سلام علیکم
این روز ها که هوا رفته رفته سرد می شود برای اینکه کاری را که در دست داریم به برف و بوران نخورد به پیشنهاد بچه ها جمعه ها را هم تعطیل نمی کنیم و برای همین تازه فرصت کرده ام که به پرسش یکی از عزیزان بپردازم که پرسیده اند :
...
اکنون دو پرسش واضح دارم.1- حافظه را بطور واضح و گسترده توضیح دهید. تا من هم اگر فرقی دارد؛ فرقش را با دل یا قلب یا عقل کل ... متوجه شوم.
2- صمد چیست؟ صمد یکتاست. این قبول. اما چطور می توان آن را یکتا دانست؟ چرا که لاجرم وقتی یکتاست که از نوع وجود نباشد. چرا که اگر باشد؛ باید عدمی هم باشد. و این باز می شود به تعبیر شما دو رقمی؛ نه یک رقمی. چطور چیزی یک رقمی می تواند اصلا باشد؟ چطور هست؟ و اگر از جنس وجود نیست؛ از جنس چیست؟
خب ، اول تا یادم نرفته عرض کنم که امیدوارم جمعه را به مبارکی پشت سر گذاشته باشید و هفته ی بهتری را پیش رو داشته باشید .
بعد هم در پاسخ به پرسش عرض شود که بنده حافظه را بطور واضح و گسترده برای کی توضیح دهم ؟ آیا برای " من " بقول این عزیز ؟ یعنی مخاطب بنده آیا بقول مرحوم علامه " چشم ایشان " است ؟ یعنی عضوی از اعضای حسی ایشان ؟ یا حس ایشان ؟ که مثلا پس از افتادن چشمشان به پاسخ بنده ببینندش ؟ و آیا بعد از دیدنش مثلا بقول مرحوم علامه با تجرید از حس به بایگانی یعنی حافظه بسپارند ؟
آیا این " دل یا قلب یا عقل کل ... " ی هم که یادآور شده اند از همین طریق بحافظه سپرده شده ؟ و بقول باب دانش علیه السلام : علم مسموع است ؟
خب علم یا دانش که فقط همین نیست که گفته شده باشد : فقد حسا فقد علما .
حدیث کسا را شنیده اید ؟ شنیده اید که وقتی پنج تن ال عبا برای ملائکه پیش آمد فقط یکی را می شناختند ؟ و با آن یکی چهار تن دیگر برایشان تعریف شد ؟
حالا توضیح بنده هم همین وضع را دارد !؟ بنده حافظه را برای کی توضیح دهم ؟ برای یکی که هم دل دارد و هم مثلا عقل ؟ حالا کل و غیر کلش بماند ، ولی توضیح برای آنکه می خواهد مثلا ببیند با آنکه می خواهد مثلا بحافظه بسپارد فرق دارد .
بنا براین پرسش اول این عزیزمان اینست که : حافظه را برای " من " توضیح دهید .
خب من را : " توضیح دهید ، تا بنده هم اگر فرقی دارد فرقش را با من متوجه شوم ؟! چراکه این " من " هم مثلش مثل همان عباست که تحت آن گفته می شود که من مثلا دل دارد ، عقل دارد ووو .
خب ، حالا من چی دارد ؟ که بنده برایش توضیح دهم ؟
فکر می کنم که پاسخ پرسش دوم ایشان را هم داده باشم ، چراکه عرض شد حرف اول ایشان هرچه باشد ، یعنی همان " من " یکیست ، یکی که نه تحت یکی دیگرست و نه تحت آن یکی دیگر ، و نه در کنار یکی دیگر ، بعبارت بهتر : لم یلد ولم یولد ، ولم یکن له کفوا احد .
------------------------
با سلام مجدد
در رابطه با مطلب بنده این مطلب نوشته شده :
.
if.coo.ir (شنبه 16/9/1387 ساعتِ 2:30 صبح )بنام خدا
باز هم باید تکرار کنم. شما موقع نوشتن مطالب؛ فکر میکنید. بعد تصور میکنید که آنچه را فکر کرده اید؛توضیح هم داده اید! من دوباره تکرار می کنم آنچه را که در این باره می فهمید؛ واضح توضیح دهید. و نگویید: (فکر کنم گفته باشم)؛ خودتان بفهمید!
چون قبلا هم گفتم این چنین بحث ها به اندازه کافی سنگین هستند. و راه چاره اش این است که به وضوح و گستردگی به آن پرداخته شود. نه آنکه کوتاه کوتاه و رمزآلود به آن اشاره شود.
قسمت اول سخن تان با قسمت دوم آن ؛ یک دریا با هم فاصله دارد. هر کدام دو مبحث جدا است. و هر کدام هم یک دنیا سنگین است.
من فکر می کنم قسمت دوم سخنتان را متوجه شدم. اما از آنجا که باز پوشیده و رمزآلود سخن گفته اید؛ مجبورم با آنچه شنیده ام مقایسه کنم. یعنی باید ببینم این سخن شما شبیه بعضی چیزهاست که پیش از این شنیده ام. و البته سخن من نیست. یا اینکه فعلا سخن من نیست.
اما قسمت اول سخنتان: این که (من) چیست؟ من یعنی اصل من. یعنی آن حقیقت من. مسلما منظور دست و پای من نیست. و مسلما حس من هم نیست. به تعبیر قرآن؛ منظور نفس من است.
اما آنچه در مورد دل یا عقل گفتم؛ گفتم که آن دو سخن به ترتیب سخن عرفا و فلاسفه است. که من نه عارفم نه فیلسوف. پس به پیشنهاد خود شما؛ سخن خودم را می گویم.
