه ماست ، یعنی همانطور که بعنوان مثال با چشم فرامی گیریم ، همینطور حس ، دل ، حافظه و یادآوری ، با اندیشه و خرد خود نیز فرامی گیریم و ایندو نیز مثل هریک از هفت نعمت خدادای بفرمان خدا فراگیرند که در آغاز کتابش فرمود : اقرا باسم ربک الذی خلق ، ... .

    یعنی اندیشمند دینی چنین می اندیشد که اندیشه اش هم بفرمان خدا فرامی گیرد ، حالا چه را ؟ بماند ، چراکه تجربه ی عضوی از اعضاء و بعنوان مثال چشم را هم دانش یا علم گفته اند ، در حالیکه کشف عضو حتی با هدایت حس مکشوف به جامع حواس یا قلب و بقول خودمان دل هم فرق دارد ، و حتی حفظ آن و یادآوریش هم علم یا دانش نیست که دامن آموزش و پرورش ما را هم گرفته ، بلکه بعد ذکر است که اندیشه وارث مکشوف است تا معلومش کند ، بعبارت دیگر وقتی می خواهیم بدانیم می اندیشیم ، یا وقتی می اندیشیم برای اینست که بدانیم ، پس وقتی مثلا بما گفته می شود " بدان " فرق دارد با اینکه مثلا گفته شود " بخوان " ، هرچند که اندیشه ی ما هم مثل عضوی از اعضای ما و حسی از حواس ووو می خواند ، ولی می خواند که بداند .

    نا گفته نماند که عرض شد همانطور که بعضی عقلشان در مثلا چشمشان است ، فکر یا اندیشه هم همینطورست ، و همین جا بود که این پرسش مطرح شد که وقتی مثلا مرحوم علامه می فرمایند " نخستین بار که چشم ما بر اندام جهان خارج افتاد " آیا چشم چشم حس بینایی بود که افتاد ؟ و آیا همانطور ملای رومی گفته " ما رمیت اذ رمیت گفت حق ، کار حق بر کار ها دار سبق " آیا سبقت ندارد کار حس بر کار چشم ؟ همینطور کار دل ، حافظه ، یادآوری ، فکر ، عقل و روح خدایی ما ، همان خدایی که فرمود : " مارمیت اذ رمیت ... " .

    در نتیجه نه تنها نخستین بار روح ، عقل ووو افتاده به چیزی مثل مثلا همان جهان خارج و بعنوان مثال یک سیاهی بقول مرحوم علامه ، و مکشوف عضوی مثل چشم هم همین مسیر را در بازگشت دارد ، بلکه در همین مسیر است که می اندیشیم و می دانیم .

    و حالا بحث ما اندیشه ی دینیست ، هم بعنوان مدرک ( به ضم میم و کسر راء ) و هم بعنوان مدرک ( به فتح میم و راء ) که بعرض رسید ، که انشاءالله فرصت پرداختن به آن را داشته باشیم ، که عرض شد علاوه بر تجربه ی مثلا چشم ، حسش وووی آنست .

    تا فرصتی دیگر یا علی  و انشاءالله آقایمان بیایند و دستی به سرمان بکشند تا عقلمان هم کامل یا دینی شود .


  

 

اندیشه ی دینی :

    بسم الله الرحمن الرحیم ، تبت یدا ... : قرآن عظیم

سلام علیکم

    ضمن عرض تسلیت بمناسبت وفات حضرت زینب سلام الله علیها و عرض تبریک بمناسبت امروز و آرزوی جمعه و هفته ای بهتر برای شما عزیزان عرض شود عزیزانی که پیگیر بحث بوده اند دستگیرشان شده است که بحث اصلی ما در اینجا اندیشه است ، که مثل عضو ، حس و بقیه ی نعمت الهی برای فراگیری ماست و در نهایت گفتیم که هم مدرک و هم مدرک ، یعنی فقط فراگیر نیست بلکه فرا هم گرفته می شود .

