پیدایش کثرت در معرفت یا شناخت (3) :
صورت مسئله (2) :
یکی از عزیزان فرموده اند : حداکثر می توانند منتظر ادامه ی بحث باشند .
آری ، در قسمتی از مقدمه ی استاد شهید که در رابطه با مسئله بود و بعرض رساندم دیدیم که مراد از کثرت : کثرتی است که مربوط به خود ادراکات است که از جنبه ی فعالیت ذهن ناشی می شود ؟؟؟
یعنی همان که بعرض رسید بقول استاد شهید : ربطی به کثرت واقعی مدرکات ندارد ، یعنی ربطی به اشیاء واقعی خارجی کثیر و متعدد ندارد .
چراکه بقول ایشان : اشیاء زیادی در ماوراء ذهن ما وجود دارد و هم اینها در برخورد ویژه با قوای ادراک کننده منشا پیدایش ادراکات کثیره ، متعدد و زیاد می شوند .
مثل مثلا همان که مرحوم علامه در این مقاله تحت عنوان : ( ریشه ی نخستین ادراکات و علمهای حصولی ) بعنوان مثال فرموده اند که : نخستین بار که چشم ما بر آن افتاد ؟! در جهان خارج را عرض می کنم !
البته : مثلا اول ، یعنی نخستین بار ، به سیاهی رسیده ایم !
و :
... البته هنگامى که سیاهى را ادراک کردیم معناى وى را با تجرید از حس ادراک نموده یعنى پیش خود بایگانى و ضبط کرده و پس از آن بادراک سفیدى پرداختیم و هنگامى که با حرکت دومى به سفیدى رسیدیم هنگامى است که سیاهى را داریم همینکه به سفیدى رسیدیم سیاهى را در آنجا نخواهیم یافت و ... .
خب ، تا اینجا مسئله مربوط به جهان خارج نیست ، در جهان دیگرش هم ربطی به دستاورد فعالیت عضو حسی مثل مثلا بینایی ما (2) هم نداشته که بنده هم دیده باشم .
البته چشم بنده به آن نیفتاده باشد مانع از آن نیست شما هم ندیده باشید .
بنابر این بنده هم منتظر ادامه اش ، یعنی افق اعلی دیدگاه شما عزیزان می مانم .
پس باز هم تا یادم نرفته اول امروز جمعه را خدمت شما عزیزان تبریک عرض کنم و بعد هم فعلا خدا نگهدار .
پی نوشت :
1 و 2 – دستاورد فعالیت ما مثل مثلا دستاورد فعالیت عضوی از اعضای حسی ما شامل دستاورد افتادن چشم ما به مثلا همان سیاهی بقول مرحوم علامه هم می شود .
این دستاورد یکی از اقسام علم حضوری بقول ایشان است که در همین مقاله به آن اشاره فرموده اند و استاد شهید در پاورقی آن چنین توضیح داده اند :
( این قسم چهارم از چهار قسم کلى علم حضورى است و سه قسم دیگر آن ادراک خود ادراک آثار و افعال خود ادراک قوا و ابزارهایى که این آثار را بوسیله آنها انجام مىدهد سابقا گفته شد .
این قسم عبارت است از یک سلسله خواص مادى از واقعیتهاى مادى خارج که از راه حواس و اتصال با قواى حساسه با نفس اتصال پیدا مىکند از قبیل اثر مادى که هنگام دیدن در شبکیه پیدا مىشود و اعصاب چشم با خواص مخصوص خود تحتشرایط معین تاثیرى در آن اثر مىکنند و آنرا به شکل و صورت مخصوصى در مىآورند .
این قسمت از یک لحاظ مهمترین اقسام علمهاى حضورى است زیرا بیشتر صورتهاى ذهنى که تهیه و بایگانى مىشود از همین راه است و از همین راه نفس نسبتبه عالم خارج اطلاعاتى کسب مىکند .
از اینجا معلوم مىشود که آنچه محسوس ابتدائى و در درجه اول است همان آثار مادى است که بر اعصاب ما از راه چشم و گوش و بینى و غیره وارد مىشود و فعل و انفعالاتى مىکند و مانند جزء بدن ما مىشود و ما هیچگاه عالم خارج از وجود خود را بلا واسطه احساس نمىکنیم بلکه آنچه ما از راه حس نسبتبدنیاى خارج حکم مىکنیم با مداخله یکنوع تجربه و تعقل است و چون ما همواره با این تجربه و تعقل سر و کار داریم و مانند یکدستگاه خود کار همیشه کار مىکند از وجودش غفلت داریم و بعدا توضیح خواهیم داد که حتى اعتقاد به موجود بودن عالم خارج نیز نه مستقیما از راه احساس بدست آمده و نه بدیهى عقلى ستبلکه در تکوین این اعتقاد نیز تجربه و تعقل مداخله کرده است ما آنجا که حدود حس و عقل و علم و فلسفه را تعیین مىکنیم در این باره توضیح بیشترى خواهیم داد ) .