مسلما من دست و پا دارم. اما من دست و پا نیستم. من دل و عقل هم دارم. اما دل و عقل هم نیستم. من منم.
منظور ؛ من واقعی است. آن چیزی است که اگر دست و پای من هم نباشد؛ اما باز آن هست. حتی اگر من زنده هم نباشم؛ باز آن من هست. منظور نفس است. منظور روح من است که هیچ گاه نمی میرد. و بلکه از زندگی دنیوی به زندگی اخروی می رود. همیشه خواهد بود. چه منعم و چه معذب؛ اما خواهد ماند. انسان جاودانه است. و این جاودانگی یعنی همین. یعنی این من من.
خوب است حالا بگوییم رمز این جاودانگی چیست؟که می گویم رمزش همان رمزی است که وجود من است. یعنی به همان علتی که من وجود دارم؛ جاودانه هم هستم. بخاطر متصل بودن به خدا.
در آیه (ونفخت فیه من روحی) خداوند می فرماید:و قسمتی از خودم را درون انسان دمیدم.
شاید بخاطر همان امانتی که خدا در وجود انسان گذاشته است؛ ما این قدر بالا رفته ایم. و بخاطر همین است که جاودانه شده ایم.
اما مثلا حیوانات این جاودانگی را ندارند. اشیاء ندارند. چرا آنها این امانت را ندارند.
همه موجودات به اندازه خودشان؛ آینه ی وجود خدای متعال هستند. و به همان اندازه به خداوند شبیه می شوند. و بیشترین شباهت به خداوند را انسان داراست.پس پرسش اولتان این می شود که منظور از من؛ انسان است. و انسان را چنان که در بالا آمد؛تعریف کردم.
اما پرسش دوم من؛ که پرسش مهم من هم هست؛همچنان بی پاسخ است. که صمد چیست؟البته عجله ندارم. شاید نیاز می بینید که ابتدا مطالب دیگری را بگویید. و به موقع به صمد بپردازید. من منتظرم می مانم.
این را هم بگویم که برای پاسخ دادن ؛خودتان را اذیت نکنید. به کارهای دیگرتان برسید. و سر فرصت هر وقت که شد؛ به گفتگو می پردازیم.
ضمن این که از این که وقت گذاشتید و به پرسش من پرداختید ؛تشکر می کنم.
خب ضمن عرض ادب و سلامی دوباره خدمت این عزیز گرامی اول عرض کنم که خب ایشان هم وقتی مطلبی را می فرمایند فکر می کنند و بعد هم بقول ایشان تصور می کنند که آنچه را فکر کرده اند توضیح داده اند .
برای این راه چاره همانست که عرض کردم که از اول با هم گام برداریم ، همان که حرف اول ماست ، حالا چه ما بقول مثلا مرحوم علامه چشم داریم برای افتادنش بحرف یکدیگر
و چه بقول این عزیزمان روح یا جان داریم برای ارتباط با یکدیگر .اما بعد ، ایشان به نکته ی جالبی اشاره کرده اند ، آنهم اینکه عرض بنده را با حرفی که شنیده اند مقایسه می فرمایند ، بله قضیه همین است ، منتها چه خوب بود که اولین حرفی را که شنیده اند و آنرا با حرفی مقایسه نکرده اند هم می فرمودند تا از همانجا گام به گام قدم برداریم !؟
آیا آن حرف ، اولین حرفی را که شنیده اند را عرض می کنم ، یک حرف است ؟ یا یکی نیست ؟ بعبارت بهتر آیا آن حرف صمد نیست ؟
خلاصه اینکه نقطه ی آغاز و بعبارت بهتر نقطه ی ب بسم الله بحث چیست ؟ چراکه امامت بحث در ید این نقطه است .
بنده تکیه بر حرفی دارم که یکیست ، یکی که صمد است ، یعنی نه تحت حرفی است که بقول ایشان با آن مقایسه شود و نه با آن حرف دیگری مقایسه می شود ، و نه بهمراهش حرف دیگریست که ربطی بهم نداشته باشند ، مثل مثلا همین حرف اول منطق قدیم که ایجاب و سلب باشد و همینطور صفر یک منطق جدیدش .
خب ، پس حرف اینست که مقیاس ما برای سنجش حرف چه حرفی است ؟
بنده فکر می کنم حرف اول ما برای سنجش هر حرفی همان " من " ی است که ایشان فرموده بودند و در تفکر دینی هم این حرف چیزی جز همان من نیست منتها من خدایی و بعبارت بهتر همان که ایشان فرموده اند یعنی نفخه ی خدایی .
حالا ایشان حرفشان چیست ؟ بنده هم گوش بزنگم .
یا علی
-------------------------------------------
سلام علیکم
در مقابل عرض بنده این مطلب فرموده شده :
f.coo.ir
(یکشنبه 17/9/1387 ساعتِ 12:44 صبح )بنام خدا
پرسش من هنوز باقی مانده است:
«« صمد چیست؟ یک رقمی است یا دو رقمی؟
نمی توانید بگویید دو رقمی است.
و اگر یک رقمی است؛ از چه جنسی است؟ نمی توانید بگویید از جنس وجود. چرا که در مقابلش، عدم هم تعریف می شود. و باز می شود دو رقمی. پس این یک رقمی، از چه جنسی است؟ »»
فعلا این پرسش اساسی بجث است ؛ تا گره بحث گشوده شود.
باز هم سلام علیکم و علیکم السلام .