    عزیزانی هم که عنایت بیشتری داشته اند دریافته اند که انگیزه ی ما در اینجا هم فراگیری اندیشه ی دینی است که مثل مثلا حکومت دینی فراگرفتنی است ، خصوصا پس از انقلاب دینی یا اسلامی ما که انتظار می رفت موضوع فراگیری ماهم باشد ، حالا در نظام آموزشی جدید و به اصطلاح دانشگاهی ما ؟ و یا در نظام قدیم و به اصطلاح حوزوی این چیه ویژیه علوم دینی ؟ و یا نه بلکه در نظام آموزشی دینی ؟! بماند .

    پس انگیزه ی مثلا انفعالی در مقابل سر ریز اندیشه های وارداتی خصوصا پس از انقلاب نیست ، چه رسد به اینکه در مقابل نظام آموزشی جدید و قدیم ما باشد که ما را وارد این بحث کرده باشد که پیگیر اندیشه ی دینی باشیم ، مثل آنکه گفته شود خواستار حکومتی دینی در مقابل حکومتهای غیر دینی ، از جمله این چیه جمهوریهایی که گفته می شود باشیم ، که شکلش فرقی نکند و بقولی مظروف ، محتوا ووو ی آن را دینی کنیم .

    پس چنین نیست که شکل اندیشه ی ما هم همان شکل قدیم ارسطویی و بعد هم صفر یک جدیدش باشد و موضوع بحث مثلا ماده ی استدلال ما باشد و نه شکل و صورتش که منطق قدیم عهده دار آن بوده و گویا حالا هم منطق ریاضی است که به اندیشه ما و حتی اندیشه ی دینی ما هم شکل می دهد !؟

    خیر ، بلکه ما فراگیریم و منجمله می اندیشیم ، و عرض شد که بفرمان عقل یا خرد ، همچنانکه به نقل از مرحوم آقای مطهری دیدیم که اقسام متفکران اسلامی هم بفرمان عقل و دل و یا حس خود فکر می کردند .

    یعنی این خرد ماست که ما را مجبور به اندیشیدن می کند ، و این هم بعرض رسید در خلال بحث ، و اصل مطلب در اینجا همین بود ، و نه اینکه همانطور که عرض شد مثلا اندیشه های وارداتی ما را مجبور بفکر کرده باشند .

    خب ، حالا بحث این است که آغاز اندیشه ما و بعبارت دیگر جبارش عقل یا خرد ماست ؟ که بفرمانش فکر یا اندیشه ی ما هم مثل مثلا چشم ما می افتد به چیزی ؟ مثلا به دنیای خارج بقول مرحوم علامه ؟ یا عقل و خرد ما ما هم مثل اندیشه ما مجبورست ؟ جبارش کیست ؟

    آنکه به عقل و خرد ما هم فرمان داد : اقرا ... ، یا فراگیر ... ، کیست ؟ حتی برای فراگیری خودش ، همان مسئله ی قدیمی را عرض می کنم که عقل و خردمان فقط مدرک ( به ضم میم و کسر راء ) نیست ، بلکه مدرک ( به فتح میم و فتح راء ) هم هست ، یعنی موضوع فراگیر و منجمله اندیشه ما هم هست ، آنهم وقتی بفرمانش بیندیشیم .

    خب ، اجازه می خواهم که بیشتر از این وقتتان را نگیرم و ادامه ی بحث را بگذاریم به فرصتی دیگر انشاءالله تعالی و اجازه بفرمایید فعلا حرف را با این سخن پیامبر اعظم صل الله علیه و اله وسلم به پایان برسانم که در زمان ما طلبه ها همان اوایل جامع المقدمات می خواندند :

اول العلم معرفت الجبار ... .