پیدایش کثرت در معرفت یا شناخت (2) :
در بحث یا کاوشمان که موضوعش تعریف اندیشه است ، رسیدیم به موضوع پیدایش کثرت در معرفت یا شناختی که داریم ، یعنی اول اینکه ما یک معرفت یا شناختی داریم و رقم دیگری که عدم آن باشد هم نداریم چه رسد به اینکه بقول منطق جدید ، منطق ریاضی یا این چیه رایانه ای بومی شده !؟ را عرض می کنم و همچنین نسل جدیدش منطق فازی را هم عرض می کنم .
که بازهم دوربین عکاس عزیز با دقت رویش این چیه زوم کرده که ضمن عرض تبریک متقابل خدمت ایشان ، میلاد آقا امام حسن علیه السلام را عرض می کنم ، حسن توجه ایشان هم جای قدردانی دارد که صاد گرامی رویش این چیه زوم کرده اند .
پس کاری با منطق جدید و جدیدترش نداریم که بنا را براین بگذاریم که معرفت یا شناختی نداریم جز همین نداریم !؟ که از نطقشان پیداست ، نطق صفر یک را عرض می کنم .
می ماند نطق یا حرف منطق قدیمش که مثلا بقول مرحوم علامه : پس از نخستین معرفت یا شناخت برویم سراغ معرفت یا شناخت جدیدی ، حالا چه اول بقول ایشان سیاهی و جدیدش سفیدی باشد و چه اول سفیدی و جدیدش سیاهی .
خب این را برای این هم عرض کردم که شاید شما هم مثل بنده عبوری داشته باشید از معبری مثل تعبیر مثلا انواع تفکر ، آخه در این چیه وبگذار دیدم که یکی از عزیزان با جستجوی این تعبیر در این چیه گوگل قدم رنجه به این چیه وبلاگ بنده هم داشته اند .
خب انواع تفکر مثلا سیاسی ووو هم که رایج است ، خصوصا بعد انقلاب که گوش ما به آن افتاده .
خب بریم سر اصل بحث که بقول مرحوم علامه می شود : برای نخستین بار چشم ما افتاد به اندیشه ، حالا چه چشم عقل ما افتاده باشد به آن و چه بقول ایشان چشم بینایی ما که باز هم بقول ایشان پس از تجرید از حس ( بینایی ) به بایگانی سپرده شد و ... .
و بعد هم که روشنه ، فقد فرقش همانست که به نقل از استاد شهید عرض شد که برای مقایسه نیازی نباشد که حداکثر دو معرفت یا شناخت پیدا کنیم و نخستین معرفت یا شناختمان را هم بشود با خودش مقایسه کرد ، که عرض شد فعلا بحث ما مقایسه نیست که نخستین معرفت یا شناختمان مثلا بقول ولید : مثلا سحر باشد ، که بعدش حرف خدا باشد که بقول او حرف جدیدیست با آن مقایسه کنیم !؟ یا بسنجیم که : فقتل کیف قدر ؟
خب این را عرض کنم و بعد بریم دنبال ادامه ی مطلب ، هرچند عزیزان می دانند و نیاز هم به یادآوری از بایگانی بقول مرحوم علامه هم نیست که هر چند جدیدا می خواهند بگویند !؟ حداکثر دورقمی حساب کتاب می کنند ، ولی چنین نیست که نسل اولش حداکثر ده رقمی محاسبه میکرد ، چراکه ادعای حداکثرپنج رقمیش را بنده هم دیده ام .
خب بگذریم ، چراکه عرض شد بحث ما فعلا محاسبه هم نیست .
چراکه فعلا حرف از اولین درک یا بقول مرحوم علامه : ادراکات ماست ، و نخستین آن هم که معرفت یا شناخت ماست و رسیده ایم به : پیدایش کثرت در آن و به پیروی از منطق قدیم بقول مثلا مرحوم علامه رسیدیم به دیده شدن ، تجرید از حس و به بایگانی سپردنش و ... .
و در ادامه ی مطلب هم چی ؟
خب ، بازهم تا یادم نرفته جمعه را تبریک عرض کنم و ادامه ی مطلب بماند برای فرصتی دیگر انشاءالله و ان شاءالله تعالی .
پس ضمن اینکه امیدوارم بازهم حوصله ی عزیزان را سر نیاورده باشم فعلا خدا نگهدار .
پیدایش کثرت در معرفت یا شناخت :
گفتیم معرفت یا شناخت اول ما شناخت یک چیز است ، حالا می خواهد بقول مثلا مرحوم علامه این یک چیز بعنوان مثال : ( یک سیاهی ) باشد یا آنکه ما یا هر یک از ما به آن معرفت یا شناختی پیدا کرده باشیم و چه این شناخت ما دینی باشد که بقول عالم ال محمد علیه السلام : ... وأصلُ مَعرفةِ الله تَوحیدُه .