این دو رقمی که بنا را بر آن گذاشته اید بقول شما از چه جنسی است ؟ وجود و عدم را عرض می کنم ، یعنی اگر از جنس وجود باشند در مقابلش بقول شما عدم هم تعریف می شود و می شود دو دورقمی و همینطور دو دویی یا این چیه دیجیتالی که حرف منطق جدید است .
بعلاوه آیا مبنای حرف شما مثل منطق قدیم است ؟ که حرف از وجود و عدم می زند ، یا مثل جدیدش ؟ که حرف از عدم و وجود می زند .
علی ای حال فرقی نمی کند چراکه وقتی حرف را با وجود آغاز کنید از عدم خبری نیست و اگر با عدم آغاز شود در نقطه ی آغاز یا نقطه ی ب بسم الله شما از وجود حرفی نیست ، وتازه وقتی هم که حرف از دومی زده می شود هم از اولی خبری نیست مگر اینکه بقول منطق قدیم حرف از عدم را تحت وجود بزنید و یا بقول منطق جدید حرف از وحود را تحت عدم ، مثل همین صفریکی که می گوید .
خلاصه همانطور که عرض شد حرف اول خود را بفرمایید ، چراکه گویا بنا را بر دو گذاشته اید و بنده نمی توانم حرفی بزنم که شما عدم یا رقم دیگرش وجود را در نظر نگرفته باشید ، البته نه در آغاز سخن ، چراکه منطق قدیم و جدید هم بنا را بر یک رقم گذاشته اند و شما هم بشرح ایضا ، منتها توجه نمی فرمایید که سخن را با نام خدای احد ، صمد ، لم یلد و لم یولد ، ولم یکن له کفوا احد آغاز کرده اید !؟
مگر اینکه مراد از این "
بنام خدا " یی که فرموده اید بسم الله نباشد .سلام علیکم
اول اجازه بفرمایید مطلبی را یکی از عزیزان نوشته اند ببینیم ، مطلب از این قرار است :
مسافر (دوشنبه 11/9/1387 ساعتِ 11:44 صبح )
سلام جناب یزدی...
داخل اندیشه 11 از آنور آب گفتید و بنا بر فراگیری... دانش آموز یا دانشجو بودن... به نظر من مهم اینه که فراگیری چه چیزی باشه و
بنای اون منجر به چه بنای فکر ی در آدم می شه ( البته با توجه به مقصود)....یعنی یه آدم صفریکی مثل من می ره اونجا که یک و صفر توی یه زمینه ای بشه البته باز هم با توجه به همان... راستش من که خیلی دوست دارم همه ور آب دنیا رو ببینم و دور تر ها هم باغچه ام حفظ کنم و فراگیری جدید ی باعث فراموشی مبناهام نشه... جوابش سخته که چرا حالا آنور آب، گرچه رفتنش خیلی آسون تره... البته صرفا فقط دانش دانشگاهی نیست بلکه دانش فرهنگها، دانش دیدگاهها، دانش نوع فکر کردن ها و کلی فراگیری دیگه رو هم شامل می شه و و و و مثل همان بیایید دیارمان ایران را هم سراسر مدرسه کنیم که هر کدومش در دیگری است..... فرصت و سعادت شد و چشممان به چشم انداختن منتهی شد. پس تهی نبودیم و با این اندوختن هم پر پر نخواهیم شد....مجموعه.......شاد و موفق باشید.
rouberou@yahoo.com
rooberoo.ParsiBlog.com
خب ، علیکم السلام مسافر عزیز و گرامی که
بنا را بر سلام گذاشته اند و مقصود هم روشن است ، فقط امیدوارم که یکی به یکی سلام داده باشد .بله فکر می کنم همه دوست دارند دیدنی را ببینند و دوست هم ندارند که این باعث ندید گرفتن دیده شده ای بشود و
بعبارت دیگر خود را فراموش کنند مثل مثلا بعضی که وقتی اونور آب می روند گذشته ی خود را فراموش می کنند .البته مقصود بنده از اونور آب فقط به اصطلاح خارج از ایران و مثلا غرب یا شرق نیست ، مثل مثلا آمریکا و ژاپن ، چراکه همانطور که فرموده شده ، آنجا که : "هرکدومش در دیگریست " ما در ایران هم به اصطلاح در استانی از آن قرار داریم و در شهری از شهرهایش و در محلی ووو ، و همانطور که در نوشته ی قبلی بعرض رسید نزدیگتر از این هم هست این ور اب ، باغچه ووو .
اصلا عرض بنده این است که ما خود را فراموش نکنیم و اندیشه ی دینی هم اینکه خود خدایی را فراموش نکنیم ، کجا ؟ آونور خود .
ببینید ، مثلا در همان فرمایش مرحوم علامه که فرموده اند :
نخستین بار که چشم ما افتاد به اونور آب ... .
آیا از ما خبری هست ؟ برای همین عرض کردم که بقول ما ترکها چرا راه دور برویم و ببینیم در مثلا مدرسه چه خبر ؟ چراکه مسئله اینست که از ما چه خبر ؟ مثلا در همین فرمایش مرحوم علامه ؟
آیا تهی نیست این ما ؟ که ایشان می فرمایند ؟
و آیا با افتادن چشمش به مثلا یک سیاهی بعنوان مثال ، پر نشد از سیاهی ؟ پر پر را عرض می کنم و بعبارت بهتر صمد صمد را عرض می کنم ؟
همین جاست که نطفه ی دانش دانشهای امروزی اعم از بقول شما
دانشگاهی هم بسته می شود .ای عزیز
! حرف اینست که ما تهیست و از اونور آب پر می شود !؟ چه در دانشگاه و چه در حوزه ی ما هم ، چه رسد به دانشگاه و حوزه ی اونور آب به اصطلاح .حرف منطق قدیم و جدیدش جز این نیست ، اینست عرض بنده .
