او آمد (پایانی) :
با سلام
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، وَالْعَادِیاتِ ... ، أَفَلَا یعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ ، ... .
ضمن شب بخیر بهتون ، امیدوارم روز خوبی رو پشت سر گذاشته باشین و شب آرومی رو هم پیش رو داشته باشین ، همینطور ان شاءالله روزی دیگر و صبحی دیگه .
خصوصا بعد این دنیا رو که با تموم روزا و شباش ، هفته ها ، ماه ها و سالاش پشت سر می ذاریم و شب آرومی رو همین بدنی که با اون بدنیا اومدیم پیش رو خواهد داشت ، پس از اونچه که با مثلا چشش تو این دنیا دیده و پشت سر گذاشته .
مثل هر باری که با افتادنش به اونچه که بچشم میاد ، پشت سر میذاره و روز و شبی داره به اندازه ی یه چشم برهم زدنش .
حالا چقد ؟ بمونه ! خب اندازشو میشه از نانو کارا پرسید ! بازه اومد رفت بعنوان مثال چش بدنی رو میگم ، که اومد ! به همونجایی که از اونجا اومده بود ! حالا کجا ؟ بمونه ، آروم گرفتنشو بیشتر الان می خوام بگم ، از نانوش گرفته تا مثلا امشب که بسته میشه بهنگام خواب در بستر ، همینطور در آرامگاه پس از این دنیا ، که دیگه برگشتی نداره و پلکی باز نمیکنه در اونجا .
ولی اونچه که بوسیله ی اون نوشته شده در همونجایی که با هر پلک برهم زدنم قلم خورده ، در اونجا باقیس .
چقد ؟! نانوتر از همون پلک برهم زدن چشش نباشه ! طولانی تر نیست ! قلمفرسایشو میگم ! تو همونجایی که از اونجا بعنوان بینایی چش چش انتظار اومدن اون بود و وقتی اون اومد اینم راه افتاد که بیاد !
کِی ؟! اینم از نانوکارا بپرسیم !؟ نه دیگه ! اونا با چیزایی که تو این دنیاس ، دنیایی که بعنوان مثال گفتم چش به اون اومده ، سروکار دارن ، با هر رتبه ای که تو این کار داشته باشن !
خب کِی ؟ از وقتی که کفایت مذاکرات داد ، مذاکره چشش با دنیایی که اونو به اونجا فرستاده بود .
تا کِی ؟ اینم تا وقتی که کفایت مذاکره با چشش بهش داده بشه .
کفایت مذاکره داده به این چی ؟ اینم همینطور ! بعدیشم همینطور ...
تا کجا ؟ تا : اواومد ! و این پشت سر گذاشته شد و آروم گرفت در آرامگاهش !
امروز تلفن زنگه زد و به پدر خبر دادن که براش اخطار اومده به آدرس خونه ی قبلیمون و نشونی خونه ی فعلیمونو خواستن که بیارن براش !
می دونین یاد چی افتادم ؟ یا وقتی که بهش زنگ زدن و گفتن کار دارن و می خوان بیان باهاش حرف بزنن که براشون کار کنه ، و وقتی نشونی گرفتن و اومدن سر کارش ، ماموری با لباس شخصی اخطار همین اخطاری رو که امروز اومده داد بهش ! که توش بیست روز وقت داده شده بود برا تجدید نظر خواهی که در آخرین فرصت داده شده داده شد .
به کجا ؟ به همونجایی که نمی دونست ما کجا هستیم !
راستی ما کجا هستیم ؟ تو جمهوری اسلامی ایرانو میگم ؟ که سی و شش ساله شده و و هنوز نمیدونه ما کجاش هستیم !
چرا ؟ خب برای اینکه آرشیو نداره دیگه ! و اگه هم داشته باشه مارو تو ننوشته دیگه ! چرا ؟
خب بعنوان مثال چشش که نیومده مارو ببینه و ... به بایگانیش بسپره !
برا همین همونطور که گفت برامون کار داره ! حالا هم از کجا معلوم که نمی خواد چشش به ما بیفته ؟
ولو دادگاهش به نمایندگی از اون ، که اخطارش اومده !
که همین سال ازش خاطره ی خوبی نداریم ! از نماینده ی جمهوری اسلامی ایران سی و شش ساله ی بیخبر از ما رو میگم !
اگه از ما خبر داشت که ، بعد نماز جماعت همین مغربی که خوندیم ، تو مسجد محل سکونتمون بما نمیداد ، به نشونی خونه ی فعلیمون که میداد !
خب وقتی از ما خبر نداره ! چجوری می خواد در باره ما قضاوت کنه و حکم بده ؟ آیا بعد دیدن ما با چشش ، و بعد شنیدن حرف ما با گوشش ، که برا ما سابقه نداره این ! ؟
یا بعد همون که در نوشته ی قبلی گفتم !؟ پس از یادآوری حرف ما که بحافظه سپرده ؟ و بر اساس نوشته شده در اون با جمعی حواسش ؟ منجمله شنیدن حرف ما با گوشش ؟
یا با منطق ایجابی و سلبی قدیم ارسطویی خود !؟ و جدید سالبی و ایجابیش !؟ یا شایدم فازی خاکستری ایندو !؟
بقول برادر حسن رحیم پور ازغدی ، در سرمقاله ای در روزنامه ی "عصر" کیهان : با کدوم منطق ؟
پرسش :
آیا همون منطقی که نه تنها اون نیومدم داره ، بلکه بقول طلبه هاش ، بروزن :"صفریک" جدیدشم که عیانه و حاجت به بیان نداره که نیومدش حق تقدم داره !؟
چشم ! طبق منطق خودشون فکر می کنیم بچه ها .
فقط حیف که بقول فیلم مارمولک اسلام دست و پای ما رو بسته ! آخه بقول پیامبر مومن دوبار ایمون نمیاره !