بنا براین در اصل ما به یک چیز شناخت پیدا می کنم وحالا می خواهیم ببینیم که آیا بازهم بقول منطق قدیم ارسطویی مثلا بقول مرحوم علامه ما بعد شناخت یک سیاهی به یک چیز دیگری مثل مثلا همان : ( یک سفیدی ) که بعنوان مثال فرموده اند شناحت پیدا می کنیم و اینگونه است که بعد یک چیزی مثل سیاهی به : ( یک ) چیز دیگری مثل سفیدی شناخت پیدا کرده ایم و حالا دیگر به دو چیز شناخت داریم ؟
همینطور بقول منطق جدید ریاضی هم که اول شناخت ما شناختن مجموعه ی تهیست و بعدش هم همین یک !؟ چیز ؟ و حالا دیگر به چیز شناخت پیدا کرده ایم و آندو بقول ایشان : ( صفر و یک ) است ؟
یا نه قضیه نه چنین است و بقول مثلا یکی !؟ دیگر ، که بقول مرحوم علامه محمد تقی جعفری : گویا وقتی تاریخ علم و معرفت که نوشته می شود انگار از مثلا یونان باستان که شروع می شود تا برسد به ما این وسط یکی ؟ نگفته که : ... و کمال معرفته ( ه = همان معرفت اولی ما ) تصدیق به ... .
یادم می آید یک روزی در این چیه کلاس اول ابتدایی ، در آخرین سال خدمتم در آموزش و پرورش ، آقایی از طرف اداره برای بازدید تشریف آورده بودند به این چیه کلاس ما ، ما هم داشتیم ریاضی درس می دادیم و بحث بحث مفهوم عدد بود ، ایشان با تعجب متوجه تعبیر : ... حده عده ... ، روی تخته ی سیاه شدند و پس از گفتگویی که بین ما شد در آخر فرمودند : شما ریاضی درس می دهید یا دینی ؟
خب ریاضی ما هم مثل سیاسی ما جدا از دینی ما که نبود ، ولی این را عرض نکردم ، چراکه ایشان از اداره ی اداره کل وزارت دولت جمهوری اسلامی ایران تشریف آورده بودند !؟
یک روز هم یادم می آید که استادی در دانشگاهمان داشتند از حس ، دل و خرد می فرمودند که بلند شدم و عرض کردم یکی !؟ هم فرموده : العقول ائمة الافکار و الافکار ائمة القلوب و القلوب هم ائمة الحواس ... .
ایشان که الانه دیگر از چهره های ماندگار جمهوری اسلامی ایران هم هستند فرمایشی فرمودند که یادش بخیر یکی از همرزمانم دوام نیاورد و ایشان هم بلند شد در مقابل فرمایش ایشان که چطور مثلا نهج البلاغه بقول شما سندیت ندارد ولی کتابهای غربی دارد ؟
بله واقعا یادش بخیر و هرکجا هست پایدار باشد همچنان ، چند سالی می شود که از ایشان خبر ندارم ، بعد گرفتن این چیه دکترایشان در آخرین تماس این چیه تلفنی که با هم داشتیم در این چیه باشگاه خبرنگاران جوان صدا و سیما بودند .
چی شد ؟ بحثمان را عرض می کنم ؟ امیدوارم که بقول برادر عزیزم استاد کریم آقا جباری : ... عنان کلام از دست مخاطب در نرود و بتواند نتیجه گیری های روشنی به دست آورد .
همینطور امیدوارم در رابطه با : و من یوت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا ... ، هم باشد که یادآوری فرموده اند . چراکه بحث از کثرت در معرفت یا شناخت ماست .
خب برای اینکه طولانی تر نشود و حوصله ی خواندنش باشد ادامه ی بحث را در فرصت دیگری انشاءالله بعرض می رسانم .
البته بازهم عرض می کنم که فعلا بحث ما مثل بحث معلمین منطقهای رایج در مراکز علمی ماست و دینی آن را در بحث از اندیشه در قرآن با هم حرف می زنیم انشاءالله تعالی .
راستی تا یادم نرفته جمعه هم بر شما عزیزان مبارکباد .
جامع یا فراگیر بودن تعریف و از جمله شناخت اندیشه (قسمت پایانی) :
در قسمت قبلی عرض شد که ما فعلا کاری با تعریف یا شناخت دینی نداریم و ان شاءالله به آن که رسیدیم بیشتر حرف می زنیم و فعلا می خواهیم مثل معلم منطق قدیم و جدیدش ببینیم قضیه چیست ؟
یعنی فعلا مثل ایشان کاری با این نداریم که دین در این زمینه چه می گوید ، چراکه ما پیش از رسیدن دین به ما بی معرفت ویا بدون شناخت نیستیم .