  

 

سلام علیکم

    در پایانی بحث فراگیری و فراگیری دینی به مناسبت نام اینجا که همفکریست بحث از اندیشه و اندیشه ی دینی داشتیم و خلاصه اش این شد که اندیشه ی دینی هم اندیشه است منتها کاملش ، البته پیش کشیدن اندیشه بیشتر برای این بود که همه ی دعوا ها و اختلاف نظرها در همینجاست ، حالا بقول تعریفی از اندیشه که عرض شد گفته شده عبارت است از : " حرکتی به مبادی و از مبادی به مراد " ، چه در حرکت به مبادی و چه از مبادی به مراد ، به عبارت دیگر چه در نزول یا بقول مرحوم علامه در افتادن به چیزی مثل افتادن چشم ما به اندام جهان خارج بقول ایشان ، و چه در قیام ، بعبارت دقیقتر بقول قرآن عظیم چه در : تنزل الملائکة و روح ، و چه در : یقوم الروح و الملائکة ، و ترکی آن چه بدنیا آمدنمان و چه از دنیا رفتنمان !؟

    چراکه شاهد مثال اختلاف نظر همین که یکی از عزیزان ( موفقیت نامحدود ) هرچند فرموده اند ما دو اندیشه هم نداریم ، ولی اندیشه ی دینی را هم اندیشه ای بحساب نیاورده اند ، حالا چه به حساب بنده و حساب کتاب دینی بنده و چه بحساب مثلا اندیشه ی ریاضی !؟ همان که در این چیه کلاس درسش دو ، سه ووو را لابد پذیرفته اند ؟! ولی حتی دو اندیشه را بحساب نمی آورند !؟

    بگذریم ، نکته ی مهم در فرمایش ایشان چیز دیگریست که اول شما را دعوت به دیدن فرمایش ایشان می کنم و بعد ببینیم این نکته چیست ؟

    ایشان فرموده اند :

با سلام خدمت دوست فرهیخته ام.

    به نظر من اندیشه یه چیزه. هر نوع تقسیم بندی اندیشه یک خطای محضه.

    اندیشه از جنس نوره و همیشه عقلانیت بشر چنگ به ریسمان حقیقت می زنه. بهمین واسطه است که می گن سر هر کی بخوای می تونی کلاه بذاری ولی سر خودت نمی تونی. و باز هم بدین واسطه هست که از عقل و اندیشه به عنوان پیامبر درونی انسان یاد می شه. دین و به قولی اندیشه های دینی در واقع اندیشه نیستند. در واژه ها دقت کنیم. دین و منسوبات اون در واقع علم هستند. یک آگاهی هستند. این علوم زمانی که در دستگاه عقلانیت شخص مخاطب محلول شدند به عنوان اندیشه شناخته می شوند.

    ...

    شاد و موفق باشی

    این بود عین فرمایش ایشان ، ولی بنده با اصلی ترین نکته ی این فرمایش کار دارم ، مقدمتا عرض کنم که یک مسئله ی تاریخی است که عقل و بشرح ایضا فکر ، ذکر ووو ی ما و از جمله همان چشممان هم که بقول مرحوم علامه گفتیم می افتد به چیزی ، آیا فقط مدرک ( به ضم میم ) هستند ؟ یا ( به فتح میم ) مدرک هم هستند ؟

    می دانید که منابع فقه یا دین را هم عقل گفته اند و هم کتاب و سنت ، و اجماع به قول ما را ، یعنی عقل ، بشرح ایضا فکر ، ذکر ووو ، فقط مدرک نیست بلکه مدرک هم هست .

    خب ، حالا در فرمایش این عزیزمان مسئله به این صورت پیش می آید که آیا دین هم فقط مدرک ( به فتح میم ) است ؟ یعنی من مسلمان یا دیندار چطور ؟ چراکه من هم مدرکم و هم مدرک ، مسلمان و دیندارم چطور می شود که مدرک و مدرک نباشم ؟

با فرمایش ایشان در بحث فراگیری و فراگیری دینی هم همین مسئله برایمان پیش می آید همانطور که من فراگیرنده و فراگیر شده هستم ، آیا من مسلمان یا دیندار هم همین طور است ؟

    یعنی مثلا همین اندیشه ی ما که هم فرامی گیرد و هم موضوع فراگیریست ، آیا بقول ایشان اندیشه ی دینی ما فقط موضوع فراگیریست ؟

    یا فراگیر دینی هم داریم ؟ مثلا پیامبر ؟

    چراکه طبق فرمایش ایشان پیامبر هم دین را فراگرفته ؟ مثل ما بقول ایشان ؟ حالا طبق مثلا منطق قدیم یا جدیدمان ؟ بماند .