بسم الله الرحمن الرحیم ، قل هو الله احد ، الله الصمد ( بقول آقا امام حسین علیه السلام : یعنی
: ) لم یلد و لم یولد ، و لم یکن له کفوا احد .و آقا باقر العلوم ! می فرماید : اگر بود کسی تمام علوم را از صمد برایش می گفتم ، حالا صمد اولین مثلا چشم انداز ماست و علوم یا دانشها بقول شما : "هرکدومش در دیگری " از آن ؟
ای عزیز ! آیا خبر دارید که صمد منطق قدیم ارسطویی حرف اولش می باشد که عبارتست از " ایجاب و سلب " ش ؟ و منطق جدید این چیه رایانه ای هم " صفر یک " ش ؟ و این چیه متد دیگر علوم هم چه دانشگاهی و چه حوزوی همین مثبت و منفی یا منفی و مثبت به اصطلاح آنان ؟
خب ببینید ، مگر نفرموده اید که : دوست دارید ... ؟
عرض بنده اینست که شما می بینید و دیده شده هرچه که باشد دیده شده ی شماست همچنان که خدا ما را می بیند .
سلام علیکم
ضمن عرض تبرک امروز جمعه خدمت شما عزیزان عرض شود که لازم نیست که بازهم راه دور برویم و مطلب را در مدارس پیگیر باشیم تا دستگیرمان شود که نه تنها نادان پا به مدرسه نگذاشته ایم بلکه مدرسه هم می داند که ما برای دانستن به آنجا رفته ایم و می رویم ، خصوصا اگر مثلا گفته شود که بیاییم دیارمان ایران را هم سراسر مدرسه کنیم ، یعنی شهرمان در آن و محلمان در شهر و خانه ی خود هم در محل مدرسه باشد ، بلکه نزدیکتر از این هم !؟
خلاصه اولین یا نخستین چیزی که برای دانستنش گام برمی داریم مقصود است ، مثلا همان که مرحوم علامه فرموده اند که : نخستین بار که چشم ما بر اندام جهان افتاد و مثلا یک سیاهی را دیدیم .
حالا فعلا کاری نداریم با اینکه این درک یا دریافت ما از این سیاهی علم یا دانش است یا همانطور که عرض شد ما با تفکر یا اندیشیدن عالم یا دانا به این سیاهی را هم می شویم ، چراکه در حرکت از خود به جهان خارج حرکت چشم به سیاهی را هم داریم مگر اینکه سیاهی را در حافظه ی خود داشته باشیم و فقط نیاز به یادآوری آن داشته باشیم که فکر کنیم یا بیندیشیم که بدانیم چه چیزی است ؟ که چنین نیست ؟ چراکه حرف از اولین یا نخستین دانستن است و هنوز سیاهی را به حافظه نسپرده ایم که یادی هم از آن کرد .
حرف همینجاست که نخستین ادراک یا دریافت ، حالا دانستن ما نمی تواند جز مثلا یک سیاهی باشد ، همانطور که مثلا مرحوم علامه هم حرفشان این است که نخست بعنوان مثال
یک سیاهی را درک یا دریافت کرده ایم از جهان خارج .و حالا با این هم کاری نداریم که پس از افتادن چشم ما به سیاهی و حس آن و نهایتش هم سپردنش به بایگانی یا حافظه و یا این چیه ذهن حالا چشم و حس و نهایتش هم حافظه و خلاصه ما هم یعنی یک سیاهی ؟ ولی بقول منطق ارسطو و پیروانش عدم این یا بقول منطق جدیدش صفر این نه تنها نبود ما ، بلکه نخواهد هم بود ! که نطق ارسطویی یا جدیدش ریاضی اینست یا آن ، همان که مثلا نادان بود و منجمله به یک سیاهی هم بعنوان مثال .
چراکه یک چیزی بود ، نبود ؟ چشمی هم نبود ؟ که بقول مثلا مرحوم علامه به یک سیاهی بفتد ؟ چرا بود و آنهم نه فقط چشمی ، بلکه حسی ووو ، حالا اولش چه بود ؟ بماند ، ولی بود و یک چیزی هم بود و نه حتی دو ، چه رسد به سه ، چهار ووو ، بله مجموعه ای از چشم ، حس ووو مانعی ندارد ولی نه مجموعه ی تهی بود و نه حتی دو رقم که یک رقمش مثلا چشم باشد و رقم دیگرش حس ووو .
خب ، یک مطلبی هم صاد گرامی یادآور شده بودند که اینجا جای آنست که ذکر شود ، آنهم اینکه گفته بودند بعد مدرسه رفتن چطور ؟ آیا بعدش دانا هستیم ؟ در حالیکه هنوز هم خیلی چیزهاست که نمی دانیم ؟
حالا چرا جایش عرض کردم اینجاست ؟ برای اینکه ما که نه مجموعه ی تهی بودیم و نه حتی دو رقمی که حرف منطق ارسطویی است و همچنین منطق ریاضی هم ، و حرف این چیه متد علوم دیگر هم همین است در این چیه متدولوژی علوم ، خب ما که یک مجموعه بودیم حالا چی ؟ خب حالا هم همانیم و همین هم خواهیم بود ، منتها حالا مثلا بقول مرحوم علامه بعنوان مثال : مجموعه ی سیاهی ، و نه مثلا بی رنگ سیاهی که رنگی نداشته که مثل همانی که با شکسته نفسی می فرمایند : نادانند ، بعضی هم می فرمایند : بی رنگند و اندیشمند دینی ایشان هم می فرماید که "رنگ خدا " یی هم همین بی رنگیست که این هم تعبیر دیگریست از تعبیر سلبی منطق قدیم و صفر جدیدش .