این همان تذکریست که عکاس گرامی خواسته اند بدهند که فرموده اند :
راهی شدن بدون شناخت راه و گام برداشتن در هر مسیری بدون معرفت و معرفت وشناخت بدون اندیشه وفکر وتحقیق جز گمراهی چیزی دیگری ندارد آفتی که گریبان خیلی از مردم دنیا را گرفته .
البته کسایی هستند که پیرو با اندیشه وفکر را هرگز نمیخواهند .
مردمان کر وکور پیروان خوبی برای مستکبران ومستبدان تاریخ بوده وهستند .
حالا این مستکبران در هر لباسی که میخواهند باشند غیر از این است؟
هرچند هم یاس گرامی فرموده باشند که :
ما به واقعیات بعضی چیز ها شناخت کافی نداریم و در شناسایی امور جهان چشممان خطا می رود مثل سراب که از دور مثل سرچشمه آب دیده می شود . گاهی وقتها هم عقل خطا می کند و با عزم و یقین از اندیشه ای دفاع می کند در حالی که بعدها به خطا بودن آن پی میبرد.
استاد مطهری با پذیرش خطاهای حواس و عقل، به تحلیل آنها میپردازد. از نظر ایشان تا انسان به یقین نرسد، نمیتواند خطای آن را درک کند. همین که انسان میفهمد دچار خطای حواس شده، نشانهِ آن است که حقیقت را درک کرده است. و درواقع با نیل به حقیقت است که میتوان از خطا سخن گفت. برای مثال اگر انسان کوه را نشناسد نمیتواند اظهار کند که دیدن کوه به صورت تپه نشانه خطای حواس است .
چراکه ایشان هم مصون از این نیستند ، معلم منطق قدیم و جدیدش را عرض می کنم و بشرح ایضا حضرت استاد هم که چنین نظری داشته باشند .
خب ، قضیه ی معرفت یا شناخت ما چنین نیست که بقول پیروان منطق قدیم چنین اتفاق افتاده باشد که مثلا یک سیاهی را شناخته باشیم و بعد هم کاری با آن نداشته باشیم ، و همینطور بقول منطق جدید یک چیزی را شناخته باشیم که کاری نداشتیم با آن !
بلکه وقتی قضیه از این قرار بوده باشد که بقول مرحوم علامه : برای نخستین بار چشم ما به اندام جهان خارج افتاده ، پس چشم ما به چیزی افتاده .
حالا این چیز می خواهد بقول ایشان و همچنین معلم منطق جدیدش اندام باشد یا اندام جهان خارج ، در هر صورت یک چیزیست .
پس اولین معرفت یا شناخت ما حد اکثر یک چیز است و نه حتی حداکثرش یک دو چیز که منطق قدیم و جدید و آنچه که در این چیه متدولوژی علوم مدعی آنند که صاد گرامی به آن اشاره کرده اند که فرموده اند :
در شناخت دینی فرموده اید که شناخت ما از خدا شناخت است و نه شناخت و عدم شناخت که گویا مقصود همان ایجاب و سلب باشد ولی ایشان ، جناب آقای جوادی آملی منظورشان عدم شناخت نبود بلکه شناخت ایجابی و شناخت سلبی بود .
که استاد شهید مرتضی مطهری در پاورقی همان مطلب پیدایش کثرت در ادراکات مرحوم علامه اقسام این دورقمی ها را برشمرده اند و از جمله نظریه ی دورقمی حضرت علامه را هم .
خب ، اولین معرفت یا شناخت ما از اندیشه هم از این قاعده مستثنی نیست ، حالا چه تعریفی باشد که بنده خدمت شما عرض کردم و چه معرفت یا شناختی باشد که شما از آن دارید .
بد نیست در آخر بازهم آن را یادآور شوم که منطق قدیم و همینطور جدیدش و جدید جدیدش هم ما را دعوت می کند به درست فکر کردن ! که یه وقت نادرست فکر نکنیم ! رقم نادرستش شاید همان مثلا سرابی باشد که یاس گرامی یادآور شده اند ، و یا شاید همان که مریدنور گرامی به آن اشاره فرموده باشند که فرموده اند :
همان یه ذره داسنته ای را هم که بلد بودم الان با خوندن این مطالب از خاطر بردم .
جامع یا فراگیر بودن تعریف و از جمله شناخت اندیشه (4) :
دیدیم نه تنها هنوز هم طبق منطق ارسطویی تعریف می کنند و طبق منطق جدید یا ریاضی هم حاجت به بیان ندارد ، چراکه هر کسی که با این چیه رایانه سر و کاری دارد بی خبر از آن نیست ، مگر اینکه کاری با تعریف نداشته باشد ! این هم ناگفته نماند که تعریفی که می کنند فقط ایجابی نیست بلکه سلبی هم باید باشد .