  

 

    بسم الله الرحمن الرحیم ، یا ایها المدثر ، ... ، انه فکر ... ، علیها تسعة عشر ، ... : قرآن عظیم ، سوره ی مدثر

سلام علیکم

    باز جمعه کاری پیش آمد و نتوانستم خدمت شما عزیزان برسم ، امیدوارم عزیزانی مثل برادر عزیزم آقا سیدمحمد رضا واحدی ( لبگزه ) که جمعه ها بنده را شرمنده می فرمایند پوزشم را پذیرا باشند ، عذر هم نمی آورم که خب بنده هم مثل شما کار و زندگی دارم و مثل بعضی از شما عزیزان اهل عیال وارم .

    البته از جمعه که بقولی روز تعطیل است می توان برای نوشتن مطلب بهره برد ولی چه می شود کرد ؟ بعضا جمعه ها از دیگر روزها ی هفته بیشتر کار داریم ، خصوصا وقتی در طول هفته برای این کارها فرصتی نداشته باشیم ، یکی مثل همین که الان در خدمت شما هستم .

    خب بحث به کجا رسید ؟ در قسمت قبلی در پاسخ یکی از عزیزان عرض شد که ما حتی دوتا اندیشه هم نداریم که یکی از آن مثلا اندیشه ی دینی باشد ، چه رسد به اینکه گفته شود ما سه ، چهار ووو اندیشه داریم !؟

    البته اندیشه ی شما و بنده و دیگری با هم فرق دارد ، همچنانکه اندیشه ما با اندیشه ی دینی ما فرق دارد ، یعنی همانطور که عرض شد در پاسخ به آن عزیز مثلا اندیشه شما می تواند از اندیشه ی بنده کاملتر باشد و دیگری هم مثلا از ما دوتا کاملتر و بعبارت دیگر دینی تر ؟!

    یعنی چه ؟ می خواهم عرض کنم که حتی اندیشه ی ولیدبن مغیره هم که قرآن عضیم می فرماید : انه فکر ، یعنی او اندیشید ، اندیشه ای دینی است !؟

    یعنی اندیشه ای نداریم که اندیشه ی دینی نباشد ! مثلا اگر ، یعنی اگر مثلا اندیشه ای بعنوان اندیشه ی این چیه صهیونیزم یا این چیه صهیونیسم گفته شود که هست این اندیشه هم اگر باشد اندیشه ای دینی است !؟

    البته بنده با این چیه اندیشه کاری ندارم ، همچنین سرمایه داری آن یا آمریکایش ، چراکه مادرشان منطق قدیم یا ارسطویی است و جدیدش منطق جدید یا ریاضی که گویا یا تغییر چهره بعنوان این چیه فازی می خواهد اندیشه ی دورقمی این دو را از بن بست خارج کند ، حالا چطور ؟ لابد بقول خودش با حداقل دورقمی اندیشه نه ؟ بلکه با سه ، چهار ووو اندیشه !؟ در حالیکه هزار و چهارصد سالست که قرآن عظیم در سوره ای که برای اولین بار در آن حرف از فکر یا اندیشه زده می گوید : علیها تسعة عشر !؟

    پس می رویم سراغ مادرشان ، اندیشه ها را عرض می کنم ، که حداکثر دو اندیشه را مطرح می کند ، حالا چه بقول قدیمش اندیشه ای " ایجابی و سلبی " و چه بقول جدیدش اول سلبی که عبارتست از همین " صفر و یک " ی که معرف حضورتان هست و بچه مدرسه ای هایمان هم ورد زبانشان شده !؟