ببخشید که امروز پرحرفی کردم و بدرازا کشید ، امیدوارم که ان شاءالله فرصت چشم انداختن به آن را داشته باشید .
تا فرصت دیگر یاعلی .
سلام علیکم
در قسمت قبلی عرض شد که اگر ما را حتی دانا هم بگویند باز هم جای حرف دارد چه رسد به اینکه گفته شود ما دانا نیستیم یا نادانیم و یا به تعبیر استاد شهید مرتضی مطهری فاقد دانایی هستیم .
جای حرف داشتن هم برای اینکه خب ما یعنی چه ؟ آیا بقول منطق جدید یعنی هیچ ؟ تهی ؟
عرض شد که حرف این منطق هم اینست که ما خالی آماده پر شدنیم ، بعبارت دیگر تهی از برنامه نیستیم و
مثل مثلا همان دانش آموزی که پا به مدرسه می گذارد هستیم که اگر هیچ نداند این را دیگر می داند که برای دانستن به مدرسه می رود و یا راهی مدرسه اش کرده اند .شما که به مدرسه رفته اید خبر دارید که آموزگار روی دانسته ی دانش آموز تکیه می کند ، برای همین است که کلمه ی کلید را از زبان دانش آموز می گیرد و کارش را آغاز می کند .
حتی مثلا مرحوم علامه هم که در اصول فلسفه و روش رئالیسم دارند این اصول و روش را می آموزند می بینیم که روی همین کلمه تکیه فرموده اند ، چراکه دیدیم می فرمایند :
نخستین بار که چشم ما به ...
یعنی روی ما و چشم ما حساب باز کرده اند وگرنه برای کی نوشته اند ؟ برای چشمی جز چشم ما و جز ما ؟
حالا مسئله اینست که آیا برای عدم ما هم حساب باز کرده اند ؟ و بعیارت دیگر مثل کلمه ی کلید خودشان ما هم دو رقمیست ؟ ما و عدم ما ؟ مثل دانا و عدمش ؟ مثل همین که در منطق جدید و قدیم گفته می شود ؟ یا کلمه ی کلید یک رقمیست ؟
حالا ما کاری با تعبیرات مختلفش نداریم که یکی مثل منطق قدیم ارسطویی ایجاب و سلب می گوید و یا یکی هم مثل منطق جدید ریاضی صفریک ، که تعبیر دانا و نادان و یا نادان و دانا هم فقط در تعبیر با ایجاب و سلب قدیم و صفر یک جدیدش فرق دارد .
خب شما عزیزان لابد خبر دارید که بنای علوم قدیم و کاخ ریاضیات جدید هم بر این دورقم تکیه دارد در حالیکه عرض شد دانش آموز یا دانشجو و یا طلبه ای یافت نمی شود که دو رقمی پا به مدرسه گذاشته باشد ، حالا این همه علوم را با این دورقم با زبان کدام دانش آموز یا دانشجو و یا طلبه ای کلید زده اند ؟ مسئله ایست که ما بعنوان دانش آموز یا دانشجو و یا طلبه ی این علوم از ایشان داریم .
ببینید حرف این نیست که گفته شود در مدارس چه قدیم و چه جدیدش از علم یا دانش خبری نیست ، خیر ، ولی اگر مثلا می خواهیم دانشی را فراگیریم ، حالا از سین یا چین و یا از غرب که گفته می شود دارد و بنده هم عرض نمی کنم که ندارد ، در فراگیری آن بنا را بر چه بگذاریم ؟ بر دانایی خود که می داند مثلا غرب داناست ؟ یا بر نادانی خود که حتی نداند مثلا غرب داناست ؟
حالا چرا بریم آنور آب ، بقول ما ترکها : راه دور و باغچه نزدیک .
از مدارس خودمان چه قدیم و چه جدیدش چه خبر ؟
بنده را هم بی خبر نگذارید
.
سلام علیکم
یکی دو روزه که می خواستم این مطلب را بنویسم ولی ممکن نشد ، تا امروز که از نصب این چیه پارسی بلاگ برای ورد از این طریق توانستم ارسال کنم .
خب آما مطلب ، اول جمعه را خدمت شما عزیزان تبریک عرض کنم و بعد هم اینکه آقای نیکبخت واحدی هم به آقای کریمی پیوست ، البته برای دوسال محروم از همراهی تیم ملی شد .
بعلاوه ی ده میلیون جریمه نقدی و بازگرداندن آنچه از طریق تیم ملی گیرشان آمده ، حالا مثل آقای دایی آیا همه چیزشان از تیم ملیست ؟ که دیگر معلوم است !
و همچنین درج در پرونده و پنجم هم مفتوح ماند .
ولی آقای باقری به تیم آقای دایی پیوست و الحق گل هم کاشت در بازی دیروز با امارات و آقای دایی را از باخت رهانید .
البته آقای رحمتی در دروازه بیشتر گل کرد و پنج میلیون هم گیرشان آمد که امیدوارم مثل آقای نیکبخت یک روزی مجبور به بازگرداندن نشود .
مطلب دیگر بازگرداندن شماره 6 آقای نکونام بود و ایشان شماره ی 16 را به تن داشتند .
خب شماره 8 هم که همچنان به تن آقای ستار زارع بود و نمی دانم آیا ایشان هم یک روزی شماره ی 18 را به تن خواهند کرد یا ... ؟
سلام علیکم
ابتدا تشکر کنم از مسافر عزیز و گرامی که مطلبی را نقل کرده اند شاهد بر عرض بنده که عرض شد نه تنها این ور بلکه آنور آب هم خبری جز همین نیست که ایشان بعنوان نمونه ذکر کرده اند .