این را فقط برای این عرض کردم که اگر بازهم عزیزی دستورالعمل های رایج در مراکز علمی ما را پیش کشید لوازم این گونه تعاریف را در نظر داشته باشد .
اول هم همان تعریف یا شناخت اول ماست که با این پرسش همراه بود که مانع کدام تعریف یا شناخت ما می تواند باشد ؟
مگر اینکه همانطور که می تواند جامع خودش باشد ، مانع خودش هم باشد !
چراکه اولین تعریف یا شناخت ما ، منجمله از اندیشه هم مثل اولین تعریف یا شناخت ماست و اولین تعریف یا شناخت ما از اندیشه هم هر چند هم جامع جامع یا ایجابی ایجابی نباشد که چیزی از اندیشه را از قلم نینداخته باشد ، بازهم در حد خودش تعریفی یا شناختی از اندیشه است .
عرض بنده هم همین است ، یعنی موضوع بحث ما همینست :
جامع یا فراگیر بودن تعریف و از جمله شناخت اندیشه .
یعنی تا وقتی ما معرفت یا شناختی از چیزی نداریم که هیچ ، ولی وقتی به چیزی به اسم یا به نام مثلا اندیشه معرفت یا شناختی پیدا کرده ایم هرچه هم این معرفت یا شناخت ما ناقص باشد بازهم معرفت یا شناختی از اندیشه است و در حد خودش تعریف یا شناختی از اندیشه می باشد .
بعبارت دیگر در همان اندازه هم جامع و همچنین ایجابیست .
مثلا بنده عرض کردم که تفکر یک سرش تعقل و سر دیگرش تذکرست ، بعبارت دیگر آنچه بین عقل و ذکر رخ می دهد فکرست ، حالا حرکتی است که گفته شده : الفکر حرکة ... ؟ یا ... ؟ علی ای حال این وسط یعنی مابین خرد و یادآوری اندیشه است .
البته ناگفته نماند که این فکر که محدوده اش از عقل است تا ذکر ، بهنگام نزول است ، مثل همان که مرحوم علامه فرموده بودند : نخستین بار که چشم ما به ... افتاد ، یعنی همانطور که ایشان پس از افتادن چشم قیامی هم داشتند ، بهنگام صعود تفکر از ذکرست تا تعقل .
بعبارت دقیقتر مثل روح یا جان ما که تنزلی دارد و قیامی ، فکر هم همین طور ، اصلا فکر مرتبه ی نازله ای از روح است ، مثل عقل ، ذکر و دیگر ادراکات ما ، واز جمله هم مثلا همان چشم که مرحوم علامه فرموده اند : نخستین بار به ... افتاد .
انشاءالله تعالی در بحث از اندیشه در قرآن در این باره بیشتر حرف می زنیم که فرموده :
تنزل الملائکة و الروح
و :
یقوم الروح و الملائکة
پس فعلا بحث از اولین معرفت یا شناختی دینی بماند که باب دانش علیه السلام فرموده :
اول الدین معرفته
که هو یا او اولین شناخت دینی ماست و شناختش هم شناخت است و نه شناخت و عدم شناخت بقول باب معرفت منطق قدیم که مثلا جناب جوادی آملی طبق آن به ما آموزش دهند ، همینطور طبق منطق این چیه رایانه هم که همین امشب در برنامه ای از سیمای جمهوری اسلامی ایران دیدم که آموزش و پرورش دولت نهمش در ارائه ی کارهایش در زمان این دولت از اول برنامه تا آخرش همش چیزی جز این چیه کامپیوتر نمایش نداد ، در حالیکه آنانکه پشت این چیه کامپیوتر ها مشغول بودند خبر دارند از باب تعریفات منطقش ؟ این چیه تئوری مجموعه ها را عرض می کنم ، صفریکشان را عرض می کنم ، منفی و مثبتشان را عرض می کنم ، همان ایجابی و سلبی قدیمشان را عرض می کنم ؟
انا لله و انا الیه راجعون
جامع یا فراگیر بودن تعریف و از جمله شناخت اندیشه (3) :
اول روز نیمه ی شعبان را خدمت شما عزیزان تبریک عرض کنم ، خصوصا خدمت بزرگوران آقا سیدمحمدرضاواحدی ، عکاس ، یاس و پینکی عزیز و گرامی که قدم و قلم رنجه فرموده اند و شرمنده از اینکه بنده موفق به سبقت بر ایشان نداشته ام .
خب خدمت آقا سید محسن هم که عرض شده تبریک و همینطور خدمت صاد هم که فرموده اند :
سلام علیکم .
بنده هم نیمه ی شعبان را خدمت شما تبریک عرض می کنم .
البته بیشتر برای این مزاحم شدم که در راستای بحث معرفت یا شناخت اندیشه ی شما بپرسم که آیا دیروز از شبکه ی یک سیما سخنرانی آقای جوادی آملی را دیدید ؟
یعنی یاد پاسخ به یکی از عزیزان افتادم که فرموده بودند الانه دیگر طبق منطق ارسطویی تعریف و تعلیم نداریم !