    ساده عرض کنم که حرف اینست که ما یک اندیشه ی درست داریم و یک اندیشه هم نادرستش ، یا اول نادرست و دوم درست که حرف در نظام آموزشی ما ، چه قدیم و به اصطلاح حوزوی و چه جدیدش که ختم به دانشگاه می شود همین حرف جدید است ، یعنی نادرست که درستش را در حوزه یا دانشگاه دارند برایمان !؟

    یعنی قضیه مثل قضیه ی اندیشه ی ما و اندیشه ی دینی ما نیست در نظام آموزشی قدیم و جدیدمان که در مدرسه کاملتر شود دانسته ی ما ، یا یقول قرآن عظیم : علم الانسان ما لم یعلم ، یعنی آنچه را که نمی دانیم در آنجا بدانیم ، بلکه حرف از دانا کردن نادان است در آنجا !؟

    در حالیکه دین آمده برای کاملتر کردن دانسته ی ما و آخرین پیامبر هم که از قضا کاملترین دین را آورده حرف آخر را در این زمینه زده و جای حرفی باقی نگذاشته که مثلا دانشمندی بیاید روی آن حرفی بزند .

    خب ، چرا حداکثر دوتا هم اندیشه نداریم و بشرح ایضا چند تا هم بقول این چیه منطق فازی ؟ خب خیلی ساده است مطلب ، مثل این می ماند که ما اندیشه را هم مثل مثلا همان " جهان خارج " یا " اندام " مش را مثل مرحوم علامه تقسیم کنیم به یک سیاهی اول یا یک سفیدی اول !

    یعنی اندیشه هم مثل این جهان حداکثر دو تا شود ، حالا بقول قرآن عظیم : " ن " یعنی پنجاه پنجاه ، یا نصف نصف نه بلکه : " اونقص او زد " یعنی یکی کمتر و دیگری بیشتر ، حالا یکی ده یک و دیگری ده نه ، خلاصه هنوز هم یک اندیشه داریم ولو اینکه مثلا اندیشه ی شما نه دهم باشد و اندیشه ی بنده هم یک دهمش ، پس نه تنها هنوز دو نشده بلکه : علیها تسعة عشر ، والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته .


  

 

بسم الله الرحمن الرحیم ، یا ایها المدثر ، ... ، انه فکر ... : قرآن عظیم

سلام علیکم

ضمن عرض تبریک امروز که برادر عزیزم آقا سید محمد رضا واحدی ( لبگزه ) در این امر بر بنده سبقت گرفته اند و شرمنده ام کرده اند ، و پیش از ادامه ی بحث عرض کنم که یکی از عزیزان ضمن نکته ای مسئله ای را جویا شده اند که در پاسخ عرض کنم فعلا در شیخ نوایی کوچه ی غفاری روبروی مدرسه ی غیر انتفایی مشغولیم !؟

غرض از مزاحمتم نیز یکی همان نکته ایست که ایشان فرموده اند و عبارت از این است که گویا ایشان چنین برداشت کرده اند که بنده هم مثل مرحوم علامه این چیه رئالیسم می اندیشم ؟

عرض شود که خود ایشان هم ، مرحوم علامه را عرض می کنم چنین نمی اندیشند ! چرا که ما دو رقم اندیشه که نداریم ! که یک رقمش بقول ایشان رئالیسم باشد ، این حرف حرف مثلا ارسطو و پیروان منطق قدیم است و همچنین منطق جدید یا ریاضی و یا همین چیه رایانه ای که عرض شد بنا را بر دو گذاشته اند ! البته اگر بشود گذاشت ، چراکه : لا اله الا الله .

