نماز :
بسم الله ... ، الرحمن الرحیم ، مالک یوم الدین ، ایاک نعبد و ... .
با سلام و از جمله به بچه های گلم .
آشنایی با نماز :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ ، ... .
اول می خوام ، هم دلم می خواد و هم فکر می کنم بهتره ، یه خاطره براتون بگم .
خاطره :
یادم نمیاد تا حالا یه بار نماز جمعه رفته باشم الا یه بار ، نماز جماعت چرا ، تو مسجد محل سکونتمونو میگم ، که امیدوارم خدا از سر تقصیرم بگذره !
یادآوری :
یادتون میاد تو قم که بودیم و پدرتون افتاده بود زندون ، یکی می گفت مثلا بریم کمیته ی امداد امام خمینی (ره) ، و یکی می گفت بریم دفاتر آیات عظام ، ووو ؟
البته داداش محسنتون یادش نمیاد ، برا اینکه اونوقتا تو شکم من بود و هنوز چشم به این دنیا نینداخته بود .
که وقتی به ملاقات پدر رفتیم گفت برید پیش پدر محل سکونت ، و بعد برید پیش پدر شهر ؟ که وقتی پیشش رفتیم ، پدر شهرو میگم ، خدا بیامرز گفت : من طلبه ای بیش نیستم .
پرسش :
حالا شاید پرسیده باشین که چرا نگفت بریم پیش خدا بیامرز بابا بزرگ قمی ؟ که خبر داشت و ملاقاتشم میرفت و براش یه بار مجله ی حوزه :"ویژه مدارس علوم دینی" برده بود .
همون مجله ای که پدرتون اون نامه ی بهار سال صلح رو برا اونم فرستاده بود ، و بعدا گفت که دیگه براش ننویسه ، نه مثل یکی دیگه ، یعنی صداو سیمای جمهوری اسلامی ایران ، که گویا هنوزم می خواد براش بنویسه ! البته اگه بقول معرف سکوت علامت رضا باشه ، البته بعد فرض اینکه بدستش رسیده باشه .
یا شاید پرسیده باشین چرا وقتی پدر خدا بیامرزم با خبر شد و اومد قم و رفت ملاقات ، ملاقات پدرتونو میگم ، بهش گفته باشه دخالت نکنه ، خصوصا از طریق بنیاد شهید ؟
خب شاید برا اینکه ما تو مثلا عربستان سعودی زندگی نمیکردیم ، که ملک عبدالله بره ، ملک سلمان بیاد سرکار ، سرکار پدری مملکتو میگم ، که امام جمعه ی شهراش ، محله های شهرم همینطوری باشه .
چی ؟! (لبخند)
حاج حسن خلیلیان؟! آقای پیروی ، شهردار قم ؟! ووو ؟!
چی (سئوال و تعجب ) خاطره
مگه نگفتم ؟! قبل از نمازو میگم ، نماز ظهرو میگم ، قبول باشه .
آخه پیامبر میگه ! نماز قبول بشه بقیشم قبوله ، حالا ماسوی یا بقیه و یا ... ؟ بمونه ، آخه مثلا وقتی بقول پدرتون که میگه مرحوم علامه فرمودن : نخستین بار که چشم ما افتاد به اندام جهان خارج و ...
خب این یعنی چی ؟ نماز چشو میگم ؟ که ایشون بعنوان مثال فرموده : چشم ما
گوش و بقیه اعضای بدنمونم ، بقول پدرتون بدنی مثل پدرمون حضرت آدم علیه السلام ، مثل چشی مثل چش پدرمون حضرت ابراهیم علیه السلامه ، و نماز که فقط اختصاص به دل یا قلب محمدی ما نداره .
بقول پدر ما وقتیم مثلا گوش میدیم به حرفی با گوش حضرت موسی علیه السلام ، بنده ی اون حرفیم .
البته حرف من الان همین نمازیه که تنایی می خونم ، و وقتی پدرتون خونه هس دیدین که با اون می خونم ، و می خوام بگم که نه تنها فراداش ، بلکه جماعتشم دوتایی و در خونه نیست ، بلکه بیرون از خونه هم داره ، فقط جماعتشو تو محل سکونتمون نمیگم .
مثلا یه باردیگه هم ، تا امروز، رفتم نماز جمعه ! بیرون از خونه رو میگم ، نه تو خونه که مثلا وقتی بعنوان مثال آبجی نرگس و آقااسماعیل ، با دخترسون ساره اومده باشن خونه ی ما ، و ایندو خونواده نماز خونده باشیم ، البته روز جمعه هم باشه ، اگه یادتون باشه .
اینبار پدر نگفت که برم ، بلکه منو با خودش برد .
خدا حفظش کنه ، پدر شهرو میگم ، آقای امینی نمازو ، دو رکعت خطبه رو نمیگم ، دورکعت نماز ظهرو میگم ، دوبار خوندن ، نمی دونم براچی ؟ وقتیم بعد نماز با پدر برمی گشتیم خونه ، وقتی ازش پرسیدم ، اونم گفتم نمی دونه چرا .