در حالیکه دانشگاه صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران دارد و نمونه اش همین سخنرانی که عرض شد .
امیدوارم روزی برسد که دیگر بقول این سخنران منتظر کسی نباشیم که یک معرفت : ( ایجابی ) و یک معرفت : ( سلبی ) از او داریم !
هر چند حرف در معرفت رسول الله ایشان است که گفتند :
کلمه ی لا اله الا الله ( که حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی ) از دو قضیه تشکیل شده یکی ایجابی و یکی هم سلبی .
جالب چی بود ؟ اینکه پا منبری ها نه تنها صدایشان در نمی آمد ، بلکه یادداشت هم میشد !
شاید برای اینکه بعد ذکر رویش فکر هم بکنند ؟! لابد هم طبق منطق سخنران ؟!
اما بحثمان ، فقط همین را عرض کنم و زیاد وقتتان را نگیرم که در باب تعریف یا شناخت بقول خودمان ، دستور العمل منطق قدیم و همینطور جدید و جدید جدید هم برای اینست که ما تعریف درستی داشته باشیم و نادرستش را نداشته باشیم .
یعنی همان مطلبی که در پیام صاد عزیز هم آمده ، دو رقم ایجابی و سلبی را عرض می کنم که گویا مقدم است بر خداشناسی ما و بتبع رسول و امام شناسی ما هم !؟
جامع یا فراگیر بودن تعریف و از جمله شناخت اندیشه (2) :
اول روز تولد آقا اباعبدالله علیه السلام را تبریک عرض کنم و بعد بریم سر بحث تعریفمان از اندیشه .
بحث ما رسید به این که حالا کاری به این ندارند که چهار چوب منطق قدیم در باب تعریفات یا تصوراتش چه می گوید ، آنهم وقتی که بهترین تعریف از چیزی را بیان حدتامش گفته ، چراکه اگر هم ( انه فکر و قدر ) ولی یک اندازه ای را بدست ما می خواهد بدهد که دست خودش هم از آن خالیست .
خب با ترازوی منطق جدیدش هم که نمی شود بین صفرو یک دنبال ( یک ) چیزی گشت ، همین که منطق جدید جدید مدعی آنست ! البته ادعا اینست که حد و حدودی از چیزی را پیگیرست ونه مثلا حدتامش را که قدیم گفته می شد پیگیرش بودند هرچند که دست نیافتنی هم نباشد ، و همینطور نه بی نهایت صفر یا بقول قدیمش سلب یک چیز و نه یک یا همان حد تامش ، بلکه حد و حدودی از چیزی !
حالا همانطور که پیش از این عرض شد این میدان بحث یا کاوشمان حد و حدودش چیست ؟ می خواهد با این دیگر کار نداشته باشیم که سر و ته قضیه چیست ؟
خب با چی سر و کار داریم ؟
می فرماید با : نه !
نه ایجاب و سلب قدیم را عرض می کنم و نه صفر یک جدیدش را .
خب اینم تازه ترین حرفی که آنهم بعنوان منطق مطرح شده ، یعنی بعنوان دستورالعمل ما در تعریف و بعدش هم چی ؟ خب معلومه دیگر تعلیم !
بسم الله الرحمن الرحیم ، اقرا بسم ربک الذی خلق ، خلق الانسان من علق ، اقرا و ربک الاکرم ، الذی علم بالقلم ، علم الانسان ما لم یعلم ، ... .
بله این درست که ما بقول منطق قدیم یک تصور و یک تصدیق داریم ، یا بقول منطق جدیدش مجموعه و گزاره داریم ، بعبارت دقیقش تعریف و تعلیم داریم و بقول امام علی علیه السلام : اول هم تعریف یا بقول خودمان شناخت داریم ، ولی حرف از چهار چوب این کارماست .
مسئله اینست ، نه اینکه بقول منطق جدید جدید نیازی به چهار چوب قبل از خودش نداریم ! بلکه بی چهار چوب همین ها گفته می شود که این منطق می گوید .
پس مسئله در فراگیری ما در مقام تعریف یا شناخت است که در مقام خلق یک چیز چه می کنیم ؟ آیا مثلا بقول منطق فازی ما مثلا با چیزی بنام اندیشه کارداریم و کاری هم به سر و ته آن نداریم ؟ همچنانکه در اندیشه هم با اندیشه ای مثل همان اندیشه ای ؟!
یا ما مثلا با اندیشه ای کار داریم که یک سرش خرد است و سر دیگرش یادآوریست ؟ یعنی این حد و حدود یا این چیه فاز اندیشه هم هست ؟
این چیه فاز اولش را عرض می کنم ، چراکه بحث ما از تعریف یا شناخت اندیشه است فعلا .