البته نه لا اله الا الهی به تفسیر مثلا جناب جوادی آملی که حرفش رفت ، که طبق منطق ارسطویی تفسیر شده ، یعنی بنا بر مثبت و منفی منتها به شکل جدیدش یعنی منطق این چیه کامپیوتری ! یعنی منفی و مثبت .

بنا براین خدمت این عزیز که مطلبشان را خصوصی نوشته اند عرض کنم که ایشان هم مثل بنده و بنده هم مثل ایشان می اندیشم ، چه بنا بر خلقتمان که خدا فرموده : اقرا بسم ربک الذی خلق ، و چه بعدش که عرض شد این اندیشه ی دینی است که خدا فرموده : اقرا و ربک الاکرم ، که پیامبر و آخرینش پیامبر اعظم صل الله علیه و اله و سلم پیام آورش بوده اند ، آنهم درست وقتی که اندیشه خواست که برود حداکثر دو رقمی شود و مثلا یک رقمش بقول مثلا مرحوم علامه رئالیسمش .

حالا چه این میوه ی ممنوعه را یکی از ما خواست که بخورد و چه حداکثر دو تا از ما ، یعنی تا اینکه ما حد اکثر دو نفر خواستیم که بشویم و یکی از ما مثلا همان این چیه رئالیسمش .

با این حساب ما دورقم اندیشه حتی یک رقمش دینی آنرا هم نداریم !؟ چه رسد به اینکه یک رقمش مثلا این چیه رئالیسم یا و شاید هم این چیه رئالیسم دینی آن باشد ، مثل همین این چیه جمهوری و جمهوری اسلامی که شکلی از اشکال حکومت باشد ، : " چراکه " حداکثر دو رقم حکومت که نداریم که یک رقمش مثلا جمهوری باشد و رقم دیگرش اسلامی آن .

بلکه حد اکثر یک رقم اندیشه داریم همان اندیشه ای که شما و بنده داریم و اندیشه دینی اندیشه ی بعدی همین است که پیامبر ما را از آن با خبر می کند و بعبارت بهتر : علم الانسان ما لم یعلم ، البته : کلا ... ، چراکه : آنوقت خدا هم دو رقمی می شود !؟ همان حرفی در منطق قدیم و جدید زده می شود و بعدش هم وقتی انسان را هم خدا نمی شود گفت و هم نه خدا سومی آنرا می گویند که : نه هست و نه نیست ، ممکن الوجود را عرض می کنم .

بگذریم ، بهترست که وارد این گونه مقولات نشویم که یک وقت بقول این چیه وبلاگ وزین ( لبگزه ) یکی پیدا می شود و برایمان این چیه رمان می سراید که : چه کسی پنیر مرا جابجا کرده ؟

در حالیکه اندیشه ما سر جایش است و اندیشه دینی هم چیزی جز همان نیست و روند تکاملی آنست که بفکر ما نمی رسد و عقل یا بقول خودمان خردمان حکم به پیروی از آن می کند ، چرا : فبشر عباد ، الذین یستمعون القول و یتبعون ( اندیشه ی بهتر را که کامل ترست از اندیشه ی خودمان و نه رقم دیگرش ) ، که آقا امام موسی کاظم علیه السلام چنین تفسیر دارند از : فبشر عباد ، الذین ... .

خب الحمد لله رب العالمین که این عزیز مسئله ای پیش کشیدند تا باز جمعه هم بقول برادر عزیزم آقا سید محمد رضا ی بزرگوار به این چیه وبلاکستان بیایم و خدمت شما عزیزان برسم و خدمت ایشان هم عرض کرده باشم که آیا وقت این نرسیده است که آقا تشریف بیاورند ؟ مثل انبیاء را عرض می کنم ؟ : " چراکه " مگر اندیشه نمی خواهد حد اکثر دو رقمی شود ؟ اگر نشده باشد بقول : " کس " ی که ما را دورقمی کرده ؟

فعلا یا علی


  
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :159
بازدید دیروز :327
کل بازدید : 1343524
کل یاداشته ها : 1761


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