بعد هم تشکر از صاد عزیزم که پرسشی را مطرح کرده اند که اگر پیش از رفتن به مدرسه نادان باشیم آیا بعد از رفتن دانا هستیم ؟ یا هنوز هم نادانیم ؟
نسبت به فرمایش مسافر عزیز و گرامی عرض کنم که پامنبری ایشان ، آقای الهی قمشه ای را عرض می کنم ، هم باید بنا را بر نادانی بگذارد همانطور که دانش آموزی هم که صاد عزیز بعنوان مثال فرموده اند باید نادان پا به مدرسه بگذارد ، حالا خود ایشان و همینطور آموزگار دانش آموز هم همین وضعیت را داشته اند ؟ بماند ، چراکه آنوقت پای اساتید ایشان پیش کشیده می شود و خلاصه یکی دانا بوده که به نادانی درس داده ! یعنی او دیگر بنا را بر نادانی نگذاشته !؟
خب می بینیم که حرف این نیست که بنا را بر حداکثر دو گذاشته باشند ، چه با منطق قدیم و چه جدیدش ، یعنی همان که در یکی دو قسمت قبلی عر ض شد که هرچند حرف از ایجاب و سلب ویا صفر یک است و ظاهر قضیه دو رقمیست ولی سنگ بنای هم منطق جدید یک رقمیست و هم منطق قدیم هرچند هم که بجای سلب و ایجاب حرف از ایجاب و سلب زده شود .
خب عرض شد که جز این هم امکان پذیر نیست ، منتها مسئله این می شود که این یک رقم رقم صفر یا سلب قدیمش می تواند باشد ؟ مثل همان که مسافر عزیز و گرامی نقل قول فرموده اند ؟
ضمن اینکه دیدیم طبق نظر استاد شهید مرتضی مطهری ، که اگر نگوییم نظر دیگر ممتفکرین و همینطور متفکرین اسلامی هم همین است ولی می توان گفت ایشان از پرچمداران حکمت متعالیه بحساب می آیند ، ما حتی دارای این چیه ذهنی نادان هم نیستیم بلکه فاقد این هم هستیم ، بعبارت دیگر بقول ایشان در ذهن سازی است که این چیه ذهن نادان ساخته می شود ، البته در این نظر هم بنا بر فقدان گذاشته شده که همان سلب قدیم و صفر جدیدش می باشد .
برای لمس بهتر مطلب یک مثل می زنم تا ببینیم که چقدر سرتاپای ما را این ادعا فراگرفته و با آن کنار آمده ایم .
ببنید مثلا شما که با این چیه کامپیوتر یا بومی شده اش رایانه سر و کار دارید برایتان پیش آمده که مثلا یک این چیه نیوفلدر یا پوشه ی جدید باز کنید ، خب گفته می شود که این که باز شده تهی ، صفر یا خالیست ، البته گفته نمی شود که این یک صفرست که مثل حرف منطق قدیم باشد ، نه می گویند صفر یکی است که آماده ی کارست ، مثل همان ذهن پامنبری مثلا آقای الهی قمشه ای و یا دانش آموزی که به مدرسه می رود که آماده ی کارست که عبارتست از علم یا دانش آموزی .
در حالیکه نه آن پوشه خالیست و مبنای کاری در این چیه کامپیوتر و نه هیچ و پوچی پا به مدرسه می گذارد ، بلکه همانطور که آن پوشه برنامه ریزی شده ( دقت بفرمایید ) برای کاری ، دانش آموز هم بی برنامه نیست ، مثل طراح آن پوشه این هم طرحی دارد آنهم طرحی خدایی برای فراگیری علم یا دانش .
خب عرض شد که فاقد این طرح و برنامه هم اگر گفته شود فرقی نمی کند .
بله این درست که ما از شکم مادر که بدنیا آمدیم چیزی نمی دانستیم و یا از دامن خانه که پا به مدرسه بگذاریم چیزی که در آنجا فراداده می شود را ندانیم ، ولی این یعنی ما ؟
حرفی که در مراکز علمی ما زده می شود این است ! آنهم سلبی آن در حالیکه باب دانش علیه السلام می فرماید : توصیف ما به دانایی هم غیر از ماست ، چه رسد به وصف نادانی ، چراکه : "هر موصوفی شهادت می دهد که غیر صفت است و هر صفتی هم شهادت می دهد که غیر موصوف است " .
سلام علیکم
خب آقای دایی که روی آقای کریمی را بوسید و الحمدلله قضیه ختم بخیر شد !
خب عرض شد که اندیشمندان چه قدیم و چه جدیدش حرفشان اینست که یک جاهل یا نادان داریم و یک عالم یا دانا ، عالم یا دانا همان جاهل یا نادانیست که فکر کرده یا اندیشیده !؟
بازهم عرض می کنم که این اختصاص به مثلا اندیشمندی ندارد که می گوید با منطق جدید یعنی با "صفریک" می اندیشد که حرفش با منطقش مطابقت داشته باشد ، بلکه آنی هم که می گوید "ایجابی و سلبی" می اندیشد نیز همین را می گفته و می گوید ، یعنی حرفش "سلبی و ایجابی" است .
و این اختصاص به این ورآب هم ندارد ، اونور هم خبری جز این نیست کافیست ببینم چه می گویند و نیازی هم نیست که هزینه ی سفر را متحمل شد آنهم با وجود این چیه رایانه و این چیه اینترنت ، هرچند که نیازی به این هم نیست !؟ خودشان صادر می کنند و ما هم که این چیه ذهنی وارد کننده داریم !