جامع یا فراگیر بودن تعریف و از جمله شناخت اندیشه :
ضمن عرض تبریک باز جمعه و در آستانه ی بعثت تبریک پیشاپیش این رویداد که خداوند رحمان رحیم به ما مرحمت فرموده عرض کنم که امروز حرف زیادی ندارم که تقدیم حضور کنم .
فقط بابت این وقت شریفتان را می گیرم که در رابطه با مطلب قبلی یکی دو نکته عزیزان فرموده اند که لازم دیدم قدردانش باشم .
برادر دقیقم جناب آقا کریم جباری ( شراره ها و شکوفه ها ) خواسته اند متذکر این باشند که ما در تعریف یا شناختمان از چیزی مثل مثلا فکر یا اندیشه که موضوع بحث یا کاوشمانست دیگر مثل منطق قدیم ( ارسطویی ) و حتی مثل منطق جدید ( ریاضی یا این چیه کامپیوتری ) عمل نمی کنیم .
یعنی طبق منطق قدیم ، البته پس از فارابی ( معلم ثانی ، پس از ارسطو که معلم اول گفته شده ) که منطق باستانی یونانی به دو باب تقسیم شد ، باب معرفت یا شناخت و باب حجت یا دلیل که استاد شهید مرتضی مطهری در اثر خوبشان جلد اول آشنایی با علوم اسلامی در قسمت اولش یعنی علم منطق می فرماید ما در تمام علوم ، یعنی اختصاص به مثلا علوم حوزوی ندارد بلکه در علوم جدید که در دانشگاهها دایرست هم ، اول یک سری تعریفات داریم و بعد استدلالهایی ، یعنی بقول استاد شهید دقیقا ( تصدیقات و تکذیبات ) ی !
و ، بله و هرچند که مثلا در کتاب منطق ریاضی بقلم آقای حسین بروجردیان که جهاد دانشگاهی ناشر آنست آمده که باب تعریفات منطق قدیم اصلا جزو منطق بحساب نمی آید !؟ ولی برای شما عزیزان کاوشگر هم پوشیده نیست که خود منطق جدید هم مثل منطق قدیم دوباب دارد ! و از قضا مثل منطق قدیم اولش هم همین تئوری مجموعه ها ست که معرف حضور نه تنها دبیرستانی ها بلکه دانش آموزان مقطع راهنمایی تحصیلی ها هم هست .
بله ! جریان دانش آموزی و دانشجویی و طلبگی در کشور ما از این قرارست فعلا .
آری این هم پوشیده نیست که پس از به بن بست رسیدن منطق قدیم و جدیدش همانطور که این دو تحفه از آن ور آب وارد سر زمین ما شده دارد این هم وارد می شود که بقول عزیزی که پرسیده اند خاکستری بشناسیم و بدانیم هم !
یعنی نه ایجابی ایجابی و سلبی سلبی قدیم و نه تهی تهی و عضودار عضودار جدید بلکه بازهم بقول غرب ! حالا دیگه فازی !؟ حالا فازی از چی ؟ یا از کدام فاز ؟ قدیم یا جدیدش ؟ بماند .
باز هم امروز یعنی جمعه را به جماعت فرادایتان تبریک عرض می کنم و همینطور پیشاپیش روز مبعث را که روز آغاز کار آخرین پیام آور از طرف خداوند رحمان رحیم است .
والحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک روز معرفت یا شناخت هم .
ادامه ی : تعریف اندیشه
اینکه گفته شده تعریف باید جامع و مانع باشد مقصود اینست که تعریف یک چیز هم چیزی از آن چیز را از قلم نینداخته باشد و هم شامل چیز دیگر جز همان چیزی که معرف آنست نشود ، بعبارت دیگر بقول منطق قدیم هم ایجابی باشد و هم سلبی و بقول منطق جدید هم سلبی باشد وهم ایجابی ، چراکه پیش از این هم بعرض رسید که تفاوت این دو منطق در تقدم ایجاب و سلب است و گرنه تفاوت اصولی دیگری باهم ندارند .
بنابراین می بینیم که نه تنها در تعلیم بلکه در تعریف هم بنا را بردو گذاشته اند که گفته شده : تعریف باید جامع و مانع باشد !؟
این را خصوصا از دانشمندانی می بینیم که موحد هم هستند ! در حالیکه تعریف یک چیز در عالمی که خدای واحد آفریده با چیزی دیگر در این عالم بی ارتباط نیست .
نکته ی اساسی تر اینکه اولین تعریف ما چگونه می تواند مانع باشد ؟
و ، بله و تعریف بعدی ما با توجه به آن یعنی اولین تعریف ماست ؟ یا بقول مثلا مرحوم علامه : وقتی ما اول یک مثلا سیاهی را شناختیم و در نهایت هم به حافظه سپردیم کاری با آن نداشته باشیم و باز هم با به اصطلاح ذهن و منجمله حافظه ی صفر ، خالی و یا تهی حرکتی دیگر داشته باشیم به مثلا یک سفیدی ؟ بعد هم بقول مثلا استاد شهید مرتضی مطهری : ایندو را باهم مقایسه کنیم و بعد مقایسه دریابیم که یک هست داریم و یک نیست !؟ در حالیکه در فرمایشات ایشان هم دیدم که پیش فرض صدق و کذب را پیش لز این مقایسه دارند ، حالا در همان ذهن و از جمله حافظه اش ؟ یا ذهن و حافظه ای که بقول ایشان ساخته و پرداخته می شود !؟ بماند .
بله ، اگر چنین بود که معرفت یا شناختی از چیزی پس از سپردن به حافظه ، البته حافظه ای که داریم ، را به فراموشی بسپاریم و روز از نو و روزی از نو باز یه چیزی ، هرچند هرمعرفت یا شناختی از چیزی حکم یکبار مصرف را داشت و آنهم تا ایستگاه یادآوری ، ولی مثلا حرف از مبادیست و در تعریف فکر گفته شده : حرکت به مبادی و ... .
کدام مبادی ؟ مبادی محفوظ ؟ مثل مثلا همان سیاهی که بقول مرحوم علامه : برای نخستین بار چشم ما بر آن افتاد و دیدیم و پس از تجریدش از بینایی هم به بایگانی سپردیم ؟
اینها نکته هایی است که نه تنها هر طالب علم یا جوینده ی دانش نمی تواند از کنارش بدون تفکر بگذرد بلکه هر عارفی در مقام تعریف چیزی و خصوصا اولین یا نختین تعریفش نمی تواند دور از چشم بگذارد و صرف اینکه حتی حضرت علامه هم فرموده باشد با روح طلبگی و دانشجویی سازگار نیست که از کنارش رد شد و پذیرفت ، چه رسد به اینکه مصدرش به اصطلاح دانشمندانی باشند که خود را موحد هم نمی دانند .
در ادامه ی مطلب انشاءالله هم این گفته خواهد شد و هم اینکه چرا فکر یا اندیشه را هم با عقل یا خرد یکی می گیرند بعنوان مثال ، فعلا ببینم شما چه می فرمایید ، آیا مثل مثلا عکاس گرامی عرایضم را تایید می فرمایید یا مثل دیگر عزیزان با سکوتی که علامت رضاست ؟ و یا ... .
سلام علیکم
تعریف :
استاد شهید مرتضی مطهری می فرمایند ما یه تعریف لفظی داریم و یه تعریف معنوی ، یعنی همانطور که قبلا هم بعرض رسید هریک از ما لفظی بگوشمان خورده بعنوان فکر که ما بهش میگیم اندیشه و یا اندیشه ی ما را یکی دیگر می گوید فکر ، ولی چیزی را که ما میگیم اندیشه و دیگری مثلا می گوید فکر یا او می گوید فکر و ما به آن می گوییم اندیشه یکیست ، یعنی معنی واحدی را در نظر داریم .
یعنی همانطور که نزد علما و دانشمندان اندیشه تعریف شده و بزبانهای مختلف علوم تعبیری از آن میشود در زبانهای مختلف هم اندیشه ای که ما بزبان می آوریم تعبیرات مختلفی دارد ، ولی همانطور که چیزی که ما به آن اندیشه می گوییم دیگری همان را مثلا فکر می گوید مثل همان : انه فکر و ... ، که به زبان عربی نازل شده ، دانشمندان دانش های مختلف هم که نمی توانند معنی واحدی را در نظر نداشته باشند ، چراکه مقصود همانست که به اصطلاح عوام ما به آن اندیشه می گویند و به اصطلاح خواص ما هم هرچقدر عارفتر یا عالمتر به آن باشند چیزی جز در رابطه با معرفت یا شناخت عوام از آن را که نمی گویند .
پس اختلاف در تعبیر مثل بار کلمات در زبانهای مختلف است که بار مثلا کلمه ی فکر جامعتر از بار کلمه ی اندیشه ی ما باشد ، یعنی یک نفر از ما که از بقیه مثلا دانانرست وقتی می گوید : اندیشه ، هرچند که با دانش بیشتری هم باشد باز مقصودش همانست که دیگری از ما با دانش کمتری می گوید : اندیشه .
بعبارت دیگر هریک از ما با هر دانشی که داشته باشد و با هر جامعیتی که اندیشه برایش مطرح باشد تعریفش از اندیشه مانع از آن نیست که تعریفش شامل تعریف یکی از ما هم نشود .
بعبارت دیگر تعریف ایشان جامع تعریف هریک از ماست ولی مانع تعریف هیچ یک از ما نیست !
آخه در مقام تعریف مثلا گفته شده :
تعریف باید جامع و مانع باشد .
نظر شما چیست ؟