خانه ی کار پایانی :
... ، اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ، الَّذِی عَلَّمَ بِال ... .
در خونه :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ن وَالْقَلَمِ وَمَا یسْطُرُونَ ، ... .
نه تنها دیروز ، بلکه خدا بخواد امروزم می خوام بزنم بیرون و برم سرکار .
یه چیزی بگم ؟
دیروز صابکار بجای اینکه جوشکار بیاره ، بازم نبشیا رو خودش زد ، خب خوبه دیگه ، آدم کاری رو که بلده چرا بره یکی دیگه رو بیاره ؟ ولی ...
دیشبم ، ببخشین یه چیز دیگه بگم ؟!
بله ، دیشب که تلویزیونو نگاه می کردم ، یه آقایی ، البته بالباسی مثل لباس آقا پلیسه نه ! داشت از امامت می گفت و مجری اون برنامه ی شبکه ی قرآنم بله بله می گفت و آخرشم طیبات انفسم گفت براش .
خب خوبه دیگه ، اونم تو این دهه بقول امام جمعه ی مادر شهرا در جمعه ی گذشته ، ولی ...
آخه دیروز ما که کار خودمونو نمی کردیم ، یا حتی بیکار نایستاده بودیم که جوشکار کارو واسه ی کار ما آماده بکنه و بعد مشغول بشیم ! تو قراردادم نیومده که تو کارایی مثل جوشکاری وردست جوشکار باشیم ، آخه صابکار وردست نداشت که مثل جوشکارا ، یا تنهایی که نبشیا رو نزد ، یکی دوساعتی مارم بکار گرفت !
مثل بکار گیری اون آقایی که از امامت می گفت ، که از خدا ، پیامبر که گفت درشو با امامت بست ! در حالیکه چهارمیش خود ایشون بود ، حالا "منکم" ی که داشت برنامه رو اجرا می کرد و پشت صحنه اش بمونه ، ولی من چی ؟
آیا بقول همون امام جمعه ی مادر شهرا از امامت گفته بشه ؟ برا کی ؟ یعنی خطیب جمعه یه مخاطبم نداره ؟
که به گفته ی خدا ، پیامبر ، امام و چهارمیش گوش بده ؟
خب چی می گفتم ؟
... : انا مدینة العلم و علی بابها .
اینکه خدا بخواد امروزم ، مثل دیروز برم سرکار ، ولی مسئله اینه که از کجا ؟ برم به خونه ی کار ؟ حالا اگرهم به خونه ی مثلا جوشکاری که گفتم هم خونده نشم ، مثل دیروز
پیدایش (قسمت پایانی) :
بِسْمِ ... ، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ...
سلام علیکم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ، وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ، الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ، وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ، فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْرًا ، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْرًا ، فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ، وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ .
مسئله ی خونه :
الحمدلله رب العالمین ، عالم اصغر و اکبر ، بزرگ و کوچیک ، ووو ، مشکل خونه هم حل شد و کار به بیرون کردن خودمنوم از خونه ی قبلی نکشید ، حالا اثاث خونه که مسئله نبود ! مهم اهل بیت یا خانواده ی خونه مثل شما دوتاس .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، وَالْعَصْرِ ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ ، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ .
خونه سازی :
راستی اینکه این مطلبو فرستادم و خواستم از اینجا بیرون بیام ، قبل از مطلبم مطلبی دیدم تو تازه نوشته ها به این عنوان : "سبک های معماری و شهر سازی" .
که منو یاد "نظریه" هایی انداخت در رابطه با عالم درون و بیرون ، مثل همون که گفته شده "مجموعه ی جامع" در بیرون پیدا نیست ، و این "ناپیدا" از قضا "یک" پیداس ! و اینگونه بود که "صفریک" پیدا شد ! و کاخ علم و دانش منجمله دانش شیرین ریاضی پیدا شد ! ووو ، منجمله از شاخه هاش مهندسی ، معماری و شهرسازیش ...
که من با این کاری ندارم ، صلاح مملکت بیرون خسروانش دانن ! ...
که : "نخستین بار که چشم ما به اندام جهان خارج افتاد" چی پیدا بود ؟ چشم ما به بدن جهان خارج ، جهان بیرون ، بیرون از خانه ، از درون ؟
مهندسی و معماری درون :
نقل نقل انتقال آن "ناپیدا" به درونم نیس ! چراکه بقول باب شهردانش علیه السلام همش که علوم ودانشهای نقلی نیس که ، بلکه همانطور که در "مکتب امام" آمده ! خب این منقولات پاشون به درون نمی خواد برسه ؟ یا مثل هواپیماهای عراقی که روز اول اومدن یه چیزی انداختن و در رفتنه ؟ درون که خالی از سکنه نیس ، مثل داعش امروز که میخوان وارد بشن ! با اینکه امتحانشونو تو سوریه پس دادن ! که تا یکی مثل شما دوتا توخونه هس ، خونه ی خالی ، صفر و تهی پیدا نیس !
برا همین تو مکتب امام اومده : ولا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع ، خلاصه اش اینکه نه تنها اون منقولات ، بلکه هرمسموع عضوی از اعضای حسی بدن از بیرون ، نفعی بحال فرستنده اش هم نداره ! مگه اینکه گیرنده ای نداشته باشه ! یا بقولی :"فاقد" درونی برای گرفتن پیشرو داشته باشه ! و زمین بکر و صفرکیلومتری پیدا ! کرده باشه برای درون سازی ، مثل بیرون ، به سبک بیرون ، حالا چه به سبک یونانی قدیمش ، غربو میگم ! یا "صفریک" جدیدش ، و یا ...
پیدایش 7 :
... س ...
سلام علیکم
قال النبی صل الله علیه و اله و سلم : العلم علمان ، علم الابدان و علم الادیان .
صبح بخیر ، امروز می خوام یه خونه ی دیگه بهتون نشون بدم ، خونه ای که اینم ناپیدا نیست ، که کاری به اون نداشته باشیم ، بلکه پیداس .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، وَالْفَجْرِ ، وَلَیالٍ عَشْرٍ ، وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ، وَاللَّیلِ إِذَا یسْرِ ، هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ ؟ ... ، یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ، ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیةً مَرْضِیةً ، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ، وَادْخُلِی جَنَّتِی .
ادامه ی بحث :
البته با اون خونه ، اونم باب معلوم و دانسته ی اون ، حالا باب معروف و شناخته ای از اونو نمیگم ، فعلا کاری ندارم ، ولی حالا که بیرون پیدا شد ، که گفتم هرخونه ، ولو یه خونه در بیرونم مثل خونه ی شما دوتاس ، چه الان و چه بعد اسباب کشی به خونه ی جدید ، که الحمدلله رب العالمین پیدا شد ، بیرون رفتنتون از اونم کما فی السابقه ، مثل پیدا شدنتون تو خونه هنگام تولد نیست ، خصوصا برای یکی از شما دوتا .
نیمه پیدا :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، وَالضُّحَى ، وَاللَّیلِ إِذَا سَجَى ، ...
... ، مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى ، وَلَلْآخِرَةُ خَیرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَى ، وَلَسَوْفَ یعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى ، ...
... ، أَلَمْ یجِدْکَ یتِیمًا فَآوَى ، وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى ، وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَى ؟ ...
... ، فَأَمَّا الْیتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ، وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ، وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ .
اول بگم که مقصود از نیمه پیدا ، نیمه ی پیدا نیست ، که مثلا نیمه ی دیگرش حتی مخفی و پنهون باشه ، ویا مثلا غایب ووو ، بله شاید مثلا "نیم نگاهی به بیرون" را شامل بشه ، ولی مقصود فقط این نیست ، بلکه صرف نظر از نکته ای که به آن اشاره شد ، یعنی حفظ حجاب ، خصوصا حجاب خونه در خونه ای یاد شده ، و سوغاتی نیاوردن نیمه پیدایی از بیرون ، مثلا از غرب به خونه ، دستاوردم نیمه پیدای خودتون نباشه ، که اگه حالا کرایه ماشین یا ... رفت و برگشتتونم نباشه ، مثلا هزینه ی خورد و خوراکتونم در نیاد ، صرف وقت که شده ، حالا آیا قد مثلا طلاس و الان تو بازار چنده ؟ وآیا ذره ی اندازه گیری اونم مثلا ذره ی مثقاله ؟ ویا ... ؟ بمونه .
تذکر و یادآوری :
من ، تو بحث گذشته ، بحث "نظریه ی مردم" که برای فقط شما نگفتم که وقتی جایی میرید ، اجازه بگیرین و سلام بدین به اهل بیت یا مردم اونجا ، برا خودمم گفتم و اونجا شامل بیرون و مردم اونم میشه ، شما دوتا هم همینطور مثل من .
اینو برا این گفتم که مقصود پیدا باشه ، که نه تنها مثلا قصد راهپیمایی و تظاهرات و ... این چیزا در کار نیست ، چه رسه به جنگ و جدل با بیرون ، بلکه گفتم که پیداس در بیرونم مثل شما دوتا در خونه س .
پس مثلا تابلوی "نعمت" بدست گرفته بیرون نرین ، ولو برای یادآوری نعمت خدا دادی به مردم مثل خودتون در بیرون ، به مردم مثل خودتون در اونجا ، مگه اینکه خوتونم : " نخستین بار که چشمتون به " چشمشون افتاد ، در این نخستین رویایی چشمتون پیدا بشه ، همینطور یکی دیگه از چهار عضو حواس پنجگانه ، چراکه چشمو بعنوان مثال گفتم از این ده نعمت خداد دادی ، جفتشم ، یا دیگری که بعنوان مثال گفته بشه و تک باشه .
ونیازی به یادآوری هم نداره که مثلا خود برتربینی ، خود نمایی ، ووو که اصلا محل بحث ما نیست ، چراکه صرف نظر توقع ناپیدا بودنش برای مردم بیرونی مثل شما دوتا در خونه ، این بحثو پس از بحث "نظریه ی مردم" ی داریم که صرف نظر نه تنها از جانشینی امام و پیامبر، بلکه خدایی هم داریم که گفتیم خدای مردم بیرونم هم هس .
ولو اینکه در بیرون مثلا حرف از ناپیدایی مثلا مجموعه ی جامع ، حتی جامع اعضای حسی ، بنام بدن ، و جامع حواس هم ، بقول یکی از شاگردان امام ششم ما ، بنام قلب یا دل بگوش برسه ، یا برای ساختار یا ساختمان چشم پیدا بشه به شکل کتبی اون ، مثل همین نوشته که در این صفحه پیداس .
راستی یادم اومد که امروز دادگاه بود ! آخه تو زندون که بودم یکی دو اخطار بهم شد که دادگاه اولیش امروز بود و ...
خب مگه در دادگاه سرپایی بدون اخطار دفعه قبل حرفی بجز حرف دادگاه بگوش رسید ؟ بجز زندون حرف دیگه ای پیدا شد ؟
هرچند الان که نزدیک اذان مغربه و ...
لانه ی جاسوسی !
سلام علیکم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ، لَهُ ...
اسم این نوشته رو هم می خواستم فرهنگخونه بذارم ، یا خونه ی فرهنگ یا فرهنگی ، یا لونه ی ... ، و از ساخت و سازشم حرف بزنم ، ولی دیدم نه تنها خونه نداریم ، و فاقد اونیم و نیازمند بخونه ، بلکه بازم نه تنها مارو می خوان یاری کنند برای این نیازمندی ، که خب دستشون درد نکنه ، حالا کجا ؟ بمونه ، بلکه نیازی به یاری ما هم ندارن ! در ساخت و سازش ، فرهنگنامشم دارن ، نقشه ی ساختشم دارن ! حالا از کی ؟ اینم بمونه !
خلاصه زمین از اونا و ساختشم از اونا ! اصلام مام مال اونا ! دیگه ؟
کافیه ثبت نام کنه ! حالا کی ؟ لابد ما دیگه !
خب از جلو نظام به ترتیب شماره به پیش برای ثبت نام ، اول صفرا
هرکیم حالا بهر دلیل نتونسته بوقتش ثبت نام کنه ، بگم که امروز سی و یک فروردین 1393 آخرین فرصت داده شده ی .
آی زنو بچه دار ! زنبیلو وردارو بیار !
مرد بی خونه ، زن بی خونه ! خونه ندار ... بدوبیا ! نه داریم میایم ! اومدیم که بسازیم ، بسازیمتون ! ... ، مفت ! مجانی ! رایگان ... ! دیگه چی می خواین !؟ فقط ...
خب یه وقت یه چیزی داریم و می خوایم براش اسم بذاریم ، یه وقتم اسمشو داریم ! اسم چی رو ؟ اسم یه چیزی رو ، حالا اسم اونی که میشه لمسش کرد گرفته تا خوندش ! کی لمس کنه ؟ اونکه مانند مثلا ماهی تواونه !؟ کی بخونه هم همینطور؟
وخوندنی هم فقط خوندنی باشه ؟ یا خوندنش تمومی داره ؟ وهنوز داری می خونی !؟ چیرو؟ همونو !؟ اونکه تموم شد !
یا در اون داری می خونی اونو و هنوز خواندنیس ! مثل خونه ، مثل لونه ... مثل ... !
که دراون لونه کردی ، بلکه لونه ، خونه ووو همش اونه ، توهم اونی ! اونم نه خونه و لونه ای صفر ، خالی و تهی در اون ! چه رسه به تو تو صفر ، خالی و تهی ! ثبت نام کنی ! اونم نام اونو ! تو خودت ! مثل اون !
ببخشین یادم رفت روز مادرو زنو بهتون تبریک بگم ، البته دیروز گفتم .
آخه دیدم آفتاب داره کم کم میره که غروب کنه ، گفتم تا روشنه بگم ، تا شب نشده ، امروز و میگم ، با کسرهمزه و میم ساکن .
امروزم آفتابش رفت پشت بلندیهایی که از بالاکن خونه ی ما بچشم میاد ، رادیو ظبطمون که رادیوش روشن نمیشه ، ولی جاتون خالی اذان مغربو از تلویزیون محلی شنیدم ، آخه مادر و دختر خونه که رفتن شهر مادر بزرگ بمناسبت امروز ، پسر خونه هم که شاید باز رفته باشگاه و تلویزیون در اختیارم .
وقتی داشتم ایاک نعبد رکعت اولو می گفتم اونم همزمان داشت رکعت دوم آیه الله وحیدی گلپانگانی همینو می گفت ، بعد نماز و ... کلام امیرو داشت که سه تا ایاک نعبد و شایدم اعبد ! گفتن داریم ، از بدنیش گرفته تا حسیش که تا حالا براتون گفتم و اینم مثل امروز غروبی داره و ...
البته امروز یعنی سی و یک فروردین هزار و سیصد و نود و سه هنوز غروب نکرده ! تا اول بامداد فرداش مهلت ثبت نام هست ، یا انصراف از ثبت نامی که شده باشه ، بقول معروف ماهی رو هروقت ، وقتی که داشته باشی ، از آب بگیری تازس
خانه و ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
دیگه چه خبر ؟ از بیرون ؟ بیرون از خونه ؟ آخه رفتین آزمایشگاه ! من موندم مثلا رادیومعارف ، که اگه بذارین گوش بدم با صدای کم میذارین ، یا به تلویزیونم که شده مثلا تماشا ، بذارین نگا کنم که دیگه چه خبری از بیرون میده ، سرو صدا مگه میذاره ؟ حالا نگیم غرغرتون !
خب گفتم حالا که رفتین بیرون ، برگشتین بی خبرم نذارین .
حالا تا برگرین اینو گفته باشم که راهبردا استراژیها فقط به مثلا زکاة برای فقر زدایی ، و انفاق برای پر کردن چاله چوله های باقیمونه ختم نمیشه ، در سبک مادر داریم که همسایه قبل از خونه ، ولو اینکه فقیرم نباشن ، به چاله ای هم نیفتاده باشن .
چرا حرف از داشته ی ، نه نداشتنی ، مثلا روشنایی ، حالا این خونه رو روشن بکنه ؟ یا بیرونو ؟ مثلا مسجدو ؟ که در این مورد گفته شده : چراغی که به خانه رواست ، به مسجد حرامست .
حالا ما کار نداریم به این دم ، که اهل مسجدم هست ؟ یا مسجد خانه معنا نداره براش هنوز ، مثل وقتی که بچه بودین و مثل الان که خودتون می تونین آزمایشگاهم برین ، از بیرون خبر نداشتین ، مثل داستان حضرت ابراهیم علیه السلام گه براتون گفتم ، که گفت : ای بابا ! تا حالا تو غار بودم و ...
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیاتِنَا عَجَبًا !
کاریم به این نداریم که آیا مانند شهرداری می دمد که : شهرما خانه ی ما
یا مانند یکی از اصحاب سلامت : خانه ی ملت
ولی دیگه چه خبر ؟! آخه شما رفتین بیرون از خونه ! نرفتین ؟ نمی روند ؟ بیرون از شهر ، خانه ی ملت ووو ؟ مثل شما ؟
کیا ؟ خب خانواده ، اهل بیت ، اصحاب ووو
برا چی ؟ خب بیرون چه خبر ؟
آیا هنوز حرف از قوی شدنه ؟ سلامت چطور ؟ دیگه ؟
چرا ؟ خب در فرهنگ مادر داریم : همسایه بعد خونه
حالا همسایه معناش چیه ؟ بی ربط به خونه نیست ، مثل خونه ای که ما در آن زندگی می کنیم ، و بی ربط به بیرون از خونه هم نیست ، چراکه اونوقت دیگه همسایه گفته نمی شد ، میشد یکی از ما در خانه ، نه در بیرون از خانه و مثلا خانه به خانه ما ، پس معنای خانه ی همسایه رو میده مثل خانه ی ما .
خب از همسایه چه خبر ؟ از رقیمشان چه خبر ؟ بیرون از شهر ، خانه ی ملت ووو چه خبر ؟ از خانه ی مادر چه خبر ؟ از خانه چه خبر ؟ چراکه مثلا شهرها مثلا استان دارن ، حالا استاندارشان بمونه ، ولی خانه به استان که ختم نمیشه ! وقتی همسایه داشته باشه ، مثل مرد و زن در خانه ، دواستان هم خونه دارن .
حالا بقول ما ترکها چرا راه دور بریم ؟ از همسایه دیوار به دیوارمون در خونه ! چه خبر ؟ مثلا بقول من پدر از مادر چه خبر ؟ حالا نزدیکترش بمونه که عقل و خرد احوال پرس دل و قلب بشه ، چراکه در کجا ؟ همونجا که فاقد اونن ؟ و خالی ، صفر و تهی از سکنه ؟ از خونه چه خبر ؟
چرا ؟ خب برای اینکه همسایه ام در آن علاوه بر مثلا تقویت و سلامت ، دیگه چی کم داره از همسایش ؟
بنام خدا...
وَالْمُرْسَلَاتِ عُرْفًا (1) ... وَیلٌ یوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (15) ...وَیلٌ یوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ ...
سلام علیکم
گفتیم ثلث سوم کلاس چهارم را ، که هیچ روزی از دوران مدرسه رفتنمان مانند آن نبود ، در پادگانی بود که مدرسه نداشت و ...
ت – شهر سازی : زبانی و مکانی
1 - مهندسی و ساخت غربی :
ابوی مرحوم فقط برای مدرسه در پادگان چهل دختر جلو نیفتاد ، بلکه بعدش در بنای مسجدی بنام مسجد سلمان فارسی در کنار پادگان هم پیشقدم شد و ما هم کمک می کردیم به بنا و کارگرش که از درجه داران جلسات دینی بودند ، ولی بیشتر برای بازی و شیطونی کردن به آنجا می رفتیم که امیدوارم نوشته هایش پاک شود و خوانده نشود مثل الان که یادم آمد و ...
خب اشکالی نداشت پادگانی که آمریکایی ها ساخته بودند و مهندسی هم بیشتر از ایرانیها خوانده بودند مسجد نداشته باشد ، همین پارسال که در شهر خوی با بنده زاده ها مهدی و محمد سنگکاری می کردیم در ساختمانهای شرکت مسکن مهر عدالت گستر شهرک ولیعصرش ، نه تنها این ساختمانها بلکه در همان محل شرکتهای مسکن مهر دیگر هم مسجدی در مجموعه ی خود نساخته بودند .
آنوقت ما انتظار داشته باشیم زمان شاه و آنهم آمریکایی ها برای نه فقط پادگان و نظامیانش ، حتی برای افسرمحله و حتی گروهبان محله اش که خانواده ی ما ساکن آن بود بیاید مسجد بسازد ؟ برای خواندن و نوشتن چی بسازد ؟ آنوقتها من که ندیدم یکی حتی ابوی خدا بیامرز ما هم ، حتی بپرسد خب چرا پادگان مدرسه هم ندارد ؟! چه رسد به مسجد .
اما بعد :
در بگومگویی که با اهل بیت خودمان درخانه داشتیم گفته شد این جمعه هم که میاد مثل جمعه ی گذشته که بجای مشهد رفتیم امامزاده ی نزدیک شهرمون ، بازم بریم زیارت ، علی اوسط هم به برادر کوچکترش گفت تو هم بیا ، باز هم گفت : نه ، من که فقط گفتم به ما خیلی خوش گذشت ، همین ، ولی وقتی بقیه مثلا از شرکت در نماز جماعت آنجا گفتند ووو ، یادم افتاد مسجد دهستان امامزاده ای که رفته بودیم و یاد مسجد سلمان فارسی که گفتم افتادم که جدای از پادگان بود و در آنهم مدرسه جدا از خانه ی ما .
2 – مهندسی و ساخت دینی :
پس مسئله فقط مدرسه نبود که رضایت به جدایی مدرسه از خانه داد و به خواندن و نوشتن خود ادامه داد ، حالا می خواهد مدیرش شاه هم نباشد ، چراکه آمریکا هم که باشد باید از سوراخ سوزن مثلا چشم ما که بگذرد تا ساخت و سازی داشته باشد در حس و دل ما ، حالا گیریم که از آنطرف عقل و فکر ما هم سر پستشان خواب باشند و یک تناقض نمایی هم در حافظه ی ما کاشتند ، آخرش که چه ؟ آیا هنگامه ی یادآوریش را نداریم ؟
ما را در بچگی به جلسات دینی می بردند ، وقتی هم که خانواده ی ما به پادگان چهل دختر نقل مکان کرد این جلسات به نوبت در خانه یکی از اهالی گروهبان محله ی این پادگان دایر می شد ، یکی از آن جلسات با بقیه فرق داشت ، مثلا سوزی دیگر داشت ، به سوز عاشورا و تاسوعا که نمی رسید ، ولی سوزی دیگر داشت ، یکی دیگه مثلا آخرش صبحانه می دادند وتازه بعدش هم مدرسه نمی رفتیم ، ولی یکی دیگه اش نقشی دیگر داشت ! در خواندن و نوشتن من : من شهردانشم و علی ورودیش .
شهری که حتی مسجدی جدای از مسجد النبی را نمی پذیرفت چه رسد به مدرسه و مدرسه ی نظامیش ... ، مثل خانه ی من .
یاعالم ال محمد علیه السلام ، که در نیشابور یاد کردی شاه کلید را ، ... أنَا ...