حالا این بماند که اندیشمند انقلاب مرحوم مطهری هم فرموده باشند که "فاقد" اینهم هستیم ! یعنی بقولی : "هیچ" هم نیستیم .
این را برای این عرض کردم که عزیزی پرسیده باشند : بکجا می رویم ؟
خب گویا که می رویم عالم یا دانشمند شویم !
حالا از کجا راه افتاده ایم ؟ عرض شد که فرموده اند از جاهلیت یا نادانی ! و بقول استاد شهید از این هم نه !
بازهم عرض می کنم که این اختصاص به علوم انسانی ما ندارد که برایش فکر کرده یا اندیشیده باشیم ، علوم دینی ما هم که فکر یا اندیشه ما به آن نمی رسید اگر خدا پیامبری نمی فرستاد همین وضع را دارد ، بعبارت دیگر وضع در اندیشه دینی ما هم مثل اوضاع اندیشه ی ماست ، آنجا هم اگر به شکل "صفریک" نباشد شکل شمایلی جز "سلب و ایجاب" قدیمش ندارد .
بقول باب دانش علیه السلام : خدا رحم کند به حال ما ، وبعد بقول عزیزی که پرسیده اند : بکجا می رویم ؟
سلام علیکم
امروز که از سر کار آمدیم نیمه ی اول بازی ایران و کره ی شمالی تمام شده بود و نتیجه هم یک صفر بود ، البته هروقت تیم ملی بازی داشت مثل بازی پرسپولیس بچه ها کار را تعطیل می کردند ولی این دفعه هیچکدام حرف از تعطیلی کار نزدند .
خب بقیه بازی یعنی نیمه ی دوم را هم پس از استحمام نشستیم با آنها دیدم ، کره که گل زد همه پریدند هوا ! مثل وقتی که پرسپولیس گل می زد .
خب بازی را آقای دایی دو یک برد و کسی هم خوشحال نشد بقول ایشان که در مصاحبه ای فرموده بودند با بردش ملت خوشحال بشود ، یعنی شانس آورد که هیچکدام از حملات کره در آخرای بازی گل نشد .
تماشاچی هم بد نبود بقول گزارشگر پنجاه شصت هزار نفری آمده بودند در این چیه استادیوم صد هزار نفری .
این وسط یعنی در حین تماشای بازی هر وقت شماره 8 ایشان که نشان داده می شد هر کدام یک حرفی به او می زدند ، قبلا هم هروقت که تیم ملی بازی داشت همین بود ، عکس العملشان در مقابل شماره 8 آقای دایی را عرض می کنم .
راستی از شماره 8 تیم ملی چه خبر ؟
راستی چرا آقای ستار زارع این شماره را قبول کرده اند ؟!
راستی اگر دعوت آقای دایی را آقای کریمی قبول می کرد با چه شماره ای به زمین می آمد ؟ شاید یکی از دلایل آقای کریمی هم همین بوده باشد !؟ یعنی بنده که فکر نمی کنم شماره ی 8 را از آقای ستار زارع پس می گرفتند .
بسم الله الرحمن الرحیم ، انا انزلناه فی
لیلة القدر ، و ما ادراک ما لیلة القدر ؟ لیلة القدر ... .سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم ، یا ایهاالمدثر ، قم ... ، انه فکر و
قدر ، فقتل کیف قدر ؟ ثم قتل کیف قدر ؟ ... .شبهای قدر ماه مبارک امسال را هم پشت سر گذاشتیم ، امیدوارم که بنده را دعا کرده باشید ، خصوصا شب اول که شب شکافته شدن فرق مولاست ، که رقم سلبی یا صفر جدیدش بحساب نیامده باشم .
مسئله در همین قدم اول است ، یعنی ما همه فکر می کنیم ، حتی ولیدبن مغیره هم فکر می کند ، یعنی چنین نیست که بقول منطق قدیم قدم اول بشود بر ایجاب و سلب گذاشت ، حتی اگر استاد شهید مرتضی مطهری هم این را گفته باشد ، همینطور صفریکی که منطق جدید بنایش را می گوید بر آن گذاشته و ما را مثل فرق مولا دوشقه کرده ، مثلا یکی که فکر نمی کند و یکی هم که فکر می کند ، یا مثلا یکی غلط فکر می کند و یکی هم درست و این چیه دیجیتالی های دیگر آن گام نخست که اگر لم یلد باشد و زیرمجموعه ی
یکی دیگر نباشد ولی ولم یولد ، همینطور ولم یکن له کفوا احدش حرف دارد چراکه رقم دیگری هم دارد این مجموعه ی صفر ، خالی و یا تهی ایشان که بنا را بر آن بگذاریم ، مثل رقم سلب قدیمش که سنگ بنایش ایجابی باشد .یعنی عرض کرده ام که حرف اصلی این منطق این نیست که بنا را بر دو گذاشته ، همچنانکه حرف اصلی منطق قدیم یا ارسطویی این نیست ، چراکه بنا را بر یک چیز نهاده اند ، هم در قدیم و هم در جدیدش .
نمی خواهم مثل مرحوم مطهری که علل گرایش به مادیگری را در کتابی به همین عنوان بر شمرده اند بگویم که علل گرایش به منطق جدید هم منطق قدیم است ، ولی علت گرایش به مادیگری اگر کلیسا در قرون وسطی بوده باشد ، علت گرایش به منطق جدید هم منطق قدیم است ، منتها بجای اینکه رفع اشکال منطق قدیم شود به شکل دیگرش مطرح شده .
در قدیم بنا را بر یک چیز می گذاشتند که معلوم نبود ، بلکه بقول حتی شیخ الرییس معروف هم نبود ، یادم می آید در دوران دانشجویی در کتابی که بعنوان منطق ریاضی جهاد دانشگاهی ما منتشر کرده بود دیدم که باب معرفت منطق قدیم را اصلا داخل بحث نمی دانست ، البته نه فقط از این باب که دخلی به باب علم ندارد بقول ایشان ، در حالیکه مشابهش را در منطق خودشان دارند تحت عنوان تئوری مجموعه ها ! بلکه حرف از این بود که خب منطق قدیم که درنهایت حرفی برای معرفت یا شناخت چیزی ندارد ؟ در حالیکه بقول ایشان هرچیزی حتی خدا هم در منطق ایشان علامتی دارد ؟ بقول قدیم
اسمی دارد !؟یادش بخیر آن روزهای جوانی و دانشجویی که شب و روز نداشتم برای پیگیری این مطلب ، کم کم متوجه شدم که کار از سرچشمه خراب است ، قدم اول را عرض می کنم که دو شقه شد
.همانجا که وقتی بقول مرحوم علامه : نخستین بار که مثلا چشم ما افتاد به چیزی و مثل تعریفی که از فکر می شود نه تنها معلوم نیست که چشم از کجا افتاد ؟ بلکه گویا معروف هم نیست و مجهول است ؟
یعنی می گویند یک چیزی مجهول است و فکر می کنم و معلوم می شود ، حالا این شامل خود ما هم می شود ؟ که بقول ایشان جاهل قدم به مثلا جهان خارج گذاشته باشیم بقول مثلا مرحوم علامه ؟ و در اندیشه دینی چطور ؟ شامل خدا هم می شود ؟ یا همانطور که ما می بینیم خدا هم می بیند ؟ همانطور که در اولین سوره ی نازل شده از قرآن عظیم آمده : الم یعلم بان الله یری ؟
یا خدا هم مثل ما بقول ایشان بینا و نابینا دارد ؟ یا بقول جدیدش نابینا و بینا ؟ و در گام نخست خدا را هم مثل خود دوشقه کرده اند ؟
امیدوارم که اگر در این ماه و شبهای قدرش برایمان معلوم نشده باشد درک روز عرفه برایمان مقدر شده باشد انشاءالله که منکر معرفتش هم دیگر نشویم
.اللهم الرزقنی حج بیتک الحرام فی ... .
سلام علیکم
ضمن عرض تبریک بمناسبت دخولمان به ماه مبارک رمضان همانطور که در پاسخ به پیام صبای عزیز عرض کرده ام امیدوارم که این ماه ماه فقط نزولی نباشد بقول مرحوم علامه مثلا چشم ما نازل شود به جهان خارج یا به زمین بقول صبای عزیز .بلکه جهان خارج و زمینش هم حتی عضوی از اعضای حسی ما هم نباشد که نسیم حسی به آن بوزد ، چراکه عرض شد که بحث از نزول عقل یا خرد است و جهان خارج و زمینش هم فکر یا اندیشه است و البته فعلا حرف از نزول اندیشه است و اندیشه ی دینی که گفتیم بجای حرکت از خود به خود حرکت از خدا به خداست در دینی آن .
در این فرصت به مناسبت ماه مبارک بد نیست عرض کنم همانطور که در پاسخ به صبای عزیز این هم عرض شده که آخرین نزول ، یعنی پس از نزول به حضرت آدم علیه السلام و بشرح ایضا نوح ، ابراهیم ، موسی و عیسی ، آنچه که نازل شدنی بود به پیامبر اعظم صل الله علیه و
اله و سلم نازل شده ، می ماند حفظ ، یادآوری و اندیشه که موضوع بحث ماست که نازل شدنی نیست !؟یعنی بقول باقر العلوم علیه السلام : پس از کشتن محسن فاطمه سلام الله علیها و حسین بن علی علیه السلام علم یا دانش که عرض شد دستاورد اندیشه است نه تنها نیمی از آن ، یعنی بحساب هفتادش بلکه همش افتاده به قم ، یعنی چاره ای جز قیام یا برپایی برایش نداریم ، اگر منتظر قیام عقل در خود یا آقایمان در جهان هستیم ؟
باشد که قدر این ماه و خصوصا شبهای قدرش را بدانیم تا حرکتی از عقل به فکر داشته باشیم و یادمان هم باشد که مقصد حافظه هم نیست چه رسد به دل و حواس پنجگانه ی اعضایی که مثل مثلا چشم دیده به زمین دوخته اند بقول صبای عزیز یا جهان خارج بقول مرحوم علامه ، بلکه یادمان نرود که از کجا آمده اندیشه ی ما ؟
چراکه حتی برای مثلا افتادن چشم ما به کتاب الله هم نیامده چه رسد به حرف و حدیث به اصطلاح علما و دانشمندان و حتی حوزه ای ما هم چه رسد به دانشگاهی که در بیان مابعد عضوی از اعضای حسی ما هم مانده اند و دم از ما بعد حس هم می زنند !؟جالب زمین نزولات ایشانست که همان این چیه : " ذهن " صفر ، خالی و یا تهی ماست ، البته اگر همانطور که به نقل از متفکر انقلاب استاد شهید مرتضی مطهری بعرض رسید : فاقد این هم نباشیم !؟
بسم الله الرحمن الرحیم ، انا انزلناه فی لیلة القدر ، و ما ادراک ما لیلة القدر ؟ لیلة